مدتهاست که نمیتونم بخوابم، زندگی رو تازه از شب شروع میکنم و رفتارم طوریه که انگار همه چیز معمولی و طبیعیه ، ساعت سه صبح شام میخورم ، کتاب میخونم ، فیلم میبینم و هر کاری که باعث گذر سریعتر زمانه ؛ صدای اذان در حکم سوت پایان نفس گیرترین مسابقه تاریخه اون وقته که توی حیاط منتظر میشینم
در واقع خود مسئله خواب تبدیل به کابوسم شده چون نمیدونم روحم قراره به کجاها سفرو با چه اشخاصی ملاقات کنه، میترسم در عالم رویا با گذشته روبهرو شم و اینبار نتونم با بیداری ازشون فرار کنم کاش به انتخاب خودمون خواب میدیدیم.
در واقع خود مسئله خواب تبدیل به کابوسم شده چون نمیدونم روحم قراره به کجاها سفرو با چه اشخاصی ملاقات کنه، میترسم در عالم رویا با گذشته روبهرو شم و اینبار نتونم با بیداری ازشون فرار کنم کاش به انتخاب خودمون خواب میدیدیم.