🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
#همه_نوکرها 35
مثل سایه دنبالمون بودند. هر جا و هر مسیری که میرفتیم، باهامون میومدند و حتی فرماندشون گاهی با فرمانده ما بحث میکرد و حتی خیلی محترمانه و بدون تنش، خط و نشان هم میکشید!
«خبر»ی رسید که دلالت بر تنگ تر شدن شرایط ورود به شهرهای استراتژیک در عمق خاک عراق داشت. مثلا خبر رسید که در.ازه ها و شاهراه های ورودی کوفه را بسته اند و حتی تجار و بازرگانان هم به این راحتی نمیتوانند به آن شهر وارد بشن چه برسه به کاروانی شبیه کاروان ما!
و حتی «خبر تکمیلی» دیگری رسید و اون اینکه حتی به مردم عادی اجازه خروج از شهر هم نمیدهند و اگر مردم عادی برای خروج از شهر اصرار کنند، به حکم قضایی دستگیر میشن و واسشون پرونده های ناجور مینویسند!
اما «خبر مکمل» آب پاکی را بر محاسبات عادی ریخت و شرایط بدتری را ترسیم کرد! اون خبر مکمل این بود که حکومت نظامی و خفقان شدیدی بر کوفه و حومه و توابع آن پدید اومده و حتی کسی نمیتونه به بعضی محله ها رفت و آمد کنه! اون محله ها دقیقا محله های هم پیمانان ما بود که کارهای ثبت نام و اعزام به گردان ما در طول عملیات در اون محله ها انجام میشد!
اون محله ها را «پاک سازی انسانی» کرده بودند. ینی چی؟ ینی هر کس حتی قیافه و ظاهرش به ما میخورد را تحت تعقیب قرار میدادند چه برسه به اینکه بخواد اسم ما را بیاره و یا واسه ما آدم جمع کنه! حتی ... این دیگه واقعا تاسف بار بود که شنیدیم اینقدر بخش زندانیان سیاسی اداره زندان بان های کوفه از هم پیمانان ما پر شده که قاتلین و مجرمان دیگر را رها کردند تا جا برای دوستان ما باشه و طیف زیادی از رفقای ما را بدون هیچ سند و مدرکی به راحتی زندان بکنند!
این ها ینی چی؟ معنیش ساده و در عین حال خیلی تاسف بار هست! اونم اینه که دیگه روی کسی نباید حساب کنیم و هر چی هست، همینه که داریم میبینیم! که تازه همینم دارن دونه دونه در میرن و ما را تنها میذارن!
این تکلیف منابع انسانی ما بود! به همین صورتی که خیلی خلاصه عرض کردم. دیگه شاید نشه بهتر از این و خلاصه وار بگم که چه خبر بود و چه شد؟!
اما فرمانده خیلی نگران به نظر نمیرسید! یه کم حرصم از آرامش و وقارش درمیومد اما ... فقط میگفت: «دنیاست دیگه! اینام مردم دنیان! گرفتارن بنده خداها! اما خدا کنه پشیمون نشن. خدا کنه گرفتاری و کاری مهم تر از ما داشته باشن وگرنه خیلی پشیمون میشن. چون کسی که در بحران ها از کسانی که دارن مقاومت میکنند حمایت نکنه و خودش را به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار میشه! لگد دشمن مثل حرف و نصیحت و پیغام و پسغام ما نیست!»
الان میفهمم اون موقع فرمانده چی میگفت و کجاها را میدید که بقیه نمیدیدند! الان که سال ها داره از اون ماجرا میگذره، همش یاد این شعر میفتم که: «هر که گریزد ز خراجات شاه.... بارکش غول بیابان شود!»
اگر دوباره زمان برگرده، فکر نکنم اتفاق خاصی بیفته و یا مثلا مردم بفهمند چه کلاهی سرشون رفته؟! چون این خا خصلت های عادی و معمولی مردم و انسان هاست. رقبای ما بلد بودند و تونسته بودند که مردم را بی تفاوت بار بیارند. اینقدر بی تفاوت که کسی تا مدت ها بعد از عملیات، هیچ «تحلیل»ی درباره فداکاری ها و رشادت های بچه ها و شخص فرمانده نکنند چه برسه به «تجلیل»! حتی بلافاصله تا بفهمند که کار تموم شده، روز از نو و روزی از نو! و خیلی عادی برن سراغ بازار و کسبشون و به زندگی سگی معمولیشون ادامه بدن!
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
@bi_pelakha314
یازهـــرا((سلام الله علیهــا))🌸
#همه_نوکرها 35
مثل سایه دنبالمون بودند. هر جا و هر مسیری که میرفتیم، باهامون میومدند و حتی فرماندشون گاهی با فرمانده ما بحث میکرد و حتی خیلی محترمانه و بدون تنش، خط و نشان هم میکشید!
«خبر»ی رسید که دلالت بر تنگ تر شدن شرایط ورود به شهرهای استراتژیک در عمق خاک عراق داشت. مثلا خبر رسید که در.ازه ها و شاهراه های ورودی کوفه را بسته اند و حتی تجار و بازرگانان هم به این راحتی نمیتوانند به آن شهر وارد بشن چه برسه به کاروانی شبیه کاروان ما!
و حتی «خبر تکمیلی» دیگری رسید و اون اینکه حتی به مردم عادی اجازه خروج از شهر هم نمیدهند و اگر مردم عادی برای خروج از شهر اصرار کنند، به حکم قضایی دستگیر میشن و واسشون پرونده های ناجور مینویسند!
اما «خبر مکمل» آب پاکی را بر محاسبات عادی ریخت و شرایط بدتری را ترسیم کرد! اون خبر مکمل این بود که حکومت نظامی و خفقان شدیدی بر کوفه و حومه و توابع آن پدید اومده و حتی کسی نمیتونه به بعضی محله ها رفت و آمد کنه! اون محله ها دقیقا محله های هم پیمانان ما بود که کارهای ثبت نام و اعزام به گردان ما در طول عملیات در اون محله ها انجام میشد!
اون محله ها را «پاک سازی انسانی» کرده بودند. ینی چی؟ ینی هر کس حتی قیافه و ظاهرش به ما میخورد را تحت تعقیب قرار میدادند چه برسه به اینکه بخواد اسم ما را بیاره و یا واسه ما آدم جمع کنه! حتی ... این دیگه واقعا تاسف بار بود که شنیدیم اینقدر بخش زندانیان سیاسی اداره زندان بان های کوفه از هم پیمانان ما پر شده که قاتلین و مجرمان دیگر را رها کردند تا جا برای دوستان ما باشه و طیف زیادی از رفقای ما را بدون هیچ سند و مدرکی به راحتی زندان بکنند!
این ها ینی چی؟ معنیش ساده و در عین حال خیلی تاسف بار هست! اونم اینه که دیگه روی کسی نباید حساب کنیم و هر چی هست، همینه که داریم میبینیم! که تازه همینم دارن دونه دونه در میرن و ما را تنها میذارن!
این تکلیف منابع انسانی ما بود! به همین صورتی که خیلی خلاصه عرض کردم. دیگه شاید نشه بهتر از این و خلاصه وار بگم که چه خبر بود و چه شد؟!
اما فرمانده خیلی نگران به نظر نمیرسید! یه کم حرصم از آرامش و وقارش درمیومد اما ... فقط میگفت: «دنیاست دیگه! اینام مردم دنیان! گرفتارن بنده خداها! اما خدا کنه پشیمون نشن. خدا کنه گرفتاری و کاری مهم تر از ما داشته باشن وگرنه خیلی پشیمون میشن. چون کسی که در بحران ها از کسانی که دارن مقاومت میکنند حمایت نکنه و خودش را به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار میشه! لگد دشمن مثل حرف و نصیحت و پیغام و پسغام ما نیست!»
الان میفهمم اون موقع فرمانده چی میگفت و کجاها را میدید که بقیه نمیدیدند! الان که سال ها داره از اون ماجرا میگذره، همش یاد این شعر میفتم که: «هر که گریزد ز خراجات شاه.... بارکش غول بیابان شود!»
اگر دوباره زمان برگرده، فکر نکنم اتفاق خاصی بیفته و یا مثلا مردم بفهمند چه کلاهی سرشون رفته؟! چون این خا خصلت های عادی و معمولی مردم و انسان هاست. رقبای ما بلد بودند و تونسته بودند که مردم را بی تفاوت بار بیارند. اینقدر بی تفاوت که کسی تا مدت ها بعد از عملیات، هیچ «تحلیل»ی درباره فداکاری ها و رشادت های بچه ها و شخص فرمانده نکنند چه برسه به «تجلیل»! حتی بلافاصله تا بفهمند که کار تموم شده، روز از نو و روزی از نو! و خیلی عادی برن سراغ بازار و کسبشون و به زندگی سگی معمولیشون ادامه بدن!
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
@bi_pelakha314
یازهـــرا((سلام الله علیهــا))🌸