داستان های جذاب بهلول دانا


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


انمیشن های زیبا و عبرتی کارتون '
داستانها بهلول دانا' قصه های ملا نصرالدین
نرم افزار 'کتاب ووو...همه را در اینجا پیدا کنید
@ouRqoran
کانال دوم ما👆
مشکلی داشتی بیا ای دی 👇
@Sadddem

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter










وقتی ردپای مهربانی ات را در قلب کسی باقی بگذاری همیشه بیشتر از حاضرین حاضر خواهی بود حتی اگر غایب باشی.


ساده‌لوحی پیش صاحب دلی از فقر و نداری ناله کرد...

صاحب دل، دست در جیب برده سکه‌ای ( صدقه) به او داد.

ساده‌لوح از خشم صورتش سرخ شد و با لحنی تند گفت: من صدقه از کسی نمی‌گیرم!

انتظار چنین توهینی از تو را نداشتم...!!

صاحب دل تبسمی کرد و گفت:
این خرد شدنت را هرگز فراموش نکن!

و بدان پیش کسی که کاری برای رفع مشکل تو نمی‌تواند بکند، زبان به شکایت از روزگار مگشا که با ناله از روزگار، فقط خودت را پیش او تحقیر کرده‌ای و چیزی دستگیر تو نخواهد شد ‎‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


🏖رو هر بندش 1 دقیقه فکر کن

1. می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.

2. دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه

3. تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت

4. دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.

5. اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان

6. وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره.


گاهی آدم ، کم می آورد ...
نا امید می شود ...
دست می کشد ؛
از قوی بودن ،
از اهداف و آرزو هایِ چندین ساله اش ... !!!
خسته می شود ؛
از تکیه گاهی که نیست ،
از امیدی که نیست ،
و از مسیری ، که سخت و طولانی ست !
گاهی آدم از تنهایی و بی پناهی اش بغض می کند ،
گوشه ای مچاله می شود ،
زانویِ بی کسی اش را در آغوش می گیرد و دردهایِ چندین ساله اش را از دریچه ی چشمانِ بی پناهش بیرون می ریزد !
کاش میانِ این سکوت و انزوایِ بی رحمانه ، کسی از راه می رسید ...
کسی که تکیه گاه می شد ،
کسی که با لحنی محکم و عاشقانه می گفت ؛
نگران نباش ، "من هستم


زمانی را با خودت خلوت کن.
نگذار دیگران مزاحمت شوند.
بنویس...
خط خطی کن...
و فکر کن...
آینده ات را کودک‌وار ترسیم کن.
و گرنه اسیر دست روزمرگی‌ها و اتفاقات خواهی شد.


روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت.
در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد.
در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت:
اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کنم.
مرد گفت: من ایمیل ندارم.
مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم.
مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد.
از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد.
تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد.
یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرارداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت:
ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم.
مرد گفت: ایمیل ندارم.
مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین.
مرد گفت: احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم......!!

گاهی نداشته های ما به نفع ماست!


انصاف یعنی
اگه روزهای سخت رسید
روزهای خوب زندگیت یادت بمونه

انصاف یعنی
بدونی خدای روزهای سخت

همون خدای روزهای خوبته
منصف باشیم

😔خدایا گره های زندگی مارو باز کن و وقتی تلاشمون رو می بینی مارو به هدف و آرزوهامون برسون که برای تو هیچ کاری نداره.

*آمین یا ارحم الراحمین*


📚 #بز_خری_میکنی
و حکایت خواندنی ملانصرالدین


🔴روزی بود و روزگاری بود...
یک روز ملانصرالدین تصمیم گرفت "گاوش" را به بازار ببرد و بفروشد.

پیش از رفتن به بازار "آب و علف" خوبی به گاوش داد و آن را به بازار برد.
یکی از آدم های "بدکار" وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده تا بفروشد "فکر شیطانی" به ذهنش رسید و نقشه ای کشید که سر بیچاره "کلاه بگذارد."

او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه اش را با آن ها در میان گذاشت و "طبق نقشه" یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند.

اوّلی گفت: عمو جان این "بز" را چند می فروشی؟!
ملانصرالدین گفت: "این حیوان گاو است و بز نیست."

مرد گفت: گاو است؟
به حق چیزهای نشنیده!
مردم بز را به بازار می آورند تا به "اسم گاو" بفروشند.
ملاّ داشت "عصبانی" می شد که مرد حیله گر راهش را گرفت و رفت.

دوّمی آمد و گفت: ملاّ جان بزت را چند می فروشی؟!

ملّا از کوره در رفت و گفت:
"مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟"
مرد "حیله گر" گفت: چرا عصبانی می شوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش!

چند لحظه بعد سومّی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان "قیمتش" چند است»

ملا گفت: «ده سکه»
خریدار گفت: ده سکه؟!!
"مگر می خواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی ارزد..."

ملا باز هم عصبانی شد و گفت:
گاو؟ پس چی که گاو می فروشم...

خریدار گفت: دروغ به این بزرگی!
مگر مردم "نادان" هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند.

ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت: «نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعاً بز است نه گاو!!»

خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامش گفت:
ببخشید آقا!
آیا این "بز شما" شیر هم می دهد؟

مّلا که "شک" در دلش بود گفت: «نه آقا، بز است، به درد این می خورد که زمین را شخم بزند»
خریدار گفت: «خوب حالا این بزت را چند می فروشی تا با آن زمینم را "شخم بزنم"»

ملا با خود گفت: «حتماً من اشتباه می کنم مردی به این "محترمی" هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند»

"معامله انجام شد."

ملا گاوش را که دیگر "مطمئن" بود، بز است به "دو سکه" فروخت و به خانه اش برگشت.

" دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند."

از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر جنسی را به قیمت کمتری بخرد می‌گویند؛

" بز خری می کنی "


Forward from: دل نـوشتــه ها
#منقول
✍🏻سمی که مردان را می کشد:

روزی یک دختر زیبا از زندگی زناشویی اش خسته شده بود و می خواست همسرش را بکشد و از شر او خلاص شود.
صبح زود نزد مادرش رفت و به او گفت: "مادرم ، من از شوهرم خسته شده ام و دیگر نمی توانم با او زندگی کنم." می خواهم او را بکشم ، اما می ترسم خانواده او بفهمند کار من بوده ... میتوانی به من کمک کنی؟
مادر جواب داد:
- بله دخترم، می توانم کمکت کنم ، اما یک کار ساده وجود دارد که باید انجام دهی تا کسی بعد از مرگش به تو مشکوک نشود.
دختر پرسید چیست؟ من حاضر هستم برای خلاص شدن از شر او هر کاری انجام دهم.
مادر گفت خوب دخترم :
1. اول اینکه تو باید با او آشتی کنی، به طوری که هیچ کس هنگام مرگ او به تو مشکوک نشود.
2 .. باید ظاهر خود را زیباتر کنی تا برای او جوان تر و جذاب به نظر برسی.
3 .. باید به او توجه کنی.
4 .. باید با او صبور باشی و به آنچه می گوید گوش دهی.
5 پولش را بدون اسراف خرج کنی و وقتی پول کمی میدهد عصبانی نشوی.
6 .. صدای خود را بر او بلند نکنی و ستایش و تشکر از او زیاد کنی.

آیا می توانی تمام این کارها را انجام دهی؟
دختر جواب داد: "بله ، می توانم."
مادر گفت خوب پس این مایع را بگیر و کمی در وعده غذایی روزانه اش بریز به آرامی او را می کش در طی یک ماه یا کمتر….
دختر رفت و دقیقاً همانگونه که مادرش به او گفت عمل کرد ، تا از شر همسر خود خلاص شود و برای همیشه راحت شود..
بعد از 30 روز دختر نزد مادرش بازگشت و گفت.
مادر ، من دیگر قصد کشتن و خلاص شدن از شر همسرم را ندارم چون حالا من او را دوست دارم و کاملاً تغییر کرده است، او حالا بیش از آنچه تصور می کردم شوهر خوبی است.
برای متوقف کردن اثر سم چه کاری می توانم انجام دهم؟
و با لحنی غمگین گفت، لطفا به من کمک کن مادر.
مادر جواب داد:
نگران نباش دخترم آنچه برایت دادم فقط مایع غذایی ساده بود. هرگز او را نخواهد کشت.
در حقیقت، تو سمی بودی که به آرامی قصد داشت همسرش را با ایجاد اختلاف و مشکلات به قتل برساند.
وقتی شروع به محبت به او کردی و به او احترام گذاشتی و به او توجه کردی ... دیدی که چگونه او به یک شوهر بسیار خوب و مهربان تبدیل شد...
مردان واقعاً شر نیستند ، اما نحوه ارتباط ما با آنها ، پاسخ و احساس آنها را نسبت به ما تعیین می کند ...


آب درون ظرف، شفاف است؛ آب دریا اما تیره. حقیقت های کوچک کلماتی شفاف دارند، حقایق بزرگ اما سکوتی عظیم...


برادر و خواهر رنجور من

دنيا محل ابتلاء و ميدان آزمايش است

الله متعال بندگان بر گزيده اش را به مصايب و مشكلات مبتلا مى كند تا از اين طريق به آنان پاداشى بس بزرگ عنايت فرمایدهرچندمصيبت بزرگتر باشد،ثوابش نيز بزرگ خواهد بود

هرگاه الله كسى را دوست بدارد او را مى آزمايد....


✅ چند درس زندگی...

از پست فطرت قرض مگير
حرف سخن چين را باور مکن
از نيک کرداري خود غره مشو
با دزدان معامله مکن
با فرومايه مشورت مکن
هیچگاه سوگند مخور
نسبت به پدر و مادر فرمانبردار باش
مال خود را به حسود نشان نده
با انسان نادان راز مگوي
خود را به بندگي کسي مسپار
نزد نادان منشين
قبل از جواب دادن تفکر کن
در هر گفتار ادب را فراموش مکن
آنچه را گذشته فراموش کن
دشمن کهنه را دوست مساز
با آنکس که پدر و مادر از
او ناخشنود است هم‌کلام مباش...


همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست!
باید آدمش باشد
کسی که با یک نگاه کردن
به چشمت تا ته بغضت را بفهمد..


آدمها رو سه جا می شه
خیلی خوب شناخت:

یکی تو سفر،
یکی وقت عصبانیت،
یکی هم وقتی که گرسنه هستند.


مراقب باش
بعضی وقتها
انگشت اشاره
نقش یک تفنگ را بازی می‌کند
شلیکش تا آخر عمر انسان را می‌کشد
مراقب باش لوله اش را به سمت
چه کسی می‌گیری
این
یکی از کشنده‌ترین
سلاحهای جمعی و شخصیتی‌است

→‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


زمانی پخته می شوی که میفهمی،
نیازی نیست؛
به هر چیزی واکنش نشان دهی و یا به هر حرفی جوابی بدهی...!

20 last posts shown.

1 108

subscribers
Channel statistics