تقویم
▪️شعری از محمدرضا فشاهی
یک
كاروان را آوردند
بدون حرف
زنگي كه خواب شترها را بيدار ميكرد
در فصل آفتاب خواب ما سنگين بود
دو
كاروان را كه آوردند
جادهاي را ديديم
و كسي آنرا برايمان هموار كرد
باراني كه در ناودانها ريخت
هر صبح، هر شب
بر پشتبامهای سفالي باريد
هر جنبندهاي را پرواز داد
و ما اين چنين در خواب
از خويش خارج ميشديم
چفتها را ميگشوديم
و بر پنجرههاي گشوده در ميدان سلام ميكرديم
سه
كاروان را كه بردند
زمين خدا وسيع بود
در گذشتههائي كه ديگر نبود رانديم
بر تاريخ نشستيم، تقويم را ورق زديم
و بر خاكستر استخوان خويش گريستيم
چهار
روزي كه موهاي خجستهاش سفيد شد
در فصل آفتاب خواب ما سنگين بود
#محمدرضا_فشاهي
از مجله آرش
اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۷
@ChantsDeDelivrence
▪️شعری از محمدرضا فشاهی
یک
كاروان را آوردند
بدون حرف
زنگي كه خواب شترها را بيدار ميكرد
در فصل آفتاب خواب ما سنگين بود
دو
كاروان را كه آوردند
جادهاي را ديديم
و كسي آنرا برايمان هموار كرد
باراني كه در ناودانها ريخت
هر صبح، هر شب
بر پشتبامهای سفالي باريد
هر جنبندهاي را پرواز داد
و ما اين چنين در خواب
از خويش خارج ميشديم
چفتها را ميگشوديم
و بر پنجرههاي گشوده در ميدان سلام ميكرديم
سه
كاروان را كه بردند
زمين خدا وسيع بود
در گذشتههائي كه ديگر نبود رانديم
بر تاريخ نشستيم، تقويم را ورق زديم
و بر خاكستر استخوان خويش گريستيم
چهار
روزي كه موهاي خجستهاش سفيد شد
در فصل آفتاب خواب ما سنگين بود
#محمدرضا_فشاهي
از مجله آرش
اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۷
@ChantsDeDelivrence