مرگ هوشنگ گلشيري مرگ هر كسي نيست.
نويسنده اندام زبان را انگار از پشت بند چشمبند لمس ميكند و در آن نابينايي، اندام و شكل اندام، زبان را براي خود اختراع ميكند. و چون اختراعي از اين دست، هيچگاه كامل نيست، نقص اثر از كمال آن كاملتر است؛ ناقص بهتر از كامل، سنت، زن اثيري، انگار آن عنصر ناياب و بكر و دست نخوردهي همهي چيزها و مقرراتي است كه در اين دنياي وانفساي همهي بكارتهاي گذشته و كهن بر باد رفته، ما آن را پس از مرگ آن، با چشمهاي بسته نقاشي ميكنيم، ولي چون تجدد هم لكاتهاي است كه با حرص قطعهقطعهاش كردهايم، هم اولي و هم دومي را با چشم بسته اختراع ميكنيم قطعهقطعه ميكنيم تا بفهميم غافل از اينكه خود را هم قطعهقطعه ميكنيم. به هر جاي خود، زبان، زمان، گذشته، تصويري از حال و آينده كه نگاه كرديم قطعهقطعه و مثله بود. زمان ما به اين قطعهقطعه شدن شهادت دارد. اين مرگ بود. هست و اين زندگي بود، هست. هوشنگ گلشيري آهستهآهسته هم تلوتلوخوران و هم با تلألو به مثله شدن و به مثله بودن ما شهادت داد. مرگ هوشنگ گلشيري مرگ هر كسي نيست.
رازي ست مرا با شب و رازيست عجب
شب داند و من دانم و من دانم و شب
در آنچه در آغاز اين دهه جمع مشورتي كانون نويسندگان ايران خوانديم، گرد آمدن ما بهدور هم، گرچه بر محور واحد تعريف آزادي در امر نگارش بود ولي محور ديگري هم بود كه ما بهدور آن نيز چرخيديم؛ محور مرگ. آنچه از آن جمع برخاست متن ۱۳۴ نويسنده بود كه شعلهاش در جان مردم ايران دركوفت؛ آزادي را انتخاب ميكنيم يا مرگ را؟ و اين پرسش سراسر تاريخ ما است. نويسندگان آن جمع دور سفرهي آزادي نشستند، اما پشتسرشان عدهاي سفرهي مرگ پهن كردند در گذشته در حق اسلاف ما گفته بودند: «هر كه در اين راه آيد، او را-مرگ بايد چشيد: موت الابيض، و آن گرسنگي است، موت الاسود و آن احتمال است. موت الاحمر و آن مرقع داشتن است.» ما اين را ميگوييم: موتي هست سوداي اين سه موت و آن موت نويسنده است كه خود را در زبان مثله ميكند و اين موت جداست: مرگ هوشنگ گلشيري مرگ هر كسي نيست. موت نويسنده است كه موتالاکبر است. آري، موت الاكبر و مرگ گلشيري مرگ هر نويسندهاي نيست.
متن کامل
دانلود نوشتهی رضا براهنی در سوگ هوشنگ گلشیری
رضا براهني
دوشنبه ۱۶ خرداد ۷۹- تورنتو
از مجله بايا- ۱۳۷۹
@ChantsDeDelivrence ~ آوازهای رهایی
نويسنده اندام زبان را انگار از پشت بند چشمبند لمس ميكند و در آن نابينايي، اندام و شكل اندام، زبان را براي خود اختراع ميكند. و چون اختراعي از اين دست، هيچگاه كامل نيست، نقص اثر از كمال آن كاملتر است؛ ناقص بهتر از كامل، سنت، زن اثيري، انگار آن عنصر ناياب و بكر و دست نخوردهي همهي چيزها و مقرراتي است كه در اين دنياي وانفساي همهي بكارتهاي گذشته و كهن بر باد رفته، ما آن را پس از مرگ آن، با چشمهاي بسته نقاشي ميكنيم، ولي چون تجدد هم لكاتهاي است كه با حرص قطعهقطعهاش كردهايم، هم اولي و هم دومي را با چشم بسته اختراع ميكنيم قطعهقطعه ميكنيم تا بفهميم غافل از اينكه خود را هم قطعهقطعه ميكنيم. به هر جاي خود، زبان، زمان، گذشته، تصويري از حال و آينده كه نگاه كرديم قطعهقطعه و مثله بود. زمان ما به اين قطعهقطعه شدن شهادت دارد. اين مرگ بود. هست و اين زندگي بود، هست. هوشنگ گلشيري آهستهآهسته هم تلوتلوخوران و هم با تلألو به مثله شدن و به مثله بودن ما شهادت داد. مرگ هوشنگ گلشيري مرگ هر كسي نيست.
رازي ست مرا با شب و رازيست عجب
شب داند و من دانم و من دانم و شب
در آنچه در آغاز اين دهه جمع مشورتي كانون نويسندگان ايران خوانديم، گرد آمدن ما بهدور هم، گرچه بر محور واحد تعريف آزادي در امر نگارش بود ولي محور ديگري هم بود كه ما بهدور آن نيز چرخيديم؛ محور مرگ. آنچه از آن جمع برخاست متن ۱۳۴ نويسنده بود كه شعلهاش در جان مردم ايران دركوفت؛ آزادي را انتخاب ميكنيم يا مرگ را؟ و اين پرسش سراسر تاريخ ما است. نويسندگان آن جمع دور سفرهي آزادي نشستند، اما پشتسرشان عدهاي سفرهي مرگ پهن كردند در گذشته در حق اسلاف ما گفته بودند: «هر كه در اين راه آيد، او را-مرگ بايد چشيد: موت الابيض، و آن گرسنگي است، موت الاسود و آن احتمال است. موت الاحمر و آن مرقع داشتن است.» ما اين را ميگوييم: موتي هست سوداي اين سه موت و آن موت نويسنده است كه خود را در زبان مثله ميكند و اين موت جداست: مرگ هوشنگ گلشيري مرگ هر كسي نيست. موت نويسنده است كه موتالاکبر است. آري، موت الاكبر و مرگ گلشيري مرگ هر نويسندهاي نيست.
متن کامل
دانلود نوشتهی رضا براهنی در سوگ هوشنگ گلشیری
رضا براهني
دوشنبه ۱۶ خرداد ۷۹- تورنتو
از مجله بايا- ۱۳۷۹
@ChantsDeDelivrence ~ آوازهای رهایی