@Lussciouss
- هنوزم گلی هست که بین این گلا نباشه؟
- یادته بهت گفتم گلا به سه دسته تقسیم میشن؟ گلی که میخوام داستانشو برات تعریف کنم از دسته ی سومه
پسرک کمی فکر کردو سعی کرد حرف های پدربزرگش را به یاد بیاورد
- ادما ...؟
پیرمرد سرشو به نشونه ی تایید حرف پسر تکون داد و مانع از ادامه ی حرفش شد
- افسانه ی اون افسانه ی ساکورا بود
ساکورا به معنای شکوفه گیلاسه و افسانه ی ساکورا داستان یه عشق بی سرانجامه ...
- اون عاشق بوده ؟
- بیا از این افسانه صحبت نکنیم اون افسانه ی بهتری برای خودش ساخت .. افسانه ی شکوفه گیلاسی که قدرتمند و مهربونه
- اما شکوفه ی گیلاس که خار نداره
پیرمرد لبخندی زد و زمزمه کرد
- اون تنها گل خاردار بی خاره این دنیاس
ترجیح میده تنها باشه ولی دیگه از ادما بدی نبینه ... راجبه این گل شایعه های زیادی وجود داره اما قوی ترینشون اینه که اون غرق در گذشتش بود
خاطراتی داشت که میخواست برای همیشه نگهشون داره و خاطراتی داشت که میخواست برگرده و از بین ببرتشون گاهی در ذهنش زندگی میکرد و مکان امنی برای خودش در اونجا ساخته بود ... گاهی سازه های ذهنش بر سرش اوار میشدن و به خاطرات خوشش پناه میبرد تنها معجزه ی اون دختر قلب سرخی بود که در تاریکی پر قدرت میتپید اون قلب بهش قدرت وابسته شدن میداد
و هربار که ضربه ای بهش وارد میشد
با اقتدار می ایستاد و ادامه میداد
قلب اون هیچوقت تیره نشد
قلبش ... حتی اگه تیکه تیکه هم بشه بازهم قرمزه ، قلب اون بزرگترین افسانه ایه که میشه ازش یاد کرد
- هنوزم گلی هست که بین این گلا نباشه؟
- یادته بهت گفتم گلا به سه دسته تقسیم میشن؟ گلی که میخوام داستانشو برات تعریف کنم از دسته ی سومه
پسرک کمی فکر کردو سعی کرد حرف های پدربزرگش را به یاد بیاورد
- ادما ...؟
پیرمرد سرشو به نشونه ی تایید حرف پسر تکون داد و مانع از ادامه ی حرفش شد
- افسانه ی اون افسانه ی ساکورا بود
ساکورا به معنای شکوفه گیلاسه و افسانه ی ساکورا داستان یه عشق بی سرانجامه ...
- اون عاشق بوده ؟
- بیا از این افسانه صحبت نکنیم اون افسانه ی بهتری برای خودش ساخت .. افسانه ی شکوفه گیلاسی که قدرتمند و مهربونه
- اما شکوفه ی گیلاس که خار نداره
پیرمرد لبخندی زد و زمزمه کرد
- اون تنها گل خاردار بی خاره این دنیاس
ترجیح میده تنها باشه ولی دیگه از ادما بدی نبینه ... راجبه این گل شایعه های زیادی وجود داره اما قوی ترینشون اینه که اون غرق در گذشتش بود
خاطراتی داشت که میخواست برای همیشه نگهشون داره و خاطراتی داشت که میخواست برگرده و از بین ببرتشون گاهی در ذهنش زندگی میکرد و مکان امنی برای خودش در اونجا ساخته بود ... گاهی سازه های ذهنش بر سرش اوار میشدن و به خاطرات خوشش پناه میبرد تنها معجزه ی اون دختر قلب سرخی بود که در تاریکی پر قدرت میتپید اون قلب بهش قدرت وابسته شدن میداد
و هربار که ضربه ای بهش وارد میشد
با اقتدار می ایستاد و ادامه میداد
قلب اون هیچوقت تیره نشد
قلبش ... حتی اگه تیکه تیکه هم بشه بازهم قرمزه ، قلب اون بزرگترین افسانه ایه که میشه ازش یاد کرد