" Lluvia "


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


{ LIuvia _ Spanish}
El sonido silencioso de la edad adulta.
🌧️فقط میخوام که دیگه از خودم پشیمون نباشم.
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-556641-cudt8Ed

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




خب یه تایمی رو میزارم برای جمع بندی تمام صحبت ها و اینجا مینویسمشون. چون بیشتر افراد از تجربه های شخصی خودشون گفته بودن و تمایلی به انتشار نداشتن.


با احساس حسادت در وجودتون چیکار میکنید؟ راه حلی برای آزاد شدن از بندش هست؟

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-556641-cudt8Ed


Forward from: @BChatBot
Video is unavailable for watching
Show in Telegram


I found it~


در این لحظه میخواهم رگه‌ی سفید پوستی یا نسیم لابه‌لای موها باشم.
آدمهای رهگذر زیادی زیبا بنظر میرسند، نم دار با موهایی تخت شده. بارانی های رنگی رنگی و چترهایی که در آسمان پرواز میکنند.
مقداری از مسیر را با چخوف، گربه‌ی لکه دار هم‌صحبت شدم و او راه درست را نشانم داد.
از کنار پنج کافه گذشتم اما هیچکدام مقصد من نبودند.


با تردید در کوچه ها میچرخم، متاسفانه احساس میکنم راه را گم کرده‌ام. میدانید چرا؟ چشمم به یک آدمِ زیبا افتاد. باران را در چشم هایش دیدم و چپ را بجای راست رفتم.


برم دنبال یه کافه‌ برای روزای بارونی بگردم~🌧️
#Niñita


به قول نزار قبانی : باران چون معشوقه‌ای قدیمی از سفری دور باز آمده است!
و در این زمان، تو حق نداری که شادمان نباشی. کسانی که آزار میدهند، حرف هایی که میبرند، حسادتی که ریشه میزند و مشکلاتی که خاری در قلبمان شده، هیچکدام اهمیتی ندارند، میگذرند، چنان که باران میگذرد :)
امروز باران نامه‌ایست
که آسمان برای قلب شهرمان نوشته.
جوابش را با پوشیدن بارانی آبی و لیمویی بده، چکمه های نم دارت را به دست بگیر و راهت را در این شهر خیس گم کن.
یک کافه‌ی جدید، چهره‌ای نو، قلبی گرم و لیوانی با محتوای داغ. بگرد، پیدا کن!
و یادت باشد، یک امروز را حق نداری غمگین باشی!




امیدوارم امروز بتونم از آسمون وقت آزاد شکار کنم و برم سراغ کارای آبرنگم.


دلم میخواست از نقاشی هایی که میکشم عکس بگیرم و بزارم اینجا اما حقیقت اینه که طی یک دوره وحشتناک تمام نقاشی های قبلی رو ریختم دور و سوزوندم.
الان هم یه عالمه کار نصفه روی دستم مونده ... میترسم یه روز پام لیز بخوره و توی عمق این حجم از صفحات کاغذی و مقوایی غرق بشم.


امتحان امروزم تموم شد✅
میدونید، با خودم میگفتم وقتی به آخر امتحانا برسم تمام وقت آزادم رو برای نقاشی و تمرین میزارم، اما در حقیقت خوندن درس های رشته الانم و کتابای رشته هنر اونقدر خستم میکنه که وقتی کارم تموم میشه مثل یه جنازه میخوابم. بعد قهوه میخورم و دوباره تا صبح درس میخونم ...
شکایتی ندارم. اگه بخوام برم دانشگاه و در رشته نقاشی تحصیل کنم باید بیشتر از این تلاش کنم اما ... گاهی اوقات دلم برای خودم میسوزه. قربانی تصمیمات دیگران شدن عواقب وحشتناکی داره‌. ای کاش روز کمی بیشتر از ۲۴ ساعت بود، اونوقت میتونستم تایم مناسب تری رو به نقاشی اختصاص بدم.




نفیسه‌ی جنگلی، از دوستای خوب چنل نویسم بی‌خبر، مثل عطر کاج اومده توی ناشناسم و میخواد با صدای خودش برام کتاب بخونه. بهم گفت با دیدن رهایی من از درس، اون هم رها شده و با دمنوش و عود و کتاب از خودش پذیرایی کرده.
باور نمیکنی دخترجنگل رو، تمام انرژی های منفی ذهنم دود شد و رفت لابه‌لای ابرها. حالا دارم میخندم و هیچ امواجی نمیتونه این لبخند رو با خودش ببره.


مل‌مل خواهرم نگاهم میکنه و میگه چقدر آدما باهم فرق دارن. تو دستت رو بین الکل و رنگ و لاک میکنی و با لذت تمام لکه هارو روی در و دیوار میپاشی و به هیچ چیز دیگه ای اهمیت نمیدی ... و من؟ نمیتونم این کثیفی رو تحمل کنم. اما دستم رو تا آرنج در بدن آدمها میبرم و فرشته‌های خوشگلشون رو بیرون میارم.
و تو؟ با دیدن خون فرار میکنی.


و در حال حاضر به وقت ۱۷ نوامبر تمام لکه های قلبم رو بیرون میریزم. اون حباب های کوچیک هم اشک و خون و عرق هستن. البته این یک اصطلاح کره‌ایه.
#Niñita


دیگر دوام نمی آورم. قلم کلمه چینی من را بیاورید ای مریدان خیالی. آخرین بسته‌ی کاپوچینو را با شیر در لیوان صورتی مادر بزرگی بریزید و گوش فردا دهید. داستان در رویای بابل قلبم را می‌فشرد و این عکس فریبکارانه یک روال آرام را به تصویر میکشد.( چه کلمات زنجیرواری ردیف کردم،هاه)( تازه قاشق هم از کادر خارج شده و حس هل دادنش نیست )
#Niñita


متوجه شدید پیام های چند لحظه پیش رو پاک کردم؟
طبق هدف این چنل که انجام ندادن کار های پشیمان کننده قبلی هستش، من قبلا راجب مشکلات خیلی کوچیک و خیلی بزرگم مینوشتم. درسته که نوشتن به تقویت روحیه کمک میکنه اما مهر و موم کردن اونها در یک چنل عمومی باعث تکرار و دیدنشون و در نتیجه یادآوری اون حس بد میشه. پاکشون کردم و با خودم گفتم آخیش. یکم رشد کردی.
این غم و غصه هارو بنویسید توی کاغذ و بسوزونید، کنار گوش های باد زمزمه و برای ماه تعریف کنید.


ظهرم رو با نوشتن راجب کتابی که این چند وقت اخیر مشغول خوندش بودم شروع میکنم.✨🌿

1)سوپر مارکت شبانه روزی _ سایاکا موراتا
ادبیات ژاپن یک ویژگی خاص داره و اونم اینه‌ که نویسنده های اونجا حتی پیش پا افتاده ترین مسائل رو با قشنگ ترین احساسات طبیعی وصف میکنن اما این زیبایی پیچیدگی ظاهری نداره. صرفا یک مفهوم عمقی در واپسین پرده های صفحات کتابه، تو میتونی دنبالش بری یا بشینی و از خوندن کتابت لذت ببری.
سوپر مارکت شبانه روزی هم از این مدل کتاب هاست و داستان کیکو رو روایت میکنه. دختری که زندگی در برابر چشمانش خیلی ساده و در عین حال نظام یافته‌ تر از بقیه آدمهاست. اون در حقیقت تظاهر نمیکنه و همین خلوص و سادگی بی‌رحمانه در معرض کلمات و قضاوت های ماورائی قرارش میده به طوری که گاهی اوقات درک این حجم از فضولی و دخالت کرکتر های فرعی برای خواننده سخت میشه. در طی داستان ما با ویژگی های درونی و بیرونی دو شخصیت مرد و زن همراه میشیم. مردی که عملا یک انگل اجتماع و فردی سواستفاده گر محسوب میشه و کیکویی که برای آرامشش یک نقاب برنامه دار میزنه. داستان در حول محور محل کار کیکو یعنی فروشگاه شبانه روزی اتفاق میوفته و توصیفات شخصیت ها و اخلاقیاتشون ظرافت و زیبایی خاصی داره. در طول خوندن کتاب حس میکنید که دارید یکی از انیمه های ژاپنی ژانر بزرگسال رو نگاه میکنید و خلاصه با یک داستان به ظاهر ساده اما عمقی طرف هستیم. خوندن این کتاب رو به علاقه مندان ادبیات ژاپن و نویسنده هایی مثل هاروکی موراکامی و کسایی که از داستان های روزمره و مدرن خوششون میاد پیشنهاد میکنم.

#Book

20 last posts shown.

55

subscribers
Channel statistics