در باب اهمیت تعریف
بخش اول
در مورد بازار، به جز چپها که اصلا وارد این بازی نمیشوند (چون هنوز ارزش را بر مبنای کار تعریف میکنند) ما با دو طیفِ کاملا متضاد طرف هستیم که لفظ مشترک بازار را به کار میبرند اما معنای متفاوتی در نظر دارند.
یک طیف همان طیف غالب دانشگاهیاند که دائما از کارایی و نابرابری و عدم تعادل و بازتوزیع بهینه و افزایش رفاه صحبت میکنند. اینها در ابتدا بازار را به صورت یک «مکانیسم» تعریف میکنند که در آن همه چیز بهقاعده و در تعادل است. از این دیدگاه، بازار یعنی جایی که بیشمار فروشنده یک جنس را با کیفیت یکسان میفروشند و در نتیجه هیچکدامشان نمیتوانند بر بازار تاثیرگذار باشند، و اینکه همهی آدمها در مورد چیزی که میخرند اشراف کامل دارند، یا به محض اینکه در بازاری سودی پیدا میشود، بازیگران مثل شکارچیهای گوش به زنگ وارد بازار میشوند و سود حاصله را بین خود تقسیم و قیمت را پایین میآورند و اینکه همه میدانند کدام تکنولوژی و کدام ترکیب برای تولید یا مصرف بهتر است چون تمام اطلاعات را آماده دارند و مثلا میدانند چه زمانی تولید فلز مس کم میشود و قیمت تعادلی آن کجاست و به این ترتیب اگر وارد بازار فلان شوند چقدر سود میکنند و چقدر ضرر و خلاصه همه چیز سر جای خود و درست!
این جریان علم اقتصاد بعدا تصورات غلط نسلیهای قبلی را اصلاح میکنند و دیگرانی پیدا میشوند که به آنها نوبل میدهند. کنت اَرو و استیگلیتز یا ریچارد تیلر از این دستهاند. اینها گفتند، خریداران آن طور که قبلا تصور میشد لزوما از کیفیت چیزی که میخرند خبر ندارند و مقررات بیشتری باید گذاشت تا فروشندهی طمّاع نتواند پدر مشتری را در بیاورد و اینکه اصلا آدمها عاقلانه رفتار نمیکنند و برای رفتن به مسیر درست نیاز به تلنگر دارند. اینها همان کسانی هستند که افسانهی «شکست بازار» را میپرورانند. اینها همان کسانیاند که به شما نمیگویند تعریف ما از بازار اشتباه بود، میگویند «بازار شکست خورد».
بخش اول
در مورد بازار، به جز چپها که اصلا وارد این بازی نمیشوند (چون هنوز ارزش را بر مبنای کار تعریف میکنند) ما با دو طیفِ کاملا متضاد طرف هستیم که لفظ مشترک بازار را به کار میبرند اما معنای متفاوتی در نظر دارند.
یک طیف همان طیف غالب دانشگاهیاند که دائما از کارایی و نابرابری و عدم تعادل و بازتوزیع بهینه و افزایش رفاه صحبت میکنند. اینها در ابتدا بازار را به صورت یک «مکانیسم» تعریف میکنند که در آن همه چیز بهقاعده و در تعادل است. از این دیدگاه، بازار یعنی جایی که بیشمار فروشنده یک جنس را با کیفیت یکسان میفروشند و در نتیجه هیچکدامشان نمیتوانند بر بازار تاثیرگذار باشند، و اینکه همهی آدمها در مورد چیزی که میخرند اشراف کامل دارند، یا به محض اینکه در بازاری سودی پیدا میشود، بازیگران مثل شکارچیهای گوش به زنگ وارد بازار میشوند و سود حاصله را بین خود تقسیم و قیمت را پایین میآورند و اینکه همه میدانند کدام تکنولوژی و کدام ترکیب برای تولید یا مصرف بهتر است چون تمام اطلاعات را آماده دارند و مثلا میدانند چه زمانی تولید فلز مس کم میشود و قیمت تعادلی آن کجاست و به این ترتیب اگر وارد بازار فلان شوند چقدر سود میکنند و چقدر ضرر و خلاصه همه چیز سر جای خود و درست!
این جریان علم اقتصاد بعدا تصورات غلط نسلیهای قبلی را اصلاح میکنند و دیگرانی پیدا میشوند که به آنها نوبل میدهند. کنت اَرو و استیگلیتز یا ریچارد تیلر از این دستهاند. اینها گفتند، خریداران آن طور که قبلا تصور میشد لزوما از کیفیت چیزی که میخرند خبر ندارند و مقررات بیشتری باید گذاشت تا فروشندهی طمّاع نتواند پدر مشتری را در بیاورد و اینکه اصلا آدمها عاقلانه رفتار نمیکنند و برای رفتن به مسیر درست نیاز به تلنگر دارند. اینها همان کسانی هستند که افسانهی «شکست بازار» را میپرورانند. اینها همان کسانیاند که به شما نمیگویند تعریف ما از بازار اشتباه بود، میگویند «بازار شکست خورد».