درهای جدیدی از بینش داره به روم باز میشه، شبها غرقِ غصه و اندوه میشم فیلمهای جدیدی که از زندان میاد بیرون روحم رو خراش میده(با اینکه میدونستم چنین شرایطی بوده و حتی بدتر از این)، مرگ و رنج بیپایان و مسائل دیگه، اما نیرویی عظیم که نمیدونم منشأش چیه نمیذاره بمونم،نمیذاره ساکن باشم، نمیذاره جا بزنم، این ایدهها نشونهس برام، برای جنگیدن.
زمینههای مطالعاتی زیادی پیدا کردم، و تنها استرسم وقتِ محدودِ، کاش وقت بود برای سیر و سفرِ بیشتر
برای این ماجراجوییِ تازه....
زمینههای مطالعاتی زیادی پیدا کردم، و تنها استرسم وقتِ محدودِ، کاش وقت بود برای سیر و سفرِ بیشتر
برای این ماجراجوییِ تازه....