↫ᴄʟᴀᴠɪᴄʟᴇ↬


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


رمـانِ بـازی بـخت و هـلـن و متروکه آبی و گمشده✒️📚
لینک ناشناس : https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1387251-YLvLqyx
"دنیاست هیچ و هرچه در او هست جمله پوچ"
𝙄𝙂 : 𝙈𝙚𝙞𝙞𝙣𝙈𝙤𝙣𝙙 🧋🤎

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


اینووو بگم برم
قاسم واقعاااااا بی حیاس(ازین کلمه خوشم نمیاد ولی چیز دیگه ای نمیشه گفت😐😂)
حالا وویسا هست ولی تا اون موقع..
مجید به شوخی گفت هرکی به من تارگت بزنه رو سای..
( ادامشو گفت ابوطالب گفته نگه )
بعد چرخید قاسم برگشت گفت خب طبیعتا بخاطر حرفی که آقای واشقانی زدن من نمیتونم ایشونو تارگت کنم😐
وای ببببین اینجوری بودم که حیااا عفت؟
مجید سیگماا با اخم نگاه اینور اونور میکرد😔😂
کلا مجید یکبار یا دوبار نهاااایت،به قاسم نگاه کرد،حواسم بود..همش نگاه امیرعلی یا پرده نمایش میکرد🤝🏻


و دوستان چشمای مجید واقعا قشنگه :)
کلا فِیسش از نزدیک مخصوصا اون فاصله ی نزدیکی که من بودم،واقعاااااا جذاب و قشنگ و نی نی بود🥲🤝🏻😭


و وااای همینقدر بگم که چشماش برق میزد و شیطنت داشت :)


آره ولی گفتم که،بین دوتا ماشین بودیم فضا کم بود و شلوغ بود،یا باید فیلم میگرفتم یا وویس،که چون جا نبود دستم دراز بشه نمیتونستم فیلم بگیرم
اینجوری بهتون بگم که فی‌الاجبار تو حلق مجید بودم همش😂😔




https://t.me/lnazstary
این وانشاتو یکی فرستاده بود تو این چنل
ووووو وای دلم رفتتت😭😭😭😭
قلمششش>>>>
و داستانششش من ادامه ی اینو میخواااام،بنویسسس هرکی که هستی😭✨️


Forward from: Hidden Chat
من با توجه به اتفاقات دیشب یه وانشات بهارجیدی نوشتم🥲🤍

|•مجید•|

سوار ماشین شدم...از پارکینگ زدم بیرون و میرفتم سمت خونه...لبخند عمیقم نشون از حرفا و حرکتایی بود که منظور همشون ختم میشد به بهاره
پشت چراغ قرمز نگه داشتم
از صندلی کنارم پاکت و برداشتم...معلوم بود کتابه! خیلی دلم میخواست پاکت و باز کنم و ببینم چه کتابیه و اصلا چیه
ولی این اجازه رو به خودم ندادم
چراغ سبز شد...دستی به موهام کشیدم و پام و روی پدال گذاشتم
امیرعلی به اصرار یکی از فامیل هایی که تهران داشت امشب اونجا موند ولی ازش قول یک هفته موندن و گرفتم که بیارمش پیش خودم...من و امیرعلی زیاد حرف میزدیم باهم، شاید تموم درد و دلای به قول خودش پیرمرد عاشق پیش خودش بود
حالا که اومده بود و قرار بود یه هفته با غر غرام گوشش و پر‌کنم و اونم هی خسته نشه!
رسیدم خونه...پاکت و برداشتم و گذاشتمش روی شلف سالن
عینکمو دراوردم...چشمام به شدت خسته بودن
پیرهن سبز رنگمو دراوردم و یه تیشرت سفید راحت تر پوشیدم
وقتی لباسام و عوض کردم آبی به دست و صورتم زدم تا از این حال دربیام
این چند وقت انگار برگشته بودم به چند ماه پیش وقتی ضبط شروع شده بود
بعد از ضبط قسمت آخر دیگه هیچی بینمون رد و بدل نمیشد و این حس شاید یک طرفه رو درون خودم نگه داشتم
امیرعلی میگفت بهاره خیلی سخت اعتماد میکنه...میگفت تا از همه چیز مطمئن نشه هیچ قدمی برنمیداره
ولی با همین حال سمت من قدم برداشته بود!
لم دادم روی کاناپه و گوشیم و برداشتم
صفحه چت بهاره رو باز کردم...تایپ کردم : [سلام حالت خوبه؟
یه بسته دادن بهم که برسونم به دستت]
پاکش کردم...همه جمله های تو سرم احمقانه بود
همیشه توی چت کردن کارم افتضاح بود‌‌‌!
دوباره تایپ کردم:
[سلام بهاره خوبی؟ یه بسته...]
دوباره پاکش کردم
ساعت 2 بود...بیرون بارون میومد...
فکرای تو سرم نمیزاشت بخوابم...انگار توان این پیرمرد تموم شده بود!
میخواستم بهش زنگ بزنم ولی دیروقت بود
دوباره گوشیم و روشن کردم و واتساپ و باز کردم تا به امیرعلی پیام بدم
چشمم افتاد به پروفایل بهاره که نوشته بود آنلاینه!
پس بیداره! یعنی میتونم بهش زنگ بزنم؟
بدون هیچ درنگی شماره اش و گرفتم
برعکس تصوراتم هنوز یه بوق نخورده بود جواب داد
_بله؟
+سلام...خوبی؟
_خوبم چیزی شده؟ نگران شدم این وقت شب زنگ زدی
+نه نه فقط کارت داشتم
با شنیدن صداش لبخند عمیقی رو صورتم نقش بست
_جانم؟بگو!
+امشب اجرای زنده بود
_آره در جریان بودم امیرعلی گفت بهم
بلند شدم و توی خونه راه میرفتم تا تمرکزم رو حرفام بیشتر بشه
+کل اجرا هر طرفی میرفتم از تو میگفتن
خندید و با مکث گفت: از من؟ یادشونه مگه؟
+یادشونه؟ تگات و نمیبینی نه؟
دوباره خندید و گفت: فکر نمیکردم به ایونتم کشیده شه
+شما خودتونو از دوربین محروم کردین وگرنه همه چشم انتظارتونن
_شاید اینجوری بهتره
+ولی فکر نمیکنی بسه؟دلمون لک زد بخدا
خندید و گفت: پس واسه منفعت خودته
+به هر حال یچیم باید نسیب من بشه دیگه؟
با لحن بامزه اش گفت: خیلی خب جناب کارتون همین بود؟
+نه نه...توی پارکینگ که بودم یکی بهم یه پاکت داد گفت بدمش به تو
_من؟ چرا؟ چیه اصلا؟
+نمیدونم من بازش نکردم ولی به نظر میرسه کتابه
_کنجکاوم کردی نصفه شبی
سکوتی بینمون شکل گرفت که شکستمش: الان کجایی؟
_پیش بابکم میخوام برم خونه
+دیره که! میموندی همونجا
_نه کار دارم خونه...باید برم
+یه پیشنهاد دارم که نباید ردش کنی!
_باز چی به سرت زد اقای واشقانی؟
+من الان میام خونه بابک تورو میرسونم خونه پاکتت هم بهت میدم...حله؟
_نه نه ماشین اوردم خودم میرم چه کاریه تو بیای اینجا
+خونه بابک به من نزدیکه...چند دقیقه صبر کنی رسیدم خیابونا هم خلوته...نه نیار که نمیپذیرم خانوم!
خندید و گفت: چی بگم! همیشه حرف خودتی دیگه
با لبخند گفتم: میبینمت
و قطع کردم
خوشحال تر از چند لحظه قبل لباسم و عوض کردم و با برداشتن سوئیچ و پاکت از خونه زدم بیرون
با سرعت میرفتم...شاید بیشتر از یک ماه بود که ندیده بودمش...و خیلی وقت بود توی موقعیتی تنها نبودیم
رسیدم و دم خونه نگه داشتم
در باز شد و اومد بیرون
با دیدنش نفس عمیقی کشیدم...انگار تازه جونم به بدنم برگشته بود
پیاده شدم تا در و براش باز کنم...


😐😐😂
جدی ای الان:)؟
با قاااسم به عقیده ی من اصلا رفاقتی ندارن در قلبشون
این ظاهرکارم که شما میبینین سیاست کاری و حفظ ادب احترامه..
خود امیرعلی بارها گفته بهاره رفیق منه
مجید داداشیه منه،بهاره و مجیدم که اصلا تو حلق همن
نگو اینجوری


Forward from: @BiChatBot
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
سارا بنظرت رابطه ی مجید و امیرعلی و بهاره قشنگتره
یا مجید و امیرعلی و قاسمی😒
یعنی با مجید و امیرعلی با بهاره صمیمی ترن یا با اون قاسمی


نه نه حذف نشده
چندسال پیش حذف شد دوباره برش گردوندن
تو تهران هنرستان هنرهای زیبا و سوره دارتش
پیشنهاد میکنم تلاش کنی برای هنرستان هنرهای زیبا✨️🤝🏻


Forward from: @BiChatBot
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
https://t.me/MEIINMOND/741
یه سوال مگه رشته نمایشو حذف نکردن؟:)) چون من سال دیگه انتخاب رشته دارم میخواستم برم نمایش گفتن از خیلی جاها حذف شده مثل تهرانو اینا..


خسته که شدم،میام ادامه ویدیوهارو میزارم
رعنا ام لطف کرد گفت یکم از وویسارو کات میکنه برامون میزاره امروز هروقت رسید🥹✨️


خب دیگه فعلا خدافظ که من باید تا فردا این کتابو تموم کنم :)

پ.ن رشته ی نمایش واقعا قشنگه ، تو به عنوان مشق باید کتاب بخونی😭🤝🏻
البته سه تا کتاب یونانی با متنای سخت تو یه هفته مثلا:)




نه دوستان چون مجید عین سگ(اصطلاحِ،به معنای فحش نیست)داشت لبخند میزد،چشمش از شیطنت برق میزد و اول گفت بله بله،بعد یه لحظه نگاهش به جمعیت که نگاهش میکردن افتاد و گفت نمیبینمشونا(با لبخند گفت)منم گفتم بدین بهشون..ماکه(اینجا خواستم بگم ماکه میدونیم همچیو،یهو به خودم امدم گفتم زشته)آره😔😂
دوستان اگه نمیدیدش اول نمیگفت بله بله
اونجوری شیطنت بار نگاهم نمی‌کرد
و پاکتو دوباره از دستم نمیگرفت


Forward from: @BiChatBot
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
سارا یه لحظه بعد از اینکه مجید گفت من نمیبینمشون با خودت نگفتی شاید راست میگه و شاید پاکت به دست بهاره نرسه؟


اوکی ولی جوری که مجید سانس یک اصلا حالش خوب نبوده و سانس دو بعد شنیدن اسم بهاره یهو کیفش کوک شد،برام خیلی قشنگ و با ارزشه:)✨️🪐


خدا نکنههه،خواهش میکنم🥹
از کدوم لحظه؟؟؟
پارکینگ رو اگه میگی،انقدر شلوغ شد و من گفتم که،تو پشت مجید بودم،واقعا نشد فیلم بگیرم،وویس گرفتم😂


درود بر تو،درستشم همینه✨️
من چون دیدم یسریا دلشون گرفت گفتم اینو بگم..
دقیقا، رفیقای صمیمی کمترین عکسارو دارن و بیشترین خاطره هارو:>


خبر موثق نیست حداقل من نشنیدم همچین چیزی
و منطقی هم بخواییم نگاه کنیم مجید چندجا امضای بهارجید داده،اون عکس میزشونم زیرش امضا زده
برای چی نده ؟
اگه نه میگی خبر موثقه بفرست و میگم ۹۰ درصد سانس یک بوده حالش اوکی نبوده و حوصله نداشته،یا عجله داشته باید میرفته

20 last posts shown.

191

subscribers
Channel statistics