دردی رو توی قلبم حس میکنم که نشأت گرفته از مغزمه.
کاش مغزی نداشتم.
مغزم ثقیله، باعث میشه فرو بریزم و خورد شم زیر حجم پر چگالش.
حس میکنم یه ستارهی نوترونیه؛
همونقدر کوچیک، همونقدر پالسدار، همونقدر وحشتناک و غیر قابل باور طور سنگین...
خستمه، مغزم باعث خستگیهامه.
تنم درده، مغزم باعثشه.
مغز لعنتی باعث تلاشیِ منه.
تار و پودم در هم میشکنه و فرو میریزه و به نهایتِ نیست شدن میرسه.
از وجود مغزم خسته شدم، شاید وقتش شده باشه که با یه تبر سرم رو بشکافم و بیرون بکشمش.
کاش مغزی نداشتم.
مغزم ثقیله، باعث میشه فرو بریزم و خورد شم زیر حجم پر چگالش.
حس میکنم یه ستارهی نوترونیه؛
همونقدر کوچیک، همونقدر پالسدار، همونقدر وحشتناک و غیر قابل باور طور سنگین...
خستمه، مغزم باعث خستگیهامه.
تنم درده، مغزم باعثشه.
مغز لعنتی باعث تلاشیِ منه.
تار و پودم در هم میشکنه و فرو میریزه و به نهایتِ نیست شدن میرسه.
از وجود مغزم خسته شدم، شاید وقتش شده باشه که با یه تبر سرم رو بشکافم و بیرون بکشمش.