Minerva


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


جغد مینروا را بگوئید بال بگستراند
که دیری است که شامگاهان بر این خاک سوخته
سایه گسترانیده است

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


philosophical-novels-and-stories.pdf
14.5Mb
نسخه پی دی اف این فلوچارت را از همینجا می‌توانید دانلود کنید. اصل مطلب توسط بن راث نوشته شده است که در این لینک می‌توانید بیشتر درباره‌اش بخوانید.
http://dailynous.com/2019/10/23/flowchart-philosophical-novels-stories/


راهنمای انتخاب یک رمان فلسفی

یک استاد دانشگاه هاروارد در سایت فلسفی دیلی‌نوس یک مجموعهٔ طبقه‌بندی شده و بی‌نظیر از بهترین رمان‌ها و داستان‌های بلند فلسفی تهیه کرده است. در این طبقه‌بندی که به صورت یک فلوچارت طراحی شده است، می‌توانید فکر کنید در چه موضوع یا در چه حال و هوایی دوست دارید رمان بخوانید و با دنبال کردن موضوع به رمان‌های جذاب پیشنهادی دست پیدا کنید.
داستان «بیابان تاتارها» اثر دینو بوزاتی لقب کمتر شناخته‌شده ترین رمان فلسفی را در این فلوچارت گرفته است. و همچنین رمان «برفک» از دان دلیلو محبوب‌ترین داستان فلسفی این استاد هاروارد است. از سایر نویسندگان فلسفی نظیر سارتر، کامو و اومبرتو اکو هم داستان هایی گنجانده شده است. اما به نام‌های مشهور اکتفا نکنید که احتمالا کلی نویسندهٔ گمنام را بتوان در این طبقه‌بندی پیدا کرد.
ای کاش کسی وقت کند و نمونهٔ فارسی این فلوچارت و ترجمه کتاب ها را به فارسی برگرداند.
@minerva_owl


https://www.youtube.com/watch?v=m2vFJE93LTI
Rafeef Ziadah - 'Shades of anger', London, 12.11.11
Buy Rafeef's album here - https://www.cdbaby.com/cd/rafeefziadah2 RAFEEF ZIADAH is a Canadian-Palestinian spoken word artist and activist. Her debut CD Hadee...




بیشتر راجع به این عکاس و عکس‌های او

#عکاسی #تاریخ


Forward from: مانا روانبد
سورگین اینجا ۴۴ساله است، دوربینش ناظر عینیِ تاریخ فرتوت: سال ۱۲۵۴ش. ا‌ست، صنیع‌الملک تازه تالار سلام را تمام کرده، ناصرالدین‌شاه برای تزیینش عتیقه می‌بیند؛ معدود دفعاتی که خیره‌ی دوربین نیست. تخت طاووس و تاج کیانی می‌آید اینجا. محمدرضای پهلوی نودسال بعد همینجا تاج‌گذاری می‌کند.
[تاریخ عکس را یقین ندارم و با اشاره‌ی بجای خانم ابراهیم‌زاده، ذیل توییت این تصویر، تردیدم بیشتر شد. احتمالن حق با ایشان است و عکس مال سال‌های آخر شاه شهید باشد.]
@manaravanbod


Forward from: صُدغَیها
«إلی حبيبتي في رأس السنة»

أنقل حبي لك من عامٍ إلى عام
كما ينقل التلميذ فروضه المدرسية إلى دفترٍ جديد 
أنقل صوتك و رائحتك و رسائلك
ورقم هاتفك و صندوق بريدك 
وأعلقها في خزانة العام الجديد
وأمنحك تذكرة إقامة دائمة في قلبي.. 

إنني أحبك
ولن أتركك وحدك على ورقة 31 ديسمبر أبداً 
سأحملك على ذراعي
وأتنقل بك بين الفصول الأربعه
ففي الشتاء، سأضع على رأسك قبعة صوف حمراء
كي لا تبردي
وفي الخريف، سأعطيك معطف المطر الوحيد 
الذي أمتلكه
كي لا تتبللي
وفي الربيع
سأتركك تنامين على الحشائش الطازجه
وتتناولين طعام الإفطار
مع الجنادب والعصافير
وفي الصيف
سأشتري لك شبكة صيدٍ صغيره
لتصطادي المحار
وطيور البحر
والأسماك المجهولة العناوين

«به محبوبم؛ در آغاز سال»

دوست داشتنت را از سالی به سال دیگر منتقل می‌کنم
همانند دانش‌آموزی که تکالیف مدرسه‌اش را به دفتر جدیدش انتقال می‌دهد!
صدایت را! شمیمت! نامه‌هایت! شماره تلفنت و صندوق پستی‌ات را! [همه و همه را به سال جدید] منتقل می‌کنم-
-در كمد سال جديد آويزان‌شان می‌کنم
و جواز اقامت دائمی در قلبم را برایت صادر می‌کنم!

من دوستت دارم!
و [یقین بدان] تو را بر روی برگه ۳۱دسامبر، تنها، رها نمی‌کنم!
تو را میان بازوانم حمل می‌کنم و بین چهار فصل سال می‌گردانمت!
در زمستان، کلاهی قرمز بر سرت خواهم گذاشت تا سردت نشود!
در پاییز تنها بارانی‌ای را که دارم به تو خواهم داد که [از باد] در امان باشی!
در بهار رهايت می‌کنم تا [آرام روی چمن‌های تازه] به خواب [ناز] فرو روی!
و در تابستان تور کوچکی برایت خواهم خرید تا صدف‌ها و مرغان دریایی و ماهیان گمنام را صید کنی!

نزار قباني
علی م

@sodqaihaa


خدمت منتظر من باشد
ماجرای یکی از پرونده‌های قضاوت احمد کسروی در عدلیهٔ رضاشاه

احمد کسروی یکی از مهم‌ترین کسانی بود که در نخستین سال‌های سلطنت رضاشاه پهلوی در نقش‌های مختلف به شکل‌گیری دادگستری نوین ایران کمک کرد. اما یکی از مهم‌ترین موانع، خود رضاشاه و دخالت‌های دولت در امور قضایی بود؛ مشکلی که هنوز گریبان‌گیر عدلیهٔ ایرانی است. اسدالله مبشّری، که خود یکی از افراد باسابقهٔ نظام دادگستری پیش از انقلاب بود، ماجرایی را از پاک‌دستی و شجاعت کسروی تعریف می‌کند که بسیار خواندنی است. دربارهٔ زمینهٔ تاریخی این ماجرا همین‌قدر می‌دانیم که احتمالاً بین سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ رخ داده است، یعنی زمانی که کسروی در دادگستری قاضی و بازرس بود. مبشری این ماجرا را در نوار چهارم از مصاحبهٔ خود با حبیب لاجوردی در پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد تعریف می‌کند:

«آن وقت در زمان پهلوی مثلاً که تازه عدلیه ثابت تشکیل شده بود حوادثی پیش می‌آمد که [نشان می‌داد] قاضی استقلال داشت... که یکی‌اش راجع به مرحوم کسروی است. احمد کسروی در دادگاه شهرستان رئیس محاکم بدایت بود. یک دعوایی بود بین رعایای اوین و این‌ها با [محمدرضا] پهلوی چون مقداری زمین‌ها و دهات بود که وقف حضرت رضا بود و مطابق وقف‌نامه هم شاه مملکت متولی این موقوفات است برای اینکه پرزورترین مقام است... رعایای این دهات آمدند شکایت بکنند که بگویند این ملک‌ها مال ماست و وقف نیست، و شاه مال ما را به عنوان وقف از ما گرفته. املاک هم مرغوب بود شاه هم که خوب معروف بود از طمع‌کاری‌اش... [رعایای اوین] یک وقتی وکیل می‌خواستند که هیچ‌کس جرأت نکرد وکالت را قبول کند علیه شاه. در آن زمان‌ها کسروی وکالت عدلیه می‌کرد، کسروی قبول کرد و رفت تو محاکمه که آن شرحی دارد. رفت و خیلی با شجاعتی تمام تعقیب کرد.

کسروی قبل از این‌ها قاضی عدلیه و رئیس بدایت بود. دعوایی نظیر این پیش می‌آید بین یک عده و [رضا]شاه. کسروی خودش رسیدگی می‌کند و می‌بیند که شاه محکوم است و رعایا حق دارند. یک روز که می‌آید رأی بدهد روزهایی که محاکمه تمام شده است، مرحوم [علی اکبر] داور (وزیر دادگستری رضاشاه)، تلفن می‌کند به کسروی که تشریف بیاورید یک قهوه‌ای با هم بخوریم. کسروی فوراً می‌فهمد که ممکن است می‌خواهد توصیه کند راجع به شاه. می‌گوید: «چشم. می‌آیم». پرونده‌ها را می‌خواهد و رأی می‌دهد و شاه را محکوم می‌کند، می‌دهد ماشین می‌کنند و ثبت دفتر می‌شود و تمام آن کارهایی که دیگر نمی‌شود برگرداند را می‌کند، امضاء می‌کند و می‌گوید ابلاغ کنید و می‌رود اتاق داور.

داور به احترام تا دم در می‌آید و پیشواز می‌کند و می‌نشیند و خیلی با خضوع با او صحبت می‌کند. در ضمنِ حرف‌های مهملی که می‌زند، برای این منظور می‌گوید: «راستی یک پرونده‌ای هست بین اعلی‌حضرت با رعایا؟» کسروی می‌گوید «بله». داور می‌گوید «این را دقت بفرمایید که یک وقت اشتباهی نشود.» می‌خواست توصیهٔ شاه را بکند دیگر. کسروی می‌گوید «بله». خیلی هم سرد و خشن صحبت می‌کرد کسروی، خیلی سرد و چشمش را هم می‌گذاشت و خیلی عجیب صحبت می‌کرد، خدا رحمتش کند. گفت «بله، با دقت رسیدگی شد، البته همه پرونده دقت می‌شود، و رأی هم من دادم.»

یک‌هو داور می‌گوید «رأی دادید؟» کسروی می‌گوید «بله». داور می‌پرسد «کی؟». کسروی می‌گوید «الان که تلفن کردید قبل از این‌که بیایم رأی را دادم و حالا آمدم خدمتتان». داور گفت «چیست رأی‌تان؟» گفت «شاه محکوم است چون حق ندارد». داد داور بلند می‌شود که «آقای کسروی پدرمان...» حالا آنجا چه بین‌شان شده که من نمی‌دانم اما معلوم است که داور رنجیده و گفته «پدرمان در می‌آید، پدر عدلیه را درمی‌آورد. نمی‌شود تغییر بدهید؟» کسروی می‌گوید «نه». «چطور نمی‌شود؟» می‌گوید «چون ثبت شده، ثبت دفاتر شده، نمره خورده. دستور ابلاغ دادم و هیچ کارش نمی‌شود کرد.»

هیچی، داور ناامید شد و کسروی می‌آید و بعد هم داور می‌نویسند ابلاغ می‌دهد فوراً منتظرالخدمت‌اش می‌کند. داور آن وقت‌ها یک قانونی که راجع به عدم عزل قضات نوشته بود این را تفسیر کرد در مجلس که به این معنی که وزیر عدلیه بتواند تغییر بدهد. گفتند مقام قاضی را نمی‌تواند تغییر بدهد اما می‌تواند محلش را تغییر بدهد. این‌ها می‌خواستند دست و بال وزیر باز باشد. حکمی داد که نوشته بود از این تاریخ شما منتظرالخدمت می‌باشید. می‌گویند کسروی زیرش نوشت «خدمت منتظر من باشد من منتظر خدمت نیستم.» می‌دهد و می‌رود. بعد هم گرفتند حبسش کردند مدتی گرفتار بود بعد هم مدتی وکالت می‌کرد و بعد هم که کشتندش.»
https://goo.gl/GJiarY
@minerva_owl


https://www.instagram.com/tv/BrLGomcBo6W/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=jdb84puxy0f6
National Geographic on Instagram: “What drives the flat earth movement's unconventional view--one that disavows thousands of years of scientific research? Correspondent…”
4,537 Likes, 202 Comments - National Geographic (@natgeo) on Instagram: “What drives the flat earth movement's unconventional view--one that disavows thousands of years of…”


https://www.youtube.com/watch?v=hsS7RRwECmI
#همه_می‌دانند #فیلم #موسیقی
Everybody Knows Official Music Video by Javier Limón ft. Nella - Penélope Cruz, Javier Bardem
Directed by Asghar Farhadi ‘Se Muere Por Volver’ song written by Javier Limón Produced by Álvaro Longoria and Javier Limón Nella Rojas: voice Javier Limón: g...


Forward from: بهمن دارالشفایی
آبتین غفاری:
«هیچ وقت با مهمانی های زنانه یا مهمانی های مردانه کنار نیامده ام، همان طور که اغلب محیط های فقط مردانه یا فقط زنانه را نپسندیده ام. احساس می کنم این فضاها و جمع ها ها متعادل و طبیعی نیستند و به شدت پتانسیل مبتذل شدن دارند. آرایشگاه های زنانه و استادیوم های فوتبال در ایران دو مثال گویا از این بی تعادلی و ابتذال هستند. اما از اماکن و محافل تک جنسی گریزی نیست و خواه ناخواه آدم در این موقعیت ها قرار می گیرد.
* * *
پاییز سال ۱۳۸۹ ساکن بند ۳۵۰ (سیاسی) زندان اوین بودم. از این هم گریزی نبود! در یک عصر جمعه دلگیر به اتفاق تعدادی از همبند های دوست داشتنی آن روزها، در اتاقمان مشغول گپ زدن های همیشگی بودیم که یکی از دوستان از حیاط کوچک زندان به شیشه پنجره اتاق کوبید و با هیجان و خوشحالی گفت که باران می آید! راستش بعد از آن تابستان گرم و خشک و طولانی، این خبر، خبر کم اهمیتی نبود بنابراین به اتفاق بچه های اتاق با خوشحالی و هیجان زیاد به حیاط رفتیم. تقریبا همه افراد بند که آن موقع شاید حدود ۱۵۰ نفر می شد به حیاط آمده بودند تا از اولین باران پاییزی استقبال کنند. مطابق رسم رایج و ناگزیر زندان همگی در زیر باران شروع به چرخیدن به دور حیاط کردیم. می گویم ناگزیر چون حیاط زندان به قدری برای این جمعیت کوچک بود که تنها راه برای یک پیاده روی نسبتا معقول، همین چرخیدن های دایره وار به دور حیاط بود. به طور تصادفی با یکی از دوستان روزنامه نگار و فعال دانشجویی همقدم شدم و شروع به گپ زدن کردیم... مطابق معمول بحث های رایج بند سیاسی زندان! یادم می آید سوالی انتقادی در مورد سکولاریزم و جنبش دانشجویی و مباحثی از این دست از او پرسیدم و او با آرامش و حوصله داشت نظر و موضعش را برای من بیان می کرد در حالی که تقریبا بیشتر بچه های زندان از پیر و جوان گرفته تا نماینده سابق مجلس، وزیر، وکیل، فرمانده سپاه، استاد دانشگاه، دبیرکل حزب، دانشجوی نخبه، مخترع و شاگرد اول کنکور که جملگی در زندان کم نداشتیم، مثل ما دو به دو در حال گپ زدن و چرخیدن بودند و بارش باران همچنان ادامه داشت...
همین طور که مشغول بحث و جدل بودیم، ناگهان احساس کردم صدایی غریبه با فضای زندان به گوش می رسد بحث را قطع کردم و متوجه شدم از دور صداهایی زنانه به گوش می رسد که مشغول خواندن ترانه هایده هستند: ” وقتی میای صدای پات / از همه جاده ها میاد / انگار نه از یه شهر دور / که از همه دنیا میاد ... " گیج و مبهوت به هم نگاه کردیم. به سرعت نتیجه گیری کردیم که صدا قاعدتا از طرف بند نسوان است که در فاصله نسبتا کمی با بند ما قرار داشت و لابد آن ها هم مثل ما از بارش باران سر ذوق آمده اند و دسته جمعی می خوانند.
شاید درک آن لحظه برای کسی که تجربه مشابه نداشته باشد سخت باشد، اما لحظه، لحظه خاص و مهمی بود. عاملی بیرونی به شکلی غافلگیر کننده فضای یکدست مردانه و شاید جدی و سیاسی زندان را شکسته بود. چیزی از جنس زندگی که به شیرینی چیزهایی را به یادمان می آورد که تلخی زندان در ذهنمان کمرنگ کرده بود!
کم کم همه متوجه صدا شدند و آرام آرام بحث ها قطع شد و بعد از مدت کوتاهی همگی در سکوتی هماهنگ نشده راه می رفتیم و لبخند به لب به صداهای آشنایی که قوه تخیلمان را به کار می انداخت گوش می دادیم... سرها پایین، لبخند به لب و برخی با چشمانی نمناک... و دخترها هنوز با همان حرارت می خوانند:
" وقتی تو نیستی قلبمو / واسه کی تکرار بکنم / گل های خواب آلوده رو / واسه کی بیدار بکنم ...»

از فیسبوک آبتین
.


Forward from: کولی و باران
امروز 135 شهید را در تهران تشییع کردند. در میان انبوه عکس هایی که از تشییع این مردان منتشر شد، یک عکس برای من آشنا تر بود. خود زندگی بود. عکس پیرمردی بود که با واکر به سمت تابوتی با دری باز حرکت می کرد. از شمایل تابوت معلوم بود جنازه ای در آن نیست. آنچه هست چند تکه استخوان از خاک برگشته است که آمده در جان پدری که 35 سال چشم به راه بوده آرام بگیرد. پدری را دیدم که گاهی به پای می رفت و گاهی به سر می شد. یاد مادربزرگم افتاد که سالها درهای خانه روستایی اش را باز می گذاشت که علی اکبر برگردد. از پنجره به راه نگاه می کرد که علی اکبر برگردد. برگشت، 16 سال دیرتر از روزی که رفته بود. برگشت اما تنها چند تکه استخوان و یک انگشتر... این شعر را برای آن روز خودم و مادربزرگ نوشته بودم. امروز با دیدن عکس پیرمرد یادش افتادم. به یاد مادربزرگ که انتظارش غمی بزرگ بود، دوباره اینجا می گذارمش...



یکی از آن جعبه های هم اندازه تو بودی
... و باد در روسری مادربزرگ بُر می خورد

یک استخوان ران
دو دست تکیده
یک استخوان جمجمه

گفتم سلام پدر
و باد در روسری مادربزرگ هوهو کرد
...

منتظرم غریبه های آن سوی تابوت بروند
آنوقت می گویم ترکیب خانه ات را چطور بر هم زدم
دیوارهای ریخته چون شد
لانه کبوترهایت کجا رفت
پدر

غریبه ها که بروند من می گویم
اما تو حالا بگو
در حضور برادران خونی ات

بگو باقی استخوان هایت را برای کدام پسر بردند
استخوان های سینه ات
شانه ات
انگشتانت

...انگشتانت پایان انتظار که خواهد بود

بگو کجا زمین خوردی
و رفیقانت کجا جایت گذاشتند

بگو حتی در حضور غریبه های آن سوی تابوت

بگو و بگذار  
          باد در روسری مادربزرگ دق کند و بمیرد


#مهدی_جلیلی
#شعر




برای دسترسی به فایل صوتی (در صورت عدم دسترسی به یوتیوب):

https://soundcloud.com/radiomem/07-emel-mathlouthi-kelmti
Emel Mathlouthi - Kelmti Horra (My Word is Free)
http://mixlr.com/radio_mem/ و أتلو على مسامعكم حُلماً عابراً ..او ثٌقلً مزمناً ..فأستريحوا


#پیشنهاد_موسیقی

https://youtu.be/wJ79iEfus8E
EMEL MATHLOUTHI - KELMTI HORRA - The 2015 Nobel Peace Prize Concert
Emel Mathlouthi performs her song “Kelmti Horra” at the 2015 Nobel Peace Prize Concert. Emel is a firebrand Tunisian singer, songwriter and composer. She gai...


#پیشنهاد_پادکست

رادیو پالیسی یک پادکست نوپا دربارهٔ سیاست و سیاست‌گذاری است.

اگر به این پادکست گوش دادید نظراتتان را با سازندگانش در میان بگذارید. بازخوردهای شما در بهبودش بسیار یاریگر خواهد بود.
البته این قسمت بیشتر یک مقدمه و معرفی کلی است. از قسمتهای بعدی احتمالا جذابتر می‌شود.

https://soundcloud.com/radiopolicy/radio-policy-0
Radio Policy 0
رادیو پالیسی قسمت صفرم در این قسمت خیلی کوتاه رادیو پالیسی را معرفی می‌کنیم و کمی دربارهٔ معناها و دلالت‌های سیاست و سیاستگذاری صحبت می‌کنیم. غیر از ساوند کلاود رادیوپالیسی رو میتونید از کانال تلگرام


#پیشنهاد_فیلم

آواز بی سرزمین
فیلمی در مورد ممنوعیت صدای زنان در ایران

https://youtu.be/mi24pxvr1Dc
نگاهی به فیلم آواز بی‌سرزمین، ساخته آیت نجفی
ممنوعیت تک‌خوانی زنان در ایران موضوعی است که در سال‌های اخیر بارها خبرساز شده. این موضوع هم از نظر فردی برای زن‌های خواننده، و هم از نظر میراث موسیقی بومی ای...




🦉

“Our past is sedimented in our present, and we are doomed to misidentify ourselves, as long as we can’t do justice to where we come from.”

(Taylor, C. A secular age, Harvard press: 2007. p. 29)



20 last posts shown.

42

subscribers
Channel statistics