شهر بوهای متناقض
مرتصی نعمتی
اهواز شهر بوهای تُند با پراکنش فشردهی جغرافیاییست. تندترین بوها در کمترین فاصلهی مکانی حساسیتهای بویاییات را به چالش میکشند. از فاضلاب، روغن سوخته سمبوسهفروشیها، تا بوی تند ماست موسیر بهبهان! همان اندازه که مردمک چشم در برخورد با یک نور شدید تنگ و فشرده میشود، «بینی» به هنگام ورود به ابتدای خیابان «نادری» خودش را جمع و جور میکند.
خیابان نادری، بازار مکاره فروش بوهای تند و متناقض است. پیرزنهای عرب درست در چند قدمی پاساژ کارون، مرغ و اردک زنده میفروشند. هنوز از بویِ تند فَضله اُردک و مرغ خلاص نشدهای که بوی پیراشکی داغ فازت را عوض میکند. پیراشکیهای اِروتیک اول نادری که با نازلترین دوزهای سلیقه آشپزی تهیه شدهاند، مزهی خوبی دارند. آناتومی این لعنتیهای خوشمزه به شکل توهینآمیزی مُبتذل است...(بیش از این وارد جزئیات نمیشوم...).
از کوچه پس کوچههای منتهی به «امام» میرسی به خیابان «کاوه»، جایی که معدن بوهای اهوازی است. انگار همهی بوها اینجا و از خیابان کاوه سرچشمه میگیرند. خوشمزهترین و تهوعآورترین رایحهها درست در چند قدمی هم قرار دارند. ماهی و میگو فروش در همسایگی ترشی و خرمافروش فعالیت میکند. نوعی از «اختلاط فضایی بوها» که اگر به آن عادت نداشته باشی گیج و مَنگت میکند.
ترشیهای سیاه با بویِ میخک تند، اَرده و شیرهی خرما و لبنیات دزفول و بوی عجیب و مست کننده ماست موسیر بهبهان، کمی جلوتر باز هم بوی تند روغن سوخته فلافل فروشهای سیار که همه جا هستند...
این همه بوی تند متناقض وقتی که ترکیب میشوند، شخصیت یکسان و متفاوتی به خود میگیرند. شبیه به بوی عرق بدنت که نه آن را دوست داری و نه میتوانی از آن متنفر باشی!
خیابان کاوه را دوست داشتم. به شکلی اغراقآمیزی سرزنده بود. حتی بوی عِفَن ناشی از خالی کردن شکم ماهیهای خلیج در سطلهای زباله و جوهای فاضلاب هم ازین سرزندگی کم نمیکرد...
فکرش را بکن، یک نوشتافزارفروشی نسبتا بزرگ وسط خیابان کاوه جا خوش کرده باشد. نامش «نوشتافزار فلسفی» است. هیچکس نمیداند فلسفهی مکانیابی یک نوشتافزار فروشی در معرکه ماهی و ترشیفروشها چیست!
بعد از «فلسفی» مغازهای وسایل برقی و خانگی تنوع پارادوکسیکال این خیابان را تکمیل میکنند.
در «کتابفرشی رشد» جایی برای سوزن انداختن نیست. در کنار همین کتابفروشی شلوغ دست فروشهای سمج جنسهای بُنجلشان را جار میزنند و به مشتریهای کم پول قالب میکنند. دانشجوهای مجردی که برای خرید کتابهای درسی به نادری میآیند، با نیشخندی شیطنت آمیز از آن پیراشکی اروتیک میخرند و فلافل که قوت لایموتشان است.
کمی دورتر از خیابان نادری بوی کارون و رطوبت چسبناکش در یک ظهر اهوازی چیزی نیست که هر جا بتوانی تجربهاش کنی...
دستت را داخل جهبه فیبری پر از آب و یخ میچرخانی تا یک نوشابه تگری برق از سرت بپراند. درست نمیفهمی که لذت خوردن آن نوشابه از کجا میآید، از رطوبت چسبناک هوا، آلودگی و یا از آن بویهای متناقض...
در «دانشگاه» اما بوهای تند دیگری هم به مشام میرسد! بوی تقلب، ریاکاری و بوی نامطبوع داغ کردن خر، که گروهی آنرا مثل بوی کباب دوست دارند!... اهواز شهر بوهای تند و متناقض است...
https://www.instagram.com/p/CrWlidIIBt_/?igshid=MDJmNzVkMjY=
مرتصی نعمتی
اهواز شهر بوهای تُند با پراکنش فشردهی جغرافیاییست. تندترین بوها در کمترین فاصلهی مکانی حساسیتهای بویاییات را به چالش میکشند. از فاضلاب، روغن سوخته سمبوسهفروشیها، تا بوی تند ماست موسیر بهبهان! همان اندازه که مردمک چشم در برخورد با یک نور شدید تنگ و فشرده میشود، «بینی» به هنگام ورود به ابتدای خیابان «نادری» خودش را جمع و جور میکند.
خیابان نادری، بازار مکاره فروش بوهای تند و متناقض است. پیرزنهای عرب درست در چند قدمی پاساژ کارون، مرغ و اردک زنده میفروشند. هنوز از بویِ تند فَضله اُردک و مرغ خلاص نشدهای که بوی پیراشکی داغ فازت را عوض میکند. پیراشکیهای اِروتیک اول نادری که با نازلترین دوزهای سلیقه آشپزی تهیه شدهاند، مزهی خوبی دارند. آناتومی این لعنتیهای خوشمزه به شکل توهینآمیزی مُبتذل است...(بیش از این وارد جزئیات نمیشوم...).
از کوچه پس کوچههای منتهی به «امام» میرسی به خیابان «کاوه»، جایی که معدن بوهای اهوازی است. انگار همهی بوها اینجا و از خیابان کاوه سرچشمه میگیرند. خوشمزهترین و تهوعآورترین رایحهها درست در چند قدمی هم قرار دارند. ماهی و میگو فروش در همسایگی ترشی و خرمافروش فعالیت میکند. نوعی از «اختلاط فضایی بوها» که اگر به آن عادت نداشته باشی گیج و مَنگت میکند.
ترشیهای سیاه با بویِ میخک تند، اَرده و شیرهی خرما و لبنیات دزفول و بوی عجیب و مست کننده ماست موسیر بهبهان، کمی جلوتر باز هم بوی تند روغن سوخته فلافل فروشهای سیار که همه جا هستند...
این همه بوی تند متناقض وقتی که ترکیب میشوند، شخصیت یکسان و متفاوتی به خود میگیرند. شبیه به بوی عرق بدنت که نه آن را دوست داری و نه میتوانی از آن متنفر باشی!
خیابان کاوه را دوست داشتم. به شکلی اغراقآمیزی سرزنده بود. حتی بوی عِفَن ناشی از خالی کردن شکم ماهیهای خلیج در سطلهای زباله و جوهای فاضلاب هم ازین سرزندگی کم نمیکرد...
فکرش را بکن، یک نوشتافزارفروشی نسبتا بزرگ وسط خیابان کاوه جا خوش کرده باشد. نامش «نوشتافزار فلسفی» است. هیچکس نمیداند فلسفهی مکانیابی یک نوشتافزار فروشی در معرکه ماهی و ترشیفروشها چیست!
بعد از «فلسفی» مغازهای وسایل برقی و خانگی تنوع پارادوکسیکال این خیابان را تکمیل میکنند.
در «کتابفرشی رشد» جایی برای سوزن انداختن نیست. در کنار همین کتابفروشی شلوغ دست فروشهای سمج جنسهای بُنجلشان را جار میزنند و به مشتریهای کم پول قالب میکنند. دانشجوهای مجردی که برای خرید کتابهای درسی به نادری میآیند، با نیشخندی شیطنت آمیز از آن پیراشکی اروتیک میخرند و فلافل که قوت لایموتشان است.
کمی دورتر از خیابان نادری بوی کارون و رطوبت چسبناکش در یک ظهر اهوازی چیزی نیست که هر جا بتوانی تجربهاش کنی...
دستت را داخل جهبه فیبری پر از آب و یخ میچرخانی تا یک نوشابه تگری برق از سرت بپراند. درست نمیفهمی که لذت خوردن آن نوشابه از کجا میآید، از رطوبت چسبناک هوا، آلودگی و یا از آن بویهای متناقض...
در «دانشگاه» اما بوهای تند دیگری هم به مشام میرسد! بوی تقلب، ریاکاری و بوی نامطبوع داغ کردن خر، که گروهی آنرا مثل بوی کباب دوست دارند!... اهواز شهر بوهای تند و متناقض است...
https://www.instagram.com/p/CrWlidIIBt_/?igshid=MDJmNzVkMjY=