بعد از مدتها به تعطیلات اومده بودی و قصد سفر داشتی برای همین با چند تا از دوستات تصمیم گرفتی به یکی از جزیره های اطراف سفر کنید.
وقتی وارد جزیره شدی به یه مغازه سوغاتی فروشی رفتی که نگات به یه گردنبند افتاد...
"اکوادور _1888
جز یکی از قبایل سرخپوست بودی که با یکی از خاندان های سرخ پوست اطراف مشکل داشت.
برای همین یک روز رئیس دوتا قبیله تصمیم میگیرن که مشکل رو برای همیشه حل کنن.جنگی اتفاق میفته که تو این جنگ خاندان شما شکست میخورند و همتون رو زنده زنده آتیش میزنن و به آتیش میکشن."
انگشتتو روی دندونی که متعلق به حیوان وحشیه و به اون گردنبند وصله میکشی و و اون گردنبند رو میخری...
@Call_me_soul
وقتی وارد جزیره شدی به یه مغازه سوغاتی فروشی رفتی که نگات به یه گردنبند افتاد...
"اکوادور _1888
جز یکی از قبایل سرخپوست بودی که با یکی از خاندان های سرخ پوست اطراف مشکل داشت.
برای همین یک روز رئیس دوتا قبیله تصمیم میگیرن که مشکل رو برای همیشه حل کنن.جنگی اتفاق میفته که تو این جنگ خاندان شما شکست میخورند و همتون رو زنده زنده آتیش میزنن و به آتیش میکشن."
انگشتتو روی دندونی که متعلق به حیوان وحشیه و به اون گردنبند وصله میکشی و و اون گردنبند رو میخری...
@Call_me_soul