تصمیم گرفتی که بعد از چندین سال به مادرت برای تمیز کردن انباری خونه قدیمی تون کمک کنی، برای همین مشغول انجام کارها بودی که پات به وسیله ای میخوره.
خم میشی و برش میداری، یه آینده خیلی قدیمی میبینی که اینقدر کثیفه که چیزی درون اون دیده نمیشه....
"گرینلند _1777
خدمتکار وفادار و مهربون پرنسس قصر بودی،ولی اون به خاطر شکست عشقی که می خوره تصمیم به خودکشی می گیره و این کار رو انجام میده و تو میدونستی آیینه اش مورد علاقه ترین وسیلشه برای همین زمانی که پرنسس رو توی تابوت میخوابونن تو آینه رو روی سینش میذاری و از اون جایی که تو کسی که دوسش داشتی و بهش خدمت میکردی رو از دست دادی فردای اون روز خودتو حلق اویز میکنی و میمیری"
@TheseThingHappens
خم میشی و برش میداری، یه آینده خیلی قدیمی میبینی که اینقدر کثیفه که چیزی درون اون دیده نمیشه....
"گرینلند _1777
خدمتکار وفادار و مهربون پرنسس قصر بودی،ولی اون به خاطر شکست عشقی که می خوره تصمیم به خودکشی می گیره و این کار رو انجام میده و تو میدونستی آیینه اش مورد علاقه ترین وسیلشه برای همین زمانی که پرنسس رو توی تابوت میخوابونن تو آینه رو روی سینش میذاری و از اون جایی که تو کسی که دوسش داشتی و بهش خدمت میکردی رو از دست دادی فردای اون روز خودتو حلق اویز میکنی و میمیری"
@TheseThingHappens