•
•
@Nosrat_Rahmaani
"آینه ٥٨"
یلدایی از شکیب
در بهت آینه بستهست پود و تار
تابوت من کرانه گرفتهست
در تنگ انتظار
دستی کجاست تا گره بگشاید
از گیسوان باد
تا بادبان بفرازم، سوی دیار یار
آیینهدار
آن لاشهای که در کفن آرزوی من
در خواب انجماد فرو رفت
نامش یقین نبود؟
تدفین اشک بر صحاری دامان
با طعم تلخ دشنهی بدرود
در پرسههای شبانگاه
آبینهدار
به یاد آر...
در کجای زمان بود؟
یاد... آر
آیا به کارگاه جهان نقش شاعران
این است: نبش گور
و سقط جنین خاطره با چنگک قلم!
یا...
آواره در قلمروی طامات؟
آیینهدار
وقتی که عطر شعرهای پریشم
در سایبان گوش تو پیچید
روح من، این گسیخته، این از تبار درد
در هُرم شعلهی نفست سوخت
آموخت:
عشق این کلید طلایی
در قفل مرگ نمیگردد
باید چو رود در رگ آواز خویشتن پویید
و در میانهی مرداب، ته نشست
باید میان نطعی خونین
زانو شکست
و زیر تبر شمارهی معکوس شمرد.
یا همچو آبشار در دل پرواز خویش پرپر شد!
و جام را شکست
پاشید باده را.
هرگز من انتخاب نکردم
هم جام را شکستم، هم تهنشین شدم
بر کف دستم نگاه کن
پنجاهوهشت سال پریشانی
یاد آر...، یار... یار
با دل شوخم چه کردهای
وقتی میان کوچه و بازار دست تو
سرگرم شیطنتی کودکانه بود
با او چه کردهای
که پیر شد، میان میکده یخ بست
طرار!
وز یاد این مبر
پای برهنه بر لبهی تیغ
رقصاندهاند، رقصاندهاند
خستهی من را
تا موسم سحر
با طیف بوی گل سرخ
افطار کردهام
آیا انسان یعنی که: انفجار
و زندگی:
پرتاب از رحم به ته گور؟
دیگر شفای عقل
در اعتبار عشق و جنون نیست؟
ویرانم،
ویرانم،
ویران
دیریست تا خروس،
برکشیده بانگ سوم خود را
و انکار ما تثبیت گشتهاست
هرگز عروج را
باور نمیکنم
اما...، فرود، بی چتر نجات در جلجتا
پرواز در حیات مسیحاست!
ترسم همه ز جوجهعقابیست
کامروز بیضه شکستهست
ماری گرسنه میربایدش، اینک
از گود آشیان!
آیا چه کرد بایدم ای یار؟
برخاسته، دستی به کار ببندم
- هرگز گره به باد مزن
همواره زیر لحظهی موعود
پیاله دور دگر میزند
نوبت به دیگری
امکان همیشه هست!
یلدایی از شکیب
در بهت آینه گسترده پود و تار
برخاستهست دود
از کندهی کهن
#آینه۵۸ |
#نصرت_رحمانى
از دفتر #شمشیر_معشوقه_قلم
ـــــــــــــــــــــــ
@Nosrat_Rahmaani
•
•
•
@Nosrat_Rahmaani
"آینه ٥٨"
یلدایی از شکیب
در بهت آینه بستهست پود و تار
تابوت من کرانه گرفتهست
در تنگ انتظار
دستی کجاست تا گره بگشاید
از گیسوان باد
تا بادبان بفرازم، سوی دیار یار
آیینهدار
آن لاشهای که در کفن آرزوی من
در خواب انجماد فرو رفت
نامش یقین نبود؟
تدفین اشک بر صحاری دامان
با طعم تلخ دشنهی بدرود
در پرسههای شبانگاه
آبینهدار
به یاد آر...
در کجای زمان بود؟
یاد... آر
آیا به کارگاه جهان نقش شاعران
این است: نبش گور
و سقط جنین خاطره با چنگک قلم!
یا...
آواره در قلمروی طامات؟
آیینهدار
وقتی که عطر شعرهای پریشم
در سایبان گوش تو پیچید
روح من، این گسیخته، این از تبار درد
در هُرم شعلهی نفست سوخت
آموخت:
عشق این کلید طلایی
در قفل مرگ نمیگردد
باید چو رود در رگ آواز خویشتن پویید
و در میانهی مرداب، ته نشست
باید میان نطعی خونین
زانو شکست
و زیر تبر شمارهی معکوس شمرد.
یا همچو آبشار در دل پرواز خویش پرپر شد!
و جام را شکست
پاشید باده را.
هرگز من انتخاب نکردم
هم جام را شکستم، هم تهنشین شدم
بر کف دستم نگاه کن
پنجاهوهشت سال پریشانی
یاد آر...، یار... یار
با دل شوخم چه کردهای
وقتی میان کوچه و بازار دست تو
سرگرم شیطنتی کودکانه بود
با او چه کردهای
که پیر شد، میان میکده یخ بست
طرار!
وز یاد این مبر
پای برهنه بر لبهی تیغ
رقصاندهاند، رقصاندهاند
خستهی من را
تا موسم سحر
با طیف بوی گل سرخ
افطار کردهام
آیا انسان یعنی که: انفجار
و زندگی:
پرتاب از رحم به ته گور؟
دیگر شفای عقل
در اعتبار عشق و جنون نیست؟
ویرانم،
ویرانم،
ویران
دیریست تا خروس،
برکشیده بانگ سوم خود را
و انکار ما تثبیت گشتهاست
هرگز عروج را
باور نمیکنم
اما...، فرود، بی چتر نجات در جلجتا
پرواز در حیات مسیحاست!
ترسم همه ز جوجهعقابیست
کامروز بیضه شکستهست
ماری گرسنه میربایدش، اینک
از گود آشیان!
آیا چه کرد بایدم ای یار؟
برخاسته، دستی به کار ببندم
- هرگز گره به باد مزن
همواره زیر لحظهی موعود
پیاله دور دگر میزند
نوبت به دیگری
امکان همیشه هست!
یلدایی از شکیب
در بهت آینه گسترده پود و تار
برخاستهست دود
از کندهی کهن
#آینه۵۸ |
#نصرت_رحمانى
از دفتر #شمشیر_معشوقه_قلم
ـــــــــــــــــــــــ
@Nosrat_Rahmaani
•
•