•
•
@Nosrat_Rahmaani "در مشرق پیاله"
در مشرق پیاله نشستیم و گپ زدیم
کاشان میان عطر گل از هوش رفته بود
تبخیر برگ گل
در جوی پر گرهِ نی و قُرابۀ گلاب
اعجاز گردباد کویری
با شعر لاجوردی سهراب
آن شب به روی جامهای بلورین
چندان فروغ رقصید پرکرشمه که سهراب
نوشدارو را
در بهت کام فضا ریخت.
گفتم: «سبحان اعظم شأنی»!
سهراب بر گوشۀ کلام خود گرهی زد
و اشک تاک بر مژه آویخت
در سالیان پیشِ جوانی
ما در میان سیم خاردار، خط متواری شدیم
جادوی رنگ، ما را به آسمانها برد
و فصل بلوغ را
در کوچههای پیکر تندیسِ کهنهای
هاشور زدیم
دیری نرفت و رفت
در انفجار معجزۀ عشق
رنگین کمان شعر در افق روحمان دمید
نیلوفری کبود رویید
و بوف کور بر سر ویرانهها نشست
آنقدْر مویه کرد
در سوگ نسل خویش
تا چند قطره خون ز حنجرۀ مرغ حق چکید
شادی پرندهای شد و از قفس سینهها پرید
سهراب، در چهارراه بوم، در رصدِ واژهها نشست
و گشت و گشت و گشت
تا تاج شعر را از وسط گربهها ربود
هر شاعری
دیهیم از کف شیران ربوده است
در سال انقراضِ سلسلۀ عشق
آنگه که فلسفهها رنگ باختند
و اسب سِمِنتی شاهان
ناگاه در میان میادین شهر شیهه کشیدند
هر سو شتافتند
در قحطسال عشق
نیما معرفمان شد به کهکشان
وقتی میان جادۀ شیریِ آسمان
دنبال حس گمشدهای پرسه میزدم
دیدم سهراب لم داده است در آوارِ آفتاب
شعری ز مویپریشیدگان باد برایم خواند
ابهام را وداع
ایجاز را به خانه فرستاد
و با کنایه قدم زد
گفتم که شعر، مساحتِ مثلثِ همبَر نیست
گفتم ولی چه سود،
سهراب، چون حوصلۀ من بود
چه زود سَر میرفت!
از دودمان عشق وَز دودۀ عرفا
و طالعش در برج رأسالسرطان بود
گهگاه قهر ما بر سر یک واژه بود
و با اشارت و ایما معاهده داشت
آرام در طیف انزوای خویش فرو میرفت
وقتی شنید «قلب من از عشق بوی گرفته،
آن را درون شیشۀ الکل نهادهام»
دربارهام سرود:
«قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ»
یک شب به روی صفحۀ کاغذ
نقش هزارپایی زد که نود پای هم نداشت
در اعتراض من، خندهکنان گفت:
«آری نود اشارهای زِ هزار است،
از این گذشته، هیچ هزارپایی، صد پای هم ندارد،
اغراق در ضمیرِ بشر، خفته است، شاعرجان»!
وقتی که گفت: «شاعرجان»!
یاد جلال افتادم
یاد نادر، آوارۀ یُمْگان
باری، «آینده» چون سرودْ: «م ُ مِی دَر سا»
با بغض گفت: مگر عاقلیم ما؟
عادت به گریۀ او من نداشتم
و گریهاش چیزی بهسان زوزه و لبخند بود
در رنگها، سپید، چون بادبان، سپید
برعکسِ من که مثل پاکتِ آلوده، رنگوارنگم
کوته کنم
سهراب زیر سایۀ خود بود
سهراب بود
دیریست من ندیدهام که کسی باشد
سی سال دوستی زمان کمی نیست
زینروی در مشرقِ پیاله نشستیم و گپ زدیم
با اینکه دیرگاهیست
ما هر دو مُردهایم
#در_مشرق_پیاله
#نصرت_رحمانی
#بیوهء_سیاه
پینوشتها:
سبحانی ما اَعظَمَ شأنی: پاک است وجودم، چه باعظمت است مقام من (بایزید بسطامی، دفتر چهارم مثنوی).
سِمِنتی (cementy): سیمانی
آینده: اسماعیل شاهرودی
مُ مِی دَر سا: اسم مجموعهشعری از اسماعیل شاهرودی
ـــــــــــــــــــــــ
@Nosrat_Rahmaani•
•