آوازی در فرجام[کارنامه نُصرت رحمانی]


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


.
.... من برای تو ای خواننده، جز طلسمِ سیاه‌بختی و یأس، هدیه‌ای همراه نیاورده‌ام!
اما اگر تو به جهنم می‌روی
اشعار مرا هم با خود ببر!
#نصرت_رحمانی
.
.


ارتباط با ما :
@MiM_Sereshk
@mahdishabani1364

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter





@Nosrat_Rahmaani

«میزگرد»


گفتند:
-تک‌روی و تک‌اندیشی
احیا کننده‌ٔ رسالت ما نیست!
اینک زمان، زمان تبانی‌ست
و میزگرد
رشته‌ٔ پیوند!



آن‌گاه، مست‌مست، نعره کشیدند:
-آری موافقیم.


دیری نرفت و رفت زمان نرم
سالن تهی ز رسولان عهد شد
سیگارهای نیم‌سوخته در روی میزگرد
و شیشه‌های خالی مشروب
فریاد می‌زدند:
-ماییم پاسدار حرمت اضداد
و مرز اشتراک.


سیگارهای نیم‌سوخته کردند ائتلاف
با شیشه‌های خالی مشروب
اینک...
در پشت میزگرد رسالت نشسته‌اند
در حال رتق و فتق!
[زنبور ...، یا زکی]
این جمله نیست حد رسالت؟

#میزگرد
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #میعاد_در_لجن
ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani









@Nosrat_Rahmaani

«تبعید در چنبر زنجیر»


شهرداران کفن رسمی بر تن کردند
هدیه‌شان
قفل زرینی بود!



بوی نعش من و تو،
بوی نعش پدران و پسران از پس در می‌آمد
شهرداران گفتند:
- نسل در تکوین است
نعش‌ها نعره کشیدند: فریب است، فریب
مرگ در تمرین است!



ماهیان می‌دانند
عمق هر حوض به‌اندازهٔ دست گربه‌ست!



گورزاری‌ست زمین!
و زمان
پیر و خنگ و کر و کور.
در پس سنگر دندان‌ها دیگر سخنی نیست که نیست
دیرگاهی‌ست که از هر حلقی زنجیری روییده‌ست
و زبان‌ها در کام
فاسد و گندیده‌ست!



لب اگر باز کنیم
زهر و خون می‌ریزد



ای اسیران چه کسی باز به‌پامی‌خیزد؟
چه کسی؟
راستی تهمت نیست
که بگوییم: پسرهای طلاییِ اسارت هستیم؟
و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟



نسل‌ها پرپر زد!



#تبعید_در_چنبر_زنجیر
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #میعاد_در_لجن

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani




@Nosrat_Rahmaani.pdf
712.4Kb
بررسی تحول اندیشه‌ی #نصرت_رحمانی از رمانتیک فردگرا به رمانتیک جامعه‌گرا
دکتر محمدعلی زهرازاده، یعقوب فولادی

مجله‌ی پژوهشنامه‌ی ادب غنایی، دوره‌ی ۹، ش ۱۷، پاییز و زمستان ۱۳۹۰: ۷۷_ ۱۰۲
@Nosrat_Rahmaani




@Nosrat_Rahmaani

«بررسی تحول اندیشه‌ی #نصرت_رحمانی از رمانتیک فردگرا به رمانتیک جامعه‌گرا»
دکتر محمدعلی زهرازاده، یعقوب فولادی

مجله‌ی پژوهش‌نامه‌ی ادب غنایی، دوره‌ی نهم، شماره‌ی هفدهم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰: ۷۷ _ ۱۰۲.

چکیده
محرک اصلی تغییر سبک در هر دوره‌­ای وقایع سیاسی - اجتماعی است. در ایران، انقلاب مشروطه در کنار تحولاتی که در سطح جامعه­ پدید آورد، در عرصه­‌ی ادبیات نیز بی­‌تأثیر نبود و با طرح مضامین اجتماعی، موجب تحول و تغییر سبک ادبا شد. رخدادهای حکومت پهلوی، گرایش به رمانتیک جامعه­‌گرا و درنتیجه تغییر سبک را در اشعار و برخی آثار گسترده‌­تر کرد. رمانتیسم درواقع مکتبی ادبی ­است که به برتری احساس و تخیل بر استدلال و تعقل تأکید دارد. این مکتب دارای دو شاخه‌­ی فردی و احساسی (پرداختن به عوالم شخصی) و اجتماعی (انعکاس وقایع جامعه و تلاش برای تغییر اجتماع) است. نصرت رحمانی از پیشروان جریان شعری رمانتیک جامعه‌گرا در دوره­‌ی معاصر و از روشنفکـران سرخورده‌­ی پس از بیست و هشتم مرداد سی و دو بود که حوادث سیاسی - اجتماعی (بخصوص کودتای دهه­‌ی سی) باعث شد به اجتماع و مردم روی‌آورَد. درنتیجه از این‌زمان به‌بعد است که رحمانی بیان و عواطف و احساسات انسانی را مهم­‌تر از عواطف فردی و شخصی می­‌داند. این پژوهش بر آن است که با تکیه بر اشعار نصرت رحمانی به بررسی تحول اندیشه­‌ی او از حوزه­‌ی رمانتیک فردگرا به رمانتیک جامعه‌­گرا بپردازد و خصیصه­‌های برجسته‌ی رمانتیک فردگرایی و جامعه‌گرایی را در اشعار او بکاود و با ذکر شواهد شعری ابعاد و مختصات این مقوله را بنمایاند.

متن کامل مقاله در کانال #نصرت_رحمانی

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani







@Nosrat_Rahmaani

«با من مبار که خونم»


گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد می‌کند
[بیهده مردن]
تابوت خالی یاران را
در پهنه‌ی نبرد به خاک سپردن.



گیرم بهار نیاید
همدرد
با من مپیچ که تلخم
گیرم که ابر نبارد
با من ببار که اشکم



آنجا
در معبر سیاه، کسی نعره می‌کشید:
_ خیانت
بر ما دریغ، روزن هر گوش بسته بود
در انزوای چشم شهیدان
شب لِرد بسته بود
اما بهار نیامد
و پهنه‌ی نبرد
در انتظار قطره‌ی خونی هلاک شد



گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد می‌کند
[بیهده ماندن]
در سوگواری یاران نیمه‌راه
مرثیه خواندن



اما..‌‌.، اگر بهار نیاید؟
با من مپیچ که تلخم
گیرم که ابر نبارد
با من ببار که اشکم!



ای درد...، اگر بهار نیاید؟
همدرد، اگر که ابر نبارد؟
از گور ما چگونه توان‌رویید
مردانگی و عشق؟
همدرد، اگر که ابر نبارد
بر سنگ گور ما، چگونه توان‌سود آسمان
انگشت‌های نازک خود را به افتخار؟
با این‌که یأس در رکاب من و کینه یار توست‌.
همدرد
من را خموش کن
من را فریب ده



با من بگوی که در این فراخناک
یک مرد زمزمه خواهدکرد
در انزوای خویش که آن‌ها
در قحط‌سال شوم
با عشق زیستند
و با شمشیر بر خاک ریختند



ای وای اگر بهار نیاید
ای وای اگر که ابر نبارد!
من را فریب باش
آرام کن
با من مبار که خونم
ای پاک، ای شریف
همدرد، هم‌سرشت


#با_من_مبار_که_خونم
#نصرت_رحمانی
از دفتر #میعاد_در_لجن

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani







@Nosrat_Rahmaani


"آینه ٥٨"


یلدایی از شکیب
در بهت آینه بسته‌ست پود و تار
تابوت من کرانه گرفته‌ست
در تنگ انتظار
دستی کجاست تا گره بگشاید
از گیسوان باد
تا بادبان بفرازم، سوی دیار یار

آیینه‌‌دار
آن لاشه‌‌ای که در کفن آرزوی من
در خواب انجماد فرو رفت
نامش یقین نبود؟

تدفین اشک بر صحاری دامان
با طعم تلخ دشنه‌‌ی بدرود
در پرسه‌‌های شبانگاه
آبینه‌دار
به یاد آر...
در کجای زمان بود؟
یاد... آر


آیا به کارگاه جهان نقش شاعران
این است: نبش گور
و سقط جنین خاطره با چنگک قلم!
یا...
آواره در قلمروی طامات؟

آیینه‌دار
وقتی که عطر شعرهای پریشم
در سایبان گوش تو پیچید
روح من، این گسیخته، این از تبار درد
در هُرم شعله‌‌ی نفست سوخت
آموخت:
عشق این کلید طلایی
در قفل مرگ نمی‌گردد

باید چو رود در رگ آواز خویشتن پویید
و در میانه‌ی مرداب، ته نشست
باید میان نطعی خونین
زانو شکست
و زیر تبر شماره‌ی معکوس شمرد.
یا همچو آبشار در دل پرواز خویش پرپر شد!
و جام را شکست
پاشید باده را.

هرگز من انتخاب نکردم
هم جام را شکستم، هم ته‌نشین شدم
بر کف دستم نگاه کن
پنجاه‌وهشت سال پریشانی

یاد آر...، یار... یار
با دل شوخم چه کرده‌‌ای
وقتی میان کوچه و بازار دست تو
سرگرم شیطنتی کودکانه بود
با او چه کرده‌ای
که پیر شد، میان میکده یخ بست
طرار!


وز یاد این مبر
پای برهنه بر لبه‌ی تیغ
رقصانده‌اند، رقصانده‌اند
خسته‌‌ی من را
تا موسم سحر
با طیف بوی گل سرخ
افطار کرد‌ه‌ام

آیا انسان یعنی که: انفجار
و زندگی:
پرتاب از رحم به ته گور؟
دیگر شفای عقل
در اعتبار عشق و جنون نیست؟

ویرانم،
ویرانم،
ویران


دیری‌ست تا خروس،
برکشیده بانگ سوم خود را
و انکار ما تثبیت گشته‌است

هرگز عروج را
باور نمی‌کنم
اما...، فرود، بی چتر نجات در جلجتا
پرواز در حیات مسیحاست!

ترسم همه ز جوجه‌عقابی‌ست
کامروز بیضه شکسته‌ست
ماری گرسنه می‌‌ربایدش، اینک
از گود آشیان!

آیا چه کرد بایدم ای یار؟
برخاسته، دستی به کار ببندم

- هرگز گره به باد مزن
همواره زیر لحظه‌ی موعود
پیاله دور دگر می‌‌زند
نوبت به دیگری
امکان همیشه هست!

یلدایی از شکیب
در بهت آینه گسترده پود و تار
برخاسته‌ست دود
از کنده‌‌ی کهن

#آینه۵۸ |
#نصرت_رحمانى
از دفتر #شمشیر_معشوقه_قلم

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani




اشعار و مطالب برگزیده از ادبیات گذشته و معاصر را در کانال #الف_لام_میم می‌توانید بخوانید

t.me/alef_laam_mim

ـــــــــــــــــــــ

@alef_laam_mim 🌿🌺








@Nosrat_Rahmaani


«بخیه»


وقتی دلی نمی‌طپد
قلمی خشک می‌شود
و شعر می‌پژمرد
انبوه اندهان از یاد می‌روند
و جمله خاطرات بر باد می‌روند
در باغکوچه‌های میعادگاه
دیگر کسی به انتظار کسی نیست
آنچه باز می‌ماند
درد بخیه است
که پس از التیام
آغاز می‌شود


#بخیه | #نصرت_رحمانی
از دفتر: #بیوه_سیاه

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani








@Nosrat_Rahmaani


«برگ»


برگی تنها و غمینم
با شنلی زرد
بازمانده از قافله‌ی باد
اینک پایی بزرگ
بر فراز سرم خیمه بسته است
آری فرو خواهد آمد


#برگ| #نصرت_رحمانی
از دفتر: #بیوه_سیاه

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani




از نظر ساخت شعر، من نظریات خودم را دارم. فکر می‌کنم هنوز خیلی عقب هستیم. بعضی از شاعرانِ بزرگ ما تمام شده‌اند. به ضربِ «صنعت» شعر می‌نویسند و نه شور و جوششِ درونی. با صنعت ممکن است چیزی را ساخت اما اگر شور نداشته باشید شعر نمی‌شود. جوهرِ شعر به نظرِ من یادگرفتنی نیست. آنچه می‌ماند البته آموختنی است. با ممارست به دست می‌آید و تجربه.

مصاحبه با #نصرت_رحمانی
#فرج_سرکوهی
مجله‌ آدینه، دی ۱۳۶۹، شماره ۵۳: ۱۸.

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani








@Nosrat_Rahmaani



«آسمان پیر»


وقتی اسباب‌بازی‌هایمان را از ما گرفتند
ناگهان گریه‌ کردیم
داریم بزرگ می‌شویم
و بهانه‌هایمان برای گریه‌کردن
دارد تمام می‌شود
اما قدری که زمان گذشت
زندگی باورمان داد
که ماهی‌ها
به اندازهٔ منقار مرغ ماهی‌خوار
بزرگ می‌شوند

حالا بیا
آسمان آن‌قدر پیر است
که تا آخر دنیا
گریه کنیم


#آسمان_پیر | #نصرت_رحمانی
از دفتر: #بیوه_سیاه

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani






Forward from: @AxNegarBot
@Nosrat_Rahmaani
.
.

«غزلی در شب»


مگذار که فرزانه‌ی فرزانه بمیرم
بگذار که دیوانه‌ی دیوانه بمیرم

میخانه دگر جای منِ بی‌سروپا نیست
بگذار که پشتِ درِ میخانه بمیرم

من بومِ هوس بودم و ویرانه‌ی من، دل
بگذار که در گوشه‌ی ویرانه بمیرم

از خویش گسستم چو تو با غیر نشستی
بگذار که در پای تو بیگانه بمیرم

افسانه نما نام مرا خنده به لب ریز
بگذار که ای شمع چو پروانه بمیرم

دانه مفشان، مرغِ گرفتارم و دانی
بگذار که در دامِ تو بی‌دانه بمیرم

پروانه‌ی میخانه‌ی بیگانه شدی تو
بگذار که دیوانه‌ی دیوانه بمیرم


تابستان ۳۴ - تهران
#غزلی_در_شب | #نصرت_رحمانی
از دفتر: #کوچ_و_کویر

ـــــــــــــــــــــــ
@Nosrat_Rahmaani
.
.





@Nosrat_Rahmaani

«شعرها و چشم‌ها»


می‌گفت باغرور:
این چشم‌های من
اين چشم‌ھا که ريخته در چشم‌های تو
گرد نگاه را
اين چشم‌ھا که سوخته در اين شکيب تلخ
رنج سياه را

اين چشم‌ھا که روزنه‌ی آفتاب را
بگشوده در برابر شام سياه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو

اين چشم‌ها که رنگ نهاده به قعر رنگ
اين چشم‌ها که شور نشانده به ژرف شوق
اين چشم‌ها که نغمه نھفته به نای چنگ

از برگ‌های سبز که در آب‌ھا دوند
از چکه‌های آب که از صخره‌ها چکند
از بوسه‌ها که در ته لب‌ها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود، از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نيست
زيباترند
نيست؟!

من در جواب او
بستم به پای خسته‌ی لب
دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پرآتشش
گفتم: دريغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد؟
کوبم به روی بی‌بی چشم سياه تو
تک‌خال شعر را
گويم کدام‌یک‌؟

اين چشم‌ھای تو
اين شعرهای من 


#شعرها_و_چشم‌ها
#نصرت_رحمانی
#ترمه

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani







@Nosrat_Rahmaani


مقدمه‌ی #کوچ_و_کویر


آقای #رحمانی

من شعرهای شما را بارها در مطبوعات این شهر خوانده‌ام. اول‌دفعه، قطعه‌ی «شب‌تاب» را که برای من خواندید، من نسبت به احساسات لطیف شما تحریک شدم.
آن چیزهایی که در زندگی هست و در شعر دیگران سایه‌ای از خود نشان می‌دهد، در شعر شما بی‌پرده‌اند. اگر این جرأت را دیگران نپسندند برای شما عیب نیست.
ولی من نمی‌خواهم برای اشعار شما مقدمه نوشته باشم، دیوان شعر وقتی که مطالب قابل تفسیر و توضیح نداشت، شاید چندان محتاج به مقدمه نباشد. خود اشعار مقدمه‌ی ورود و تاثیر در فکر و روح دیگران است.
از این‌که اشعار شما به بهانه‌ی اوزانی آزاد، وزن را از دست نداده و دست به شلوغی نزده‌است، قابل این است که گفته‌شود: تجدد در شعرهای شما با متانت انجام گرفته‌است، اگر در معنی، تند رفته‌اید، در ادای معنی دچار تندروی‌هایی که دیگران شده‌اند، نشده‌اید.


#نیما_یوشیج
اسفند ۱۳۳۳

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani




Forward from: @HZCaptionBot
#ستاره
#سیاوش_قمیشی
آلبوم #سرگذشت (۱۳۹۶)
ترانه‌سرا #مهدی_شعبانی

@ghazalshermahdishabani





@Nosrat_Rahmaani


"در مشرق پیاله"


در مشرق پیاله نشستیم و گپ زدیم
کاشان میان عطر گل از هوش رفته بود
تبخیر برگ گل
در جوی پر گرهِ نی و قُرابۀ گلاب
اعجاز گردباد کویری
با شعر لاجوردی سهراب
آن شب به روی جامهای بلورین
چندان فروغ رقصید پرکرشمه که سهراب
نوش‌دارو را
در بهت کام فضا ریخت.
گفتم: «سبحان اعظم شأنی»!
سهراب بر گوشۀ کلام خود گرهی زد
و اشک تاک بر مژه آویخت
در سالیان پیشِ جوانی
ما در میان سیم خاردار، خط متواری شدیم
جادوی رنگ، ما را به آسمانها برد
و فصل بلوغ را
در کوچه‌های پیکر تندیسِ کهنه‌ای
هاشور زدیم
دیری نرفت و رفت
در انفجار معجزۀ عشق
رنگین کمان شعر در افق روحمان دمید
نیلوفری کبود رویید
و بوف کور بر سر ویرانه‌ها نشست
آنقدْر مویه کرد
در سوگ نسل خویش
تا چند قطره خون ز حنجرۀ مرغ حق چکید
شادی پرنده‌ای شد و از قفس سینه‌ها پرید
سهراب، در چهارراه بوم، در رصدِ واژه‌ها نشست
و گشت و گشت و گشت
تا تاج شعر را از وسط گربه‌ها ربود
هر شاعری
دیهیم از کف شیران ربوده است
در سال انقراضِ سلسلۀ عشق
آنگه که فلسفه‌ها رنگ باختند
و اسب سِمِنتی شاهان
ناگاه در میان میادین شهر شیهه کشیدند
هر سو شتافتند
در قحط‌سال عشق
نیما معرفمان شد به کهکشان
وقتی میان جادۀ شیریِ آسمان
دنبال حس گمشده‌ای پرسه می‌زدم
دیدم سهراب لم داده است در آوارِ آفتاب
شعری ز موی‌پریشیدگان باد برایم خواند
ابهام را وداع
ایجاز را به خانه فرستاد
و با کنایه قدم زد
گفتم که شعر، مساحتِ مثلثِ همبَر نیست
گفتم ولی چه سود،
سهراب، چون حوصلۀ من بود
چه زود سَر می‌رفت!
از دودمان عشق وَز دودۀ عرفا
و طالعش در برج رأس‌السرطان بود
گهگاه قهر ما بر سر یک واژه بود
و با اشارت و ایما معاهده داشت
آرام در طیف انزوای خویش فرو می‌رفت
وقتی شنید «قلب من از عشق بوی گرفته،
آن را درون شیشۀ الکل نهاده‌ام»
درباره‌ام سرود:
«قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ»
یک شب به روی صفحۀ کاغذ
نقش هزارپایی زد که نود پای هم نداشت
در اعتراض من، خنده‌کنان گفت:
«آری نود اشاره‌ای زِ هزار است،
از این گذشته، هیچ هزارپایی، صد پای هم ندارد،
اغراق در ضمیرِ بشر، خفته است، شاعرجان»!
وقتی که گفت: «شاعرجان»!
یاد جلال افتادم
یاد نادر، آوارۀ یُمْگان
باری، «آینده» چون سرودْ: «م ُ مِی دَر سا»
با بغض گفت: مگر عاقلیم ما؟
عادت به گریۀ او من نداشتم
و گریه‌اش چیزی به‌سان زوزه و لبخند بود
در رنگها، سپید، چون بادبان، سپید
برعکسِ من که مثل پاکتِ آلوده، رنگ‌وارنگم
کوته کنم
سهراب زیر سایۀ خود بود
سهراب بود
دیری‌ست من ندیده‌ام که کسی باشد
سی سال دوستی زمان کمی نیست
زین‌روی در مشرقِ پیاله نشستیم و گپ زدیم
با اینکه دیرگاهی‌ست
ما هر دو مُرده‌ایم


#در_مشرق_پیاله
#نصرت_رحمانی
#بیوهء_سیاه

پی‌نوشت‌ها:
سبحانی ما اَعظَمَ شأنی: پاک است وجودم، چه باعظمت است مقام من (بایزید بسطامی، دفتر چهارم مثنوی).
سِمِنتی (cementy): سیمانی
آینده: اسماعیل شاهرودی
مُ مِی دَر سا: اسم مجموعه‌شعری از اسماعیل شاهرودی
ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani







@Nosrat_Rahmaani


"گوشهٔ تاریخ"


مران بر آب
ز دور و دیر مگو
زمان چو موی پریشیده ایست در کف باد.
کتیبهٔ تاریخ
فسانه ایست که با آن نمی‌توانی خفت
شنوده ایست که آن را نمی‌توانی گفت
صدای هر ورقی شیونی‌ست بر لب باد.



مران بر آب، مران
تن برهنهٔ دریا ز زخمهٔ شلاق
هنوز مجروح است
و پهنهٔ تاریخ
ز بیم خشم خشایار شاه می‌لرزد.



مران بر آب، مران
که نفس پیروزی
حباب بر آب است.

#گوشه_ی_تاریخ
#نصرت_رحمانی
از دفتر : #حریق_باد

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani



20 last posts shown.

680

subscribers
Channel statistics