فلسفهی اخلاق (۱)- نسبیانگاری اخلاقی
♦️هرودوت در سومین مجلد از کتاب تاریخ خویش به نقل حکایتی درباب سیرهی زمامداری شاهنشاهِ محتشمِ هخامنشی، داریوش کبیر (داریوش یکم)، میپردازد تا بر خردمندی وی صحه بگذارد و از رهگذر نقل حکایت دست به نتیجهگیری اخلاقی مهمی بزند. هرودوت برآن است که اگر از اقوام و ملل گوناگون بخواهیم تا بهترینِ سنتها را انتخاب کنند، بیتردید هریک سنت خویش را بهترین خواهد یافت. او روایت میکند که روزی داریوش کبیر دو گروه از مردمان را به دربار خویش فراخواند؛ از آنجا که مرزهای ایرانِ هخامنشی از شرق به غرب گسترش یافته بود، گروهی از هندیانِ کالاتیایی [۱] و گروهی از یونانیان به دربار شاهنشاه راه یافتند. داریوش از یونانیان پرسید که در ازای چه پاداشی حاضر به خوردن پیکرِ بیجان پدران خود خواهند بود؟ یونانیان پاسخ گفتند که به هیچ قیمتی دست به چنین کاری نخواهند زد. سپس درحالیکه یونانیان هنوز در جلسه حضور داشتند و بهواسطهی ترجمه از سوال و جواب شاهنشاه آگاه میشدند، داریوش رو به هندیان کرده و از آنان پرسید در چه صورتی حاضر به سوزاندن اجساد پدران خویش هستند؟ هندیان برآشفته شدند و از شاهنشاه خواستند که دیگر از چنان چیز هولناکی سخن نگوید! هرودوت حکایت خویش را با استناد به سخنی از پیندار، شاعر شهیر باستانی یونان، به پایان میبرد: عرف و عادت، سلطانِ همه چیز است! (Herodotus, 1928, p.51). هرودوت با آوردن این حکایت تلاش میکند تا تفاوتهای فرهنگی مردمان گوناگون را به ما خاطرنشان سازد. امروزه برای بسیاری از ما خوردن گوشت مردگان عملی مشمئزکننده است، حتی سوزاندن اجساد نیز گرچه به بدی خوردنشان نیست در کثیری از فرهنگها و در بسیاری از کشورها مرسوم نیست. در ایران نیز، خواه در دورهی باستانی و خواه در دورهی اسلامی خوردن یا سوزاندن مردگان مرسوم نبوده بلکه در هردو دوره سخت نکوهیده بوده است. سوزاندن جسد در دین زرتشتی مستلزم آلوده کردن آتش است که بالاترین گناهان محسوب میشود و در شریعت اسلامی نیز فعلی حرام و ممنوع است؛ تکلیف خوردن جسد نیز در هردو دین روشن است اما همین امر فوقالعاده ناپسند نزد ما میان برخی از قبائل آمازون نیز وجود داشته است. درواقع آنان خوردن متوفی را نوعی احترام به وی تلقی میکنند و حتی در مواردی خود شخص نیز از خورده شدن توسط همقبیلهایهای خویش خرسند است زیرا گمان میکند که در پیکر ایشان تجسد یافته و به حیات ادامه خواهد داد حالآنکه اگر به خاک سپرده شود دچار فساد و تجزیه و تلاشی خواهد گشت (Conklin, 1995, p.84). چنین تفاوتهای فاحشی تنها محدود به شیوهی برخورد با پیکر مردگان نمیشود و ابعاد دیگری از حیات آدمی را نیز فرا میگیرد برای نمونه اسکیموها که در آلاسکا، شمال کانادا، گرینلند و سیبری زندگی میکنند عادت دارند که همسران خویش را به رسم مهماننوازی به مردی که مهمانشان شده پیشکش نمایند! دیگر رسم حیرتانگیز ایشان کشتن نوزادان است؛ کنود راسموسن کاشف و انسانشناس گرینلندی- دانمارکی با زنی برخورد کرد که ۱۰ نوزاد از ۲۰ نوزاد خود را از بین برده بود. رها ساختن سالخوردگان ناخوش احوال در برف نیز میان ایشان رایج بوده است (Rachels & Rachels, 2018, p.15). کاشفان و انسانشناسان با موارد بسیاری از این دست مواجه شدهاند که دستکم برای ما حیرتآور هستند! یکی از نخستین نتایجی که با مشاهدهی این امور، به ذهن شماری از اندیشمندان خطور کرده است همانا نسبیانگاری اخلاقی (Ethical Relativism) است. نسبیانگاری اخلاقی در دو صورت فرهنگی و شخصی قابل تعریف است. بنابر خوانش فرهنگی از نسبیانگاری اخلاقی، هیچ ارزش اخلاقیای بیرون از فرهنگهای گوناگون و بدون توجه به آداب و رسوم متفاوت قابل تعریف نیست بلکه هر فرهنگی مجموعهی خاصی از هنجارها و ارزشها را تعریف و تبلیغ میکند. بدین ترتیب بهتر است در هر جامعهای حسب ارزشهای پذیرفته شدهی همان جامعه رفتار کنیم. نمونهی مشهور چنین اندرزی را میتوان در پاسخ قدیس اَمبروسیوس به قدیس آگوستین سراغ گرفت؛ هنگامی که آگوستین به اَمبروسیوس گفت مسیحیان رُم در روزی متفاوت با مسیحیان میلان روزه میگیرند، اَمبروسیوس به او توصیه کرد که وقتی در رُم است مانند رُمیها رفتار کند! (Fiala & MacKinnon, 2018, p.45). از سوی دیگر اگر بگوییم تشخیص شایست و ناشایست، نه با فرهنگ و با جامعه بلکه با خود فرد است آنگاه با خوانش فردگرایانه از نسبیانگاری اخلاقی مواجه خواهیم بود. برای مثال وقتی ژان پُل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی، بر آزادی پای میفشارد منظوری جز این ندارد که مهم نیست چه میکنیم و به چه انتخابی دست میزنیم بلکه مهم است انتخابمان آزادانه باشد و شجاعت رویارویی با نتایج حاصل از انتخاب خود را داشته باشیم (Falzon, 2019, p.223). سارتر روایت میکند که یکی از دانشجویاناش از وی راهنمایی خواست.
♦️هرودوت در سومین مجلد از کتاب تاریخ خویش به نقل حکایتی درباب سیرهی زمامداری شاهنشاهِ محتشمِ هخامنشی، داریوش کبیر (داریوش یکم)، میپردازد تا بر خردمندی وی صحه بگذارد و از رهگذر نقل حکایت دست به نتیجهگیری اخلاقی مهمی بزند. هرودوت برآن است که اگر از اقوام و ملل گوناگون بخواهیم تا بهترینِ سنتها را انتخاب کنند، بیتردید هریک سنت خویش را بهترین خواهد یافت. او روایت میکند که روزی داریوش کبیر دو گروه از مردمان را به دربار خویش فراخواند؛ از آنجا که مرزهای ایرانِ هخامنشی از شرق به غرب گسترش یافته بود، گروهی از هندیانِ کالاتیایی [۱] و گروهی از یونانیان به دربار شاهنشاه راه یافتند. داریوش از یونانیان پرسید که در ازای چه پاداشی حاضر به خوردن پیکرِ بیجان پدران خود خواهند بود؟ یونانیان پاسخ گفتند که به هیچ قیمتی دست به چنین کاری نخواهند زد. سپس درحالیکه یونانیان هنوز در جلسه حضور داشتند و بهواسطهی ترجمه از سوال و جواب شاهنشاه آگاه میشدند، داریوش رو به هندیان کرده و از آنان پرسید در چه صورتی حاضر به سوزاندن اجساد پدران خویش هستند؟ هندیان برآشفته شدند و از شاهنشاه خواستند که دیگر از چنان چیز هولناکی سخن نگوید! هرودوت حکایت خویش را با استناد به سخنی از پیندار، شاعر شهیر باستانی یونان، به پایان میبرد: عرف و عادت، سلطانِ همه چیز است! (Herodotus, 1928, p.51). هرودوت با آوردن این حکایت تلاش میکند تا تفاوتهای فرهنگی مردمان گوناگون را به ما خاطرنشان سازد. امروزه برای بسیاری از ما خوردن گوشت مردگان عملی مشمئزکننده است، حتی سوزاندن اجساد نیز گرچه به بدی خوردنشان نیست در کثیری از فرهنگها و در بسیاری از کشورها مرسوم نیست. در ایران نیز، خواه در دورهی باستانی و خواه در دورهی اسلامی خوردن یا سوزاندن مردگان مرسوم نبوده بلکه در هردو دوره سخت نکوهیده بوده است. سوزاندن جسد در دین زرتشتی مستلزم آلوده کردن آتش است که بالاترین گناهان محسوب میشود و در شریعت اسلامی نیز فعلی حرام و ممنوع است؛ تکلیف خوردن جسد نیز در هردو دین روشن است اما همین امر فوقالعاده ناپسند نزد ما میان برخی از قبائل آمازون نیز وجود داشته است. درواقع آنان خوردن متوفی را نوعی احترام به وی تلقی میکنند و حتی در مواردی خود شخص نیز از خورده شدن توسط همقبیلهایهای خویش خرسند است زیرا گمان میکند که در پیکر ایشان تجسد یافته و به حیات ادامه خواهد داد حالآنکه اگر به خاک سپرده شود دچار فساد و تجزیه و تلاشی خواهد گشت (Conklin, 1995, p.84). چنین تفاوتهای فاحشی تنها محدود به شیوهی برخورد با پیکر مردگان نمیشود و ابعاد دیگری از حیات آدمی را نیز فرا میگیرد برای نمونه اسکیموها که در آلاسکا، شمال کانادا، گرینلند و سیبری زندگی میکنند عادت دارند که همسران خویش را به رسم مهماننوازی به مردی که مهمانشان شده پیشکش نمایند! دیگر رسم حیرتانگیز ایشان کشتن نوزادان است؛ کنود راسموسن کاشف و انسانشناس گرینلندی- دانمارکی با زنی برخورد کرد که ۱۰ نوزاد از ۲۰ نوزاد خود را از بین برده بود. رها ساختن سالخوردگان ناخوش احوال در برف نیز میان ایشان رایج بوده است (Rachels & Rachels, 2018, p.15). کاشفان و انسانشناسان با موارد بسیاری از این دست مواجه شدهاند که دستکم برای ما حیرتآور هستند! یکی از نخستین نتایجی که با مشاهدهی این امور، به ذهن شماری از اندیشمندان خطور کرده است همانا نسبیانگاری اخلاقی (Ethical Relativism) است. نسبیانگاری اخلاقی در دو صورت فرهنگی و شخصی قابل تعریف است. بنابر خوانش فرهنگی از نسبیانگاری اخلاقی، هیچ ارزش اخلاقیای بیرون از فرهنگهای گوناگون و بدون توجه به آداب و رسوم متفاوت قابل تعریف نیست بلکه هر فرهنگی مجموعهی خاصی از هنجارها و ارزشها را تعریف و تبلیغ میکند. بدین ترتیب بهتر است در هر جامعهای حسب ارزشهای پذیرفته شدهی همان جامعه رفتار کنیم. نمونهی مشهور چنین اندرزی را میتوان در پاسخ قدیس اَمبروسیوس به قدیس آگوستین سراغ گرفت؛ هنگامی که آگوستین به اَمبروسیوس گفت مسیحیان رُم در روزی متفاوت با مسیحیان میلان روزه میگیرند، اَمبروسیوس به او توصیه کرد که وقتی در رُم است مانند رُمیها رفتار کند! (Fiala & MacKinnon, 2018, p.45). از سوی دیگر اگر بگوییم تشخیص شایست و ناشایست، نه با فرهنگ و با جامعه بلکه با خود فرد است آنگاه با خوانش فردگرایانه از نسبیانگاری اخلاقی مواجه خواهیم بود. برای مثال وقتی ژان پُل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی، بر آزادی پای میفشارد منظوری جز این ندارد که مهم نیست چه میکنیم و به چه انتخابی دست میزنیم بلکه مهم است انتخابمان آزادانه باشد و شجاعت رویارویی با نتایج حاصل از انتخاب خود را داشته باشیم (Falzon, 2019, p.223). سارتر روایت میکند که یکی از دانشجویاناش از وی راهنمایی خواست.