پدر و مادر آن دانشجو از هم جدا شده بودند و برادرش در جنگ فرانسه و آلمان کشته شده بود، حال در شرایطی که تنها امید مادر به وی بود میبایست به انگلستان بگریزد و به نیروهای مقاومت فرانسه علیه آلمان ملحق شود یا از مادر نگهداری کند؟ به زعم سارتر هیچ پاسخ شسته و رُفتهای بدین پرسش وجود ندارد (Satre, 2007, pp.30 & 31). بدین ترتیب این خود شخص است که باید دست به انتخاب بزند. در یادداشت پیشین درباب پروتاگوراس سخن گفتیم؛ یکی از آموزههای مهم وی آن است که انسان معیار همهچیز است، معیار هستی چیزهایی که هست و معیار نیستی چیزهایی که نیست! (گاتری، ۱۳۷۵، ص۴۵). اگر این گفته را به شخصیترین شکل تفسیر کنیم، مراد آن است که هریک از ما تعیینکنندهی نیک و بد خواهیم بود. حال باید به ارزیابی این نظرات بپردازیم؛ نخست بگذارید تا استدلال نهفته در دل این بحث را بیرون بکشیم:
۱. مردمان گوناگون آداب و رسوم گوناگونی دارند؛ یونانیان به مردهسوزی میپرداختند و هندیانِ کالاتیایی به مردهخواری؛ اسکیموها همسر خویش را به مهمان پیشکش میکنند و ایرانیان آن را شنیع میانگارند؛ مسیحیان رُم شنبهها روزه میگرفتند ولی مسیحیان میلان شنبهها روزه نمیگرفتند.
۲. نه تنها مردمان گوناگون آداب و رسوم گوناگونی دارند بلکه اشخاص گوناگون نیز ذوق و پسندهای گوناگون دارند، یکی پروای خانواده دارد و دیگری پروای میهن، یکی پروای شهرت دارد و دیگری پروای ثروت و...
۳. پس هیچ حقیقت اخلاقی مطلقی وجود ندارد؛ ارزشهای اخلاقی یا وابسته به ذوق افراد است یا درنهایت وابسته به ذوق جوامع.
حاصل استدلال پیشگفته این است که ارزشهای اخلاقی، حقیقتی فراتر از تمجید یا تقبیح مردمان ندارد. اما آیا این استدلال معتبر است؟ منطقدانان به استدلالی معتبر میگویند که صدق مقدمات و کذب نتیجهی آن غیرممکن باشد؛ بهدیگرسخن نتوانیم همزمان مقدمات آن را صادق دانسته و بپذیریم اما از پذیرش نتیجهای که کاذب تشخیص دادهایم خودداری کنیم (تیدمن و کهین، ۱۳۹۰، ص۱۲۴). با لحاظ کردن این تعریف، خواهیم دید که استدلال فوقالذکر نامعتبر است زیرا ما به راحتی میتوانیم جملگی آن توصیفات از رفتارهای متضاد مردمان یا تصمیمات متعارض اشخاص را مطابق با واقع بدانیم اما همه را از حیث اخلاقی برخطا بینگاریم. بهدیگرسخن این احتمال وجود دارد که تمام آن مردمان و آن کسان در تشخیص کار درست اشتباه کرده باشند؛ کاملاً ممکن است که هم خوردن مردگان غلط باشد و هم سوزاندنشان! (Rachels & Rachels, 2019, p.18). بهعبارت دقیقتر استدلال فوق بر حیرانی و سرگردانی ما در مواجههی با آداب و رسوم متفاوت تکیه میکند، حالآنکه وقتی از حیرت اولیه خارج شویم و تک تک آن رفتارها را به بوتهی نقد عقلانی بگذاریم چهبسا بتوانیم سره را از ناسره بازبشناسیم. تمام آن مقدمات مبنی بر اینکه میان هفتاد و دو ملت جنگی در جریان است مطابق با واقعاند اما از جنگ هفتاد و دو ملت لازم نمیآید که حقیقتی وجود نداشته باشد چهبسا جملگی ایشان غوطهور در افسانهها باشند. نسبیانگار اخلاقی میتواند با افزودن یک مقدمه بکوشد تا مشکل استدلال فوق را چاره کند؛ او ممکن است به شکاکیت معرفتی متوسل شود و بگوید علاوه بر اینکه ارزشها متفاوت هستند ما هم فاقد توان قضاوت هستیم. بهدیگرسخن ما از چشمانداز خاص خودمان، عمل اسکیموها مبنی بر پیشکش کردن همسرانشان را قبیح و شنیع میانگاریم و مردهخواری را مشمئزکننده میدانیم. درواقع از آنجا که ما در موقعیت یک فرشتهی منزه و همهدانا ننشستهایم پس از دستیابی به یک معیار و شاخص فراگیر ناتوانیم.
بهعبارت بهتر اشمئزاز ما نشانگر حقیقت امور نیست بلکه محصول پرورش ما در فرهنگی خاص است. بدین ترتیب با توجه به اینکه ما در موضعی خداگونه نیستیم و نمیتوانیم از بالا و بدون پیشفرض به داوری درباب شایست و ناشایست امور بپردازیم پس چارهای مگر تن دادن به نسبیانگاری اخلاقی نداریم. در نقد این پاسخ میتوان گفت که حتی با افزودن مقدمهای ناظر به ضعف قوای معرفتی آدمی، نهایت چیزی که حاصل میشود آن است که ما در تشخیص شایست از ناشایست ناتوانیم نه آنکه شایست و ناشایستی وجود ندارد! به زبان فنیتر نهایت چیزی که آن استدلال حتی در صورت تقویتشدهی خود به ارمغان میآورد، نتیجهای معرفتشناختیست و نه هستیشناختی؛ به تعبیر قدما: عَدَمُ الوِجدانِ لا یَدُلُ عَلی عَدَمِ الوُجُود! یافته نشدن حقایق اخلاقی توسط ما به معنی نبود چنان حقایقی نیست. گذشته از این شماری از صاحبنظران برآناند که اختلافات ارزشی مردمان آنقدر هم زیاد نیست که مانع از توافق شود؛ کموبیش همگان دیگرکُشی را مگر در شرایط استثنایی چون دفاع از خود زشت میدانند حالآنکه وفای به عهد و عمل کردن به قول خویش را نیکو میانگارند (Reiff, 2020, p.183).
۱. مردمان گوناگون آداب و رسوم گوناگونی دارند؛ یونانیان به مردهسوزی میپرداختند و هندیانِ کالاتیایی به مردهخواری؛ اسکیموها همسر خویش را به مهمان پیشکش میکنند و ایرانیان آن را شنیع میانگارند؛ مسیحیان رُم شنبهها روزه میگرفتند ولی مسیحیان میلان شنبهها روزه نمیگرفتند.
۲. نه تنها مردمان گوناگون آداب و رسوم گوناگونی دارند بلکه اشخاص گوناگون نیز ذوق و پسندهای گوناگون دارند، یکی پروای خانواده دارد و دیگری پروای میهن، یکی پروای شهرت دارد و دیگری پروای ثروت و...
۳. پس هیچ حقیقت اخلاقی مطلقی وجود ندارد؛ ارزشهای اخلاقی یا وابسته به ذوق افراد است یا درنهایت وابسته به ذوق جوامع.
حاصل استدلال پیشگفته این است که ارزشهای اخلاقی، حقیقتی فراتر از تمجید یا تقبیح مردمان ندارد. اما آیا این استدلال معتبر است؟ منطقدانان به استدلالی معتبر میگویند که صدق مقدمات و کذب نتیجهی آن غیرممکن باشد؛ بهدیگرسخن نتوانیم همزمان مقدمات آن را صادق دانسته و بپذیریم اما از پذیرش نتیجهای که کاذب تشخیص دادهایم خودداری کنیم (تیدمن و کهین، ۱۳۹۰، ص۱۲۴). با لحاظ کردن این تعریف، خواهیم دید که استدلال فوقالذکر نامعتبر است زیرا ما به راحتی میتوانیم جملگی آن توصیفات از رفتارهای متضاد مردمان یا تصمیمات متعارض اشخاص را مطابق با واقع بدانیم اما همه را از حیث اخلاقی برخطا بینگاریم. بهدیگرسخن این احتمال وجود دارد که تمام آن مردمان و آن کسان در تشخیص کار درست اشتباه کرده باشند؛ کاملاً ممکن است که هم خوردن مردگان غلط باشد و هم سوزاندنشان! (Rachels & Rachels, 2019, p.18). بهعبارت دقیقتر استدلال فوق بر حیرانی و سرگردانی ما در مواجههی با آداب و رسوم متفاوت تکیه میکند، حالآنکه وقتی از حیرت اولیه خارج شویم و تک تک آن رفتارها را به بوتهی نقد عقلانی بگذاریم چهبسا بتوانیم سره را از ناسره بازبشناسیم. تمام آن مقدمات مبنی بر اینکه میان هفتاد و دو ملت جنگی در جریان است مطابق با واقعاند اما از جنگ هفتاد و دو ملت لازم نمیآید که حقیقتی وجود نداشته باشد چهبسا جملگی ایشان غوطهور در افسانهها باشند. نسبیانگار اخلاقی میتواند با افزودن یک مقدمه بکوشد تا مشکل استدلال فوق را چاره کند؛ او ممکن است به شکاکیت معرفتی متوسل شود و بگوید علاوه بر اینکه ارزشها متفاوت هستند ما هم فاقد توان قضاوت هستیم. بهدیگرسخن ما از چشمانداز خاص خودمان، عمل اسکیموها مبنی بر پیشکش کردن همسرانشان را قبیح و شنیع میانگاریم و مردهخواری را مشمئزکننده میدانیم. درواقع از آنجا که ما در موقعیت یک فرشتهی منزه و همهدانا ننشستهایم پس از دستیابی به یک معیار و شاخص فراگیر ناتوانیم.
بهعبارت بهتر اشمئزاز ما نشانگر حقیقت امور نیست بلکه محصول پرورش ما در فرهنگی خاص است. بدین ترتیب با توجه به اینکه ما در موضعی خداگونه نیستیم و نمیتوانیم از بالا و بدون پیشفرض به داوری درباب شایست و ناشایست امور بپردازیم پس چارهای مگر تن دادن به نسبیانگاری اخلاقی نداریم. در نقد این پاسخ میتوان گفت که حتی با افزودن مقدمهای ناظر به ضعف قوای معرفتی آدمی، نهایت چیزی که حاصل میشود آن است که ما در تشخیص شایست از ناشایست ناتوانیم نه آنکه شایست و ناشایستی وجود ندارد! به زبان فنیتر نهایت چیزی که آن استدلال حتی در صورت تقویتشدهی خود به ارمغان میآورد، نتیجهای معرفتشناختیست و نه هستیشناختی؛ به تعبیر قدما: عَدَمُ الوِجدانِ لا یَدُلُ عَلی عَدَمِ الوُجُود! یافته نشدن حقایق اخلاقی توسط ما به معنی نبود چنان حقایقی نیست. گذشته از این شماری از صاحبنظران برآناند که اختلافات ارزشی مردمان آنقدر هم زیاد نیست که مانع از توافق شود؛ کموبیش همگان دیگرکُشی را مگر در شرایط استثنایی چون دفاع از خود زشت میدانند حالآنکه وفای به عهد و عمل کردن به قول خویش را نیکو میانگارند (Reiff, 2020, p.183).