♦️معرفتشناسی (۲)- جهانِ مستقل از ذهن
سالها پیش دوستی از باب شوخی و مطایبه به من گفت: «بالاخره توانستی وجودِ جهانِ مستقل از ذهن را اثبات کنی؟!» اما در پس این شوخی نکتهای بسیار جدی نهفته است؛ اینکه شماری از پرسشهای فلسفی، و نه تمام آنها، برای قاطبهی مردم عجیب و غریب جلوه میکند. شاید از همین روست که گاهی از اهل فلسفه بهمثابهی اشخاصی گیج و سر به هوا که خود را با مسائل غیرعادی مشغول کردهاند، یاد میشود. افلاطون در رسالهی تئاتتوس، که پیشتر با آن آشنا شدیم، از لسان سقراط داستانی را در مورد تالس بازگو میکند که حکایتگر همین مسئله است: روزی تالس درحالیکه مشغول رصد کردن ستارگان بود، به درون چالهای افتاد و موجبات خندهی دختری شوخ و شنگ از اهالی تِراکیه را فراهم ساخت زیرا بهزعم دختر، تالس در شرایطی تلاش داشت سر از کار آسمان دربیاورد که از دیدن پیش پای خویش غافل بود! سقراط یادآور میشود این وضعیت هرکسیست که زندگی خویش را صرف فلسفه کرده باشد (Plato, 2014, p.52). حال بگذارید ببینم چرا معضل وجود جهان مستقل از ذهن، علیرغم عجیب بودناش، ذهن کثیری از فیلسوفان نامبردار را به خود مشغول داشته است. رِنه دکارت که در کنار فرانسیس بیکن یکی از پدران فلسفهی جدید است کوشید تا در کتاب تأملات در فلسفهی اولی، نظام فلسفی منسجم و استواری پدید آورد لیک او نیک میدانست که نخستین گام برای نیل به چنان مقصودی رها ساختن خویش از قید و بند باورهای مشکوک و نادرست است (دکارت، ۱۳۹۱، ص۲۹). او کار را با بررسی باورهای برآمده از حواسِ پنجگانه آغاز میکند و چنان باورهایی را مشکوک مییابد. مصادیق خطاهای حسی فراواناند؛ چوبی که در آب فرو رفته بهنظر شکسته میآید، تکهی خشکی از بیابان گاهی چونان آبی گوارا نمایان میشود، خطوط موازی راهآهن در دوردست متقاطع بهنظر میرسند و... . دکارت برآن بود که حتی اگر حواس گاهی هم ما را فریب دهند، پس لایق اعتمادمان نیستند (همان، ص۳۰). اما همیشه که چنین نیست، دکارت به خود پاسخ میدهد که چطور میتواند در اینکه کنار آتش نشسته است، جامهی خانه بر تن و کاغذی در دست دارد شک کند؟ و سپس پاسخ خویش را نقد کرده میگوید که ممکن است تمام این امور را در خواب هم ببیند و چهبسا اکنون نیز در خوابی ژرف غوطهور باشد (همان، ص۳۱). سپس دکارت میکوشد تا دامنهی شکاکیتِ پیشگفته را مرحله به مرحله گسترش دهد تا گستردگی خطاهای شناختی خویش را دریابد، بدین منظور دست به طرح امکانی هراسآور میزند. فرض کنید شما در تسخیر شیطانی شریر هستید که مدام در کار فریفتنتان است و از تمام توان خویش برای القای اوهام و اباطیل به ذهنتان استفاده میکند. شیطان شریر دکارتی کاری میکند که گمان کنید آسمانی هست و زمینی، رنگها و صداهایی، شِکلها و اشیائی حالآنکه بیرون از اوهام و هذیانات شما نه آسمانیست و نه زمینی، نه رنگی و نه صدایی، نه شکلی و نه شیءای (همان، ص۳۴). شاید بپنداریم که دکارت دیوانه است و این خیالات باطل جز تراوشهای ذهنی بیمار نتواند بود اما او خود بدین پندار پاسخ گفته است؛ همو تصریح میکند که بهسان دیوانگانی نیست که خود را در عین گدایی، پادشاه میدانند یا در عین برهنگی، ملبس به جامهی ارغوانی میانگارند یا خود را کدو، شیشه و ظرف سفالین میپندارند (همان، ص۳۰). بدین ترتیب ما باید حساب شک روانشناختی (psychological doubt) را از شک دستوری (methodic doubt) جدا کنیم، شخص مبتلا به شک نخست ناخواسته دچار آن است و چهبسا از کثرت شک در عذاب باشد درصورتیکه دکارت عالماً و عامداً تلاش میکند تا بنای لرزان باورهای مشکوک و نامبرهن را ویران کند تا کاخی بلند متکی به صخرهای از یقین برافرازد. بهدیگرسخن دکارت با طرح فرض شیطان شریر میکوشد تا خود را از شر تمام باورهایی که یقینی نیستند رها سازد، هرآنچه بتواند چونان وسوسهای شیطانی انگاشته شود به کناری انداخته میشود که باور به وجود جهانی مستقل از ذهن نیز در آن زمره است (Goldberg, 2016, p.2). حال بیایید به استدلال دکارت، منطقیتر نگاه کنیم:
۱. اگر شیطانی شریر مرا چنان فریفته باشد که خیال کنم آسمانی هست و زمینی آنگاه نه آسمانی هست و نه زمینی.
۲. امکان دارد که شیطانی شریر مرا فریفته باشد.
۳. پس امکان دارد که نه آسمانی باشد و نه زمینی! (Aune, 1991, p.4)
وقتی به کلیدواژهی امکان در این استدلال دقت کنید، متوجه میشوید که هدف استدلال فوق اثبات این گزاره نیست که «جهان مستقل از ذهن وجود ندارد» بلکه تنها تردید در صحت آن است. صورت فنیتر استدلال پیشگفته چنین است:
۱. اگر الف، ب باشد آنگاه ج، د است.
۲. ممکن است الف، ب باشد.
۳. درنتیجه ممکن است ج، د باشد.
بهعبارت دقیقتر امکان از طریق مقدمات به نتیجه نیز سرایت میکند، در نمادگذاری منطق موجهات ◊ نشانگر امکان است (Zalta, 1995, p.11) پس داریم:
سالها پیش دوستی از باب شوخی و مطایبه به من گفت: «بالاخره توانستی وجودِ جهانِ مستقل از ذهن را اثبات کنی؟!» اما در پس این شوخی نکتهای بسیار جدی نهفته است؛ اینکه شماری از پرسشهای فلسفی، و نه تمام آنها، برای قاطبهی مردم عجیب و غریب جلوه میکند. شاید از همین روست که گاهی از اهل فلسفه بهمثابهی اشخاصی گیج و سر به هوا که خود را با مسائل غیرعادی مشغول کردهاند، یاد میشود. افلاطون در رسالهی تئاتتوس، که پیشتر با آن آشنا شدیم، از لسان سقراط داستانی را در مورد تالس بازگو میکند که حکایتگر همین مسئله است: روزی تالس درحالیکه مشغول رصد کردن ستارگان بود، به درون چالهای افتاد و موجبات خندهی دختری شوخ و شنگ از اهالی تِراکیه را فراهم ساخت زیرا بهزعم دختر، تالس در شرایطی تلاش داشت سر از کار آسمان دربیاورد که از دیدن پیش پای خویش غافل بود! سقراط یادآور میشود این وضعیت هرکسیست که زندگی خویش را صرف فلسفه کرده باشد (Plato, 2014, p.52). حال بگذارید ببینم چرا معضل وجود جهان مستقل از ذهن، علیرغم عجیب بودناش، ذهن کثیری از فیلسوفان نامبردار را به خود مشغول داشته است. رِنه دکارت که در کنار فرانسیس بیکن یکی از پدران فلسفهی جدید است کوشید تا در کتاب تأملات در فلسفهی اولی، نظام فلسفی منسجم و استواری پدید آورد لیک او نیک میدانست که نخستین گام برای نیل به چنان مقصودی رها ساختن خویش از قید و بند باورهای مشکوک و نادرست است (دکارت، ۱۳۹۱، ص۲۹). او کار را با بررسی باورهای برآمده از حواسِ پنجگانه آغاز میکند و چنان باورهایی را مشکوک مییابد. مصادیق خطاهای حسی فراواناند؛ چوبی که در آب فرو رفته بهنظر شکسته میآید، تکهی خشکی از بیابان گاهی چونان آبی گوارا نمایان میشود، خطوط موازی راهآهن در دوردست متقاطع بهنظر میرسند و... . دکارت برآن بود که حتی اگر حواس گاهی هم ما را فریب دهند، پس لایق اعتمادمان نیستند (همان، ص۳۰). اما همیشه که چنین نیست، دکارت به خود پاسخ میدهد که چطور میتواند در اینکه کنار آتش نشسته است، جامهی خانه بر تن و کاغذی در دست دارد شک کند؟ و سپس پاسخ خویش را نقد کرده میگوید که ممکن است تمام این امور را در خواب هم ببیند و چهبسا اکنون نیز در خوابی ژرف غوطهور باشد (همان، ص۳۱). سپس دکارت میکوشد تا دامنهی شکاکیتِ پیشگفته را مرحله به مرحله گسترش دهد تا گستردگی خطاهای شناختی خویش را دریابد، بدین منظور دست به طرح امکانی هراسآور میزند. فرض کنید شما در تسخیر شیطانی شریر هستید که مدام در کار فریفتنتان است و از تمام توان خویش برای القای اوهام و اباطیل به ذهنتان استفاده میکند. شیطان شریر دکارتی کاری میکند که گمان کنید آسمانی هست و زمینی، رنگها و صداهایی، شِکلها و اشیائی حالآنکه بیرون از اوهام و هذیانات شما نه آسمانیست و نه زمینی، نه رنگی و نه صدایی، نه شکلی و نه شیءای (همان، ص۳۴). شاید بپنداریم که دکارت دیوانه است و این خیالات باطل جز تراوشهای ذهنی بیمار نتواند بود اما او خود بدین پندار پاسخ گفته است؛ همو تصریح میکند که بهسان دیوانگانی نیست که خود را در عین گدایی، پادشاه میدانند یا در عین برهنگی، ملبس به جامهی ارغوانی میانگارند یا خود را کدو، شیشه و ظرف سفالین میپندارند (همان، ص۳۰). بدین ترتیب ما باید حساب شک روانشناختی (psychological doubt) را از شک دستوری (methodic doubt) جدا کنیم، شخص مبتلا به شک نخست ناخواسته دچار آن است و چهبسا از کثرت شک در عذاب باشد درصورتیکه دکارت عالماً و عامداً تلاش میکند تا بنای لرزان باورهای مشکوک و نامبرهن را ویران کند تا کاخی بلند متکی به صخرهای از یقین برافرازد. بهدیگرسخن دکارت با طرح فرض شیطان شریر میکوشد تا خود را از شر تمام باورهایی که یقینی نیستند رها سازد، هرآنچه بتواند چونان وسوسهای شیطانی انگاشته شود به کناری انداخته میشود که باور به وجود جهانی مستقل از ذهن نیز در آن زمره است (Goldberg, 2016, p.2). حال بیایید به استدلال دکارت، منطقیتر نگاه کنیم:
۱. اگر شیطانی شریر مرا چنان فریفته باشد که خیال کنم آسمانی هست و زمینی آنگاه نه آسمانی هست و نه زمینی.
۲. امکان دارد که شیطانی شریر مرا فریفته باشد.
۳. پس امکان دارد که نه آسمانی باشد و نه زمینی! (Aune, 1991, p.4)
وقتی به کلیدواژهی امکان در این استدلال دقت کنید، متوجه میشوید که هدف استدلال فوق اثبات این گزاره نیست که «جهان مستقل از ذهن وجود ندارد» بلکه تنها تردید در صحت آن است. صورت فنیتر استدلال پیشگفته چنین است:
۱. اگر الف، ب باشد آنگاه ج، د است.
۲. ممکن است الف، ب باشد.
۳. درنتیجه ممکن است ج، د باشد.
بهعبارت دقیقتر امکان از طریق مقدمات به نتیجه نیز سرایت میکند، در نمادگذاری منطق موجهات ◊ نشانگر امکان است (Zalta, 1995, p.11) پس داریم: