1. P→Q
2. ◊P
3. :. ◊Q
آزمایش فکری شیطان شریر بهراستی جذاب و ترسناک است اما از جهتی دستکم برای جهانبینی علمی امروزین پذیرفتنی نیست زیرا پیشفرض فراطبیعتگرایانهی مهمی دارد که همانا قول به وجود یک باشندهی اهریمنی نیرومند و فریبکار است. حال زمان آن رسیده تا به نسخهی دیگری از این استدلال شکاکانه بپردازیم که از منظری یکسره طبیعتگرایانه اقامه شده است و از ابتکارات هیلاری پاتنم، فیلسوف معاصر، محسوب میشود. پاتنم بهجای سخن گفتن از شیطانی شریر، تلاش میکند با توجه به رشد حیرتانگیز رایانهها و در بستری فیزیکی- زیستشناختی به طرح آزمایشی فکری مبادرت ورزد. آزمایش فکری پاتنم به مغزِ درون خمره (Brain in a Vat) مشهور بوده و به داستانی علمی- تخیلی شبیه است. فرض کنید دانشمندی خبیث شما را تحت عمل جراحی قرار دهد و مغزتان را از کاسهی سرتان خارج کند، سپس مغز را درون ظرفی حاوی مواد مغذی بگذارد تا مغز به حیات خود ادامه دهد. سپس پایانههای عصبی مغز را به کمک سیمها و رشتههای مخصوصی به یک اَبَررایانه متصل کند و از طریق فرمان دادن به ابررایانه تصاویر مدنظر خویش را به مغز شما ارسال نماید. دراینصورت دانشمند خبیث قادر خواهد بود تا شما را وادارد که خیال کنید در قلعهای قرون وسطایی زندگی میکنید و درحالی که پشت پنجرهی برج ایستادهاید به اراضی کشاورزی مجاور قلعه نگاه میکنید یا شما را وادارد که خیال کنید بهعنوان مهندس ناظر مشغول بررسی کیفیت کار در خط تولید یک کارخانهی خودروسازی در اواخر قرن بیستم هستید یا اصلاً کاری کند که خیال کنید مانند دکارت در خانه کنار آتش نشستهاید و مشغول خواندن این عبارات در یک کتاب هستید: «دانشمندی خبیث مغز مرا خارج کرده و در ظرفی حاوی مواد مغذی گذارده است»! از کجا میدانید که در چنین مخمصهای گیر نیفتاده باشید؟! (Putnam, 1999, pp. 30 & 31). صورت استدلال پاتنم مانند صورت استدلال دکارت است:
۱. اگر دانشمند خبیثی مغز مرا درون خمره گذاشته باشد آنگاه هرچه ادراک میکنم محصول القائات او به وساطت ابررایانه است.
۲. ممکن است دانشمندی خبیث مغز مرا درون خمره گذاشته باشد.
۳. پس ممکن است هرچه ادراک میکنم محصول القائات او به وساطت ابررایانه باشد.
بدین ترتیب ممکن است در واقعیت نه قلعهای قرونوسطایی در کار باشد، نه کارخانهای قرن بیستمی، نه زمینی و نه آسمانی بلکه جملگی اینها توهمات و هذیانات تلقین شده به من باشند. بهبیانِ دیگر ممکن است هیچ پیوند علت و معلولی مستقیمی میان ادراکات من و موجودات جهان وجود نداشته باشد و هرچه ظاهراً از هستی بهره دارد تنها در حافظهی ابررایانه وجود داشته باشد و بس! مجدداً خاطرنشان میسازیم این استدلال ابداً ثابت نمیکند که ما مغزی درون خمرهایم بلکه تنها امکان فلسفی آن را مطرح میسازد و طرح همین امکان برای دفاع از شکاکیت کافی خواهد بود زیرا چنین امکانی هرچقدر هم که دور از ذهن باشد منتفی نیست. لازم است یادآور شویم که چنین استدلالهایی منحصر به سنت فلسفهی غربی نیستند؛ برای نمونه میتوانیم به مورد مشابهی در فلسفهی چینی اشاره کنیم. ژوانگزی یا استاد ژوانگ که با نام چوانگتسو نیز شناخته میشود یکی از فیلسوفان باستانی چین است. استاد ژوانگ روزی در خواب دید که پروانهایست و شاد و شنگول به اینسوی و آنسوی میرود اما وقتی از خواب پرید خود را آدمی یافت، آنگاه از خود پرسید که آیا انسانیست که در خواب پروانه شده یا پروانهایست که در خواب به صورت انسان درآمده؟! (Zhuangzi, 2013, p.18). استدلال استاد ژوانگ نیز مانند استدلالهای دکارت و پاتنم صرفاً مبتنی بر طرح یک امکان است و همان امکان کافیست تا ما را از خواب خوش یقین بپراند البته مراد این اندیشمندان غوطهور ساختن ما در اقیانوس شکاکیت نبوده است بلکه نیت ایشان از قضا پاسخ گفتن به شکاکیت از رهگذر یافتن یقینهای حقیقی و از رهگذر رها ساختن خود از قید یقینهای کاذب بوده است. اینکه پاسخهای هریک تا چه حد قانعکنندهاند مجالی دیگر میطلبد اما ایمانوئل کانت در مقدمهی چاپ دومِ سنجش خرد ناب ناتوانی فلسفه را در ارائهی برهانی متقن برای اثبات وجود اشیاء بیرون از ذهن ما، یک رسوایی تلقی میکند و آن را نه فقط رسوایی فلسفه بلکه رسوایی کل خرد بشری میانگارد (Kant, 2000, p.121). از سوی دیگر مارتین هایدگر در کتاب هستی و زمان با اشارهی مستقیم به کانت تذکر میدهد که: «رسوایی فلسفه در این نیست که چنین برهانی تاکنون فراهم نیامده است، بلکه در این است که چنین برهانی هنوز هم طلب و جستوجو میشود» (هایدگر، ۱۳۹۲، ص۲۶۸). به عبارتِ بهتر، از دید هایدگر طلب کردن چنان برهانی ریشه در شکاف افکندن میان فاعل شناسا از یکسو و متعلَق شناخت از سوی دیگر دارد. ذهنیت سوژهمحور دکارتی- کانتی آدمی را از جهان منفک میسازد و آنگاه میکوشد بر روی شکاف بزرگی که خود باعث دهان گشودناش شده است، پل ببندد!
2. ◊P
3. :. ◊Q
آزمایش فکری شیطان شریر بهراستی جذاب و ترسناک است اما از جهتی دستکم برای جهانبینی علمی امروزین پذیرفتنی نیست زیرا پیشفرض فراطبیعتگرایانهی مهمی دارد که همانا قول به وجود یک باشندهی اهریمنی نیرومند و فریبکار است. حال زمان آن رسیده تا به نسخهی دیگری از این استدلال شکاکانه بپردازیم که از منظری یکسره طبیعتگرایانه اقامه شده است و از ابتکارات هیلاری پاتنم، فیلسوف معاصر، محسوب میشود. پاتنم بهجای سخن گفتن از شیطانی شریر، تلاش میکند با توجه به رشد حیرتانگیز رایانهها و در بستری فیزیکی- زیستشناختی به طرح آزمایشی فکری مبادرت ورزد. آزمایش فکری پاتنم به مغزِ درون خمره (Brain in a Vat) مشهور بوده و به داستانی علمی- تخیلی شبیه است. فرض کنید دانشمندی خبیث شما را تحت عمل جراحی قرار دهد و مغزتان را از کاسهی سرتان خارج کند، سپس مغز را درون ظرفی حاوی مواد مغذی بگذارد تا مغز به حیات خود ادامه دهد. سپس پایانههای عصبی مغز را به کمک سیمها و رشتههای مخصوصی به یک اَبَررایانه متصل کند و از طریق فرمان دادن به ابررایانه تصاویر مدنظر خویش را به مغز شما ارسال نماید. دراینصورت دانشمند خبیث قادر خواهد بود تا شما را وادارد که خیال کنید در قلعهای قرون وسطایی زندگی میکنید و درحالی که پشت پنجرهی برج ایستادهاید به اراضی کشاورزی مجاور قلعه نگاه میکنید یا شما را وادارد که خیال کنید بهعنوان مهندس ناظر مشغول بررسی کیفیت کار در خط تولید یک کارخانهی خودروسازی در اواخر قرن بیستم هستید یا اصلاً کاری کند که خیال کنید مانند دکارت در خانه کنار آتش نشستهاید و مشغول خواندن این عبارات در یک کتاب هستید: «دانشمندی خبیث مغز مرا خارج کرده و در ظرفی حاوی مواد مغذی گذارده است»! از کجا میدانید که در چنین مخمصهای گیر نیفتاده باشید؟! (Putnam, 1999, pp. 30 & 31). صورت استدلال پاتنم مانند صورت استدلال دکارت است:
۱. اگر دانشمند خبیثی مغز مرا درون خمره گذاشته باشد آنگاه هرچه ادراک میکنم محصول القائات او به وساطت ابررایانه است.
۲. ممکن است دانشمندی خبیث مغز مرا درون خمره گذاشته باشد.
۳. پس ممکن است هرچه ادراک میکنم محصول القائات او به وساطت ابررایانه باشد.
بدین ترتیب ممکن است در واقعیت نه قلعهای قرونوسطایی در کار باشد، نه کارخانهای قرن بیستمی، نه زمینی و نه آسمانی بلکه جملگی اینها توهمات و هذیانات تلقین شده به من باشند. بهبیانِ دیگر ممکن است هیچ پیوند علت و معلولی مستقیمی میان ادراکات من و موجودات جهان وجود نداشته باشد و هرچه ظاهراً از هستی بهره دارد تنها در حافظهی ابررایانه وجود داشته باشد و بس! مجدداً خاطرنشان میسازیم این استدلال ابداً ثابت نمیکند که ما مغزی درون خمرهایم بلکه تنها امکان فلسفی آن را مطرح میسازد و طرح همین امکان برای دفاع از شکاکیت کافی خواهد بود زیرا چنین امکانی هرچقدر هم که دور از ذهن باشد منتفی نیست. لازم است یادآور شویم که چنین استدلالهایی منحصر به سنت فلسفهی غربی نیستند؛ برای نمونه میتوانیم به مورد مشابهی در فلسفهی چینی اشاره کنیم. ژوانگزی یا استاد ژوانگ که با نام چوانگتسو نیز شناخته میشود یکی از فیلسوفان باستانی چین است. استاد ژوانگ روزی در خواب دید که پروانهایست و شاد و شنگول به اینسوی و آنسوی میرود اما وقتی از خواب پرید خود را آدمی یافت، آنگاه از خود پرسید که آیا انسانیست که در خواب پروانه شده یا پروانهایست که در خواب به صورت انسان درآمده؟! (Zhuangzi, 2013, p.18). استدلال استاد ژوانگ نیز مانند استدلالهای دکارت و پاتنم صرفاً مبتنی بر طرح یک امکان است و همان امکان کافیست تا ما را از خواب خوش یقین بپراند البته مراد این اندیشمندان غوطهور ساختن ما در اقیانوس شکاکیت نبوده است بلکه نیت ایشان از قضا پاسخ گفتن به شکاکیت از رهگذر یافتن یقینهای حقیقی و از رهگذر رها ساختن خود از قید یقینهای کاذب بوده است. اینکه پاسخهای هریک تا چه حد قانعکنندهاند مجالی دیگر میطلبد اما ایمانوئل کانت در مقدمهی چاپ دومِ سنجش خرد ناب ناتوانی فلسفه را در ارائهی برهانی متقن برای اثبات وجود اشیاء بیرون از ذهن ما، یک رسوایی تلقی میکند و آن را نه فقط رسوایی فلسفه بلکه رسوایی کل خرد بشری میانگارد (Kant, 2000, p.121). از سوی دیگر مارتین هایدگر در کتاب هستی و زمان با اشارهی مستقیم به کانت تذکر میدهد که: «رسوایی فلسفه در این نیست که چنین برهانی تاکنون فراهم نیامده است، بلکه در این است که چنین برهانی هنوز هم طلب و جستوجو میشود» (هایدگر، ۱۳۹۲، ص۲۶۸). به عبارتِ بهتر، از دید هایدگر طلب کردن چنان برهانی ریشه در شکاف افکندن میان فاعل شناسا از یکسو و متعلَق شناخت از سوی دیگر دارد. ذهنیت سوژهمحور دکارتی- کانتی آدمی را از جهان منفک میسازد و آنگاه میکوشد بر روی شکاف بزرگی که خود باعث دهان گشودناش شده است، پل ببندد!