حکایت زاهد و گاو
زاهدی از مریدی گاوی دوشا (شیرده) ستد (خرید) و سوی خانه می برد. دزدی آن بدید در عقب او نشست تا گاو ببرد. دیوی در صورت آدمی با او، هم راه شد. دزد ازوُ پرسید که: تو کیستی؟ گفت: دیو، بر اثر این زاهد می روم تا فرصتی یابم و او را بکُشم، تو هم حالِ خود بازگوی. گفت: من مرد عیّار پیشه ام (طرار، دزد)، می اندیشم که گاو زاهد بدزدم. پس هر دو به مرافقت (دوستی، همراهی) یک دیگر در عَقب زاهد به زاویه ی او رفتند. شبانگاهی آن جا رسیدند. زا۶د در خانه رفت و گاو ببست و تیمار (مواظبت، خدمت) علف بداشت و به استراحتی پرداخت. دزد اندیشید که: اگر دیو پیش از بردن گاو دست به کشتن او کند، باشد که بیدار شود و آوازی دهد، مردمان درآیند و گاو بردن ممکن نگردد. و دیو گفت: اگر دزد گاو بیرون برد و درها باز شود، زاهد از خواب درآید، کشتن صورت نبندد. دزد را گفت: مهلتی ده تا من نخست مرد را بکشم، و آنگاه تو گاو ببر. دزد جواب داد که: توقف از جهت تو اولی تر تا من گاو بیرون برم، پس او را هلاک کنی. این خلاف میان ایشان قایم گشت و به مجادله (با هم نزاع و جنگ کردن) کشید. و دزد زاهد را آواز داد که: این جا دیوی است و ترا بخواهد کشت. و دیو هم بانگ کرد که: دزد گاو می ببرد. زاهد بیدار شد و مردمان در آمدند و ایشان هر دو بگریختند و نَفس و مالِ زاهد به سبب خلاف دشمنان مسلّم (ثابت، پایدار) ماند.
نکته؛ اشاره به ضرب المثل "عدو شود سبب خیر از خدا خواهد"
کلیله و دمنه
باب جغد و زاغ
@SaraismSaraNamvar
زاهدی از مریدی گاوی دوشا (شیرده) ستد (خرید) و سوی خانه می برد. دزدی آن بدید در عقب او نشست تا گاو ببرد. دیوی در صورت آدمی با او، هم راه شد. دزد ازوُ پرسید که: تو کیستی؟ گفت: دیو، بر اثر این زاهد می روم تا فرصتی یابم و او را بکُشم، تو هم حالِ خود بازگوی. گفت: من مرد عیّار پیشه ام (طرار، دزد)، می اندیشم که گاو زاهد بدزدم. پس هر دو به مرافقت (دوستی، همراهی) یک دیگر در عَقب زاهد به زاویه ی او رفتند. شبانگاهی آن جا رسیدند. زا۶د در خانه رفت و گاو ببست و تیمار (مواظبت، خدمت) علف بداشت و به استراحتی پرداخت. دزد اندیشید که: اگر دیو پیش از بردن گاو دست به کشتن او کند، باشد که بیدار شود و آوازی دهد، مردمان درآیند و گاو بردن ممکن نگردد. و دیو گفت: اگر دزد گاو بیرون برد و درها باز شود، زاهد از خواب درآید، کشتن صورت نبندد. دزد را گفت: مهلتی ده تا من نخست مرد را بکشم، و آنگاه تو گاو ببر. دزد جواب داد که: توقف از جهت تو اولی تر تا من گاو بیرون برم، پس او را هلاک کنی. این خلاف میان ایشان قایم گشت و به مجادله (با هم نزاع و جنگ کردن) کشید. و دزد زاهد را آواز داد که: این جا دیوی است و ترا بخواهد کشت. و دیو هم بانگ کرد که: دزد گاو می ببرد. زاهد بیدار شد و مردمان در آمدند و ایشان هر دو بگریختند و نَفس و مالِ زاهد به سبب خلاف دشمنان مسلّم (ثابت، پایدار) ماند.
نکته؛ اشاره به ضرب المثل "عدو شود سبب خیر از خدا خواهد"
کلیله و دمنه
باب جغد و زاغ
@SaraismSaraNamvar