🖋🖋فروغ فرخزاد/ دربارهی نیما
من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی به موقع. یعنی بعد از همهی تجربهها و وسوسهها و گذراندن یک دوره سرگردانی و در عین حال جستجو. نیما برای من آغازی بود.
میدانید نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یکجور کمال انسانی، مثل حافظ. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم، نه یک مشت احساسات سطحی و حرفهای مبتذل روزانه. عاملی که مسائل را حل و تفسیر میکرد، دید و حسی برتر از حالات معمولی و نیازهای کوچک. سادگی او مرا شگفتزده میکرد. به خصوص وقتی که در پشت این سادگی ناگهان با تمام پیچیدگیها و پرسشهای تاریک زندگی برخورد میکردم. مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان میکند. در سادگی او، سادگی خودم را کشف کردم... بگذریم... ولی بیشترین اثری که نیما در من گذاشت در جهت زبان و فرمهای شعریش بود. من نمیتوانم بگویم چطور و در چه زمینههایی تحت تاثیر نیما هستم، یا نیستم. دقت در این مورد کار دیگران است. ولی میتوانم بگویم که مطمئنا از لحاظ فرمهای شعری و زبان از دریافتهای اوست که دارم استفاده میکنم، ولی از جهت دیگر، یعنی داشتن فضای فکری خاص و آنچه که در واقع جان شعر است میتوانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم، یعنی او وسعت یک نگاه را برای من ترسیم کرد. من میخواهم این وسعت را داشته باشم. او حدی به من داد که یک حد انسانی است من میخواهم به این حد برسم. ریشه یک چیز است فقط آنچه که میروید متفاوت است چون آدمها متفاوت هستند. من به علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم- و مثلا خصوصیت زن بودنم- طبیعتا مسائل را به شکل دیگری میبینم من میخواهم نگاه او را داشته باشم، اما در پنجره خودم نشسته باشم. و فکر میکنم تفاوت از همین جا بوجود میآید. من هیچوقت مقلد نبودهام. به هرحال نیما برای من مرحلهای بود از زندگی شعری. اگر شعر من تغییری کرده- تغییر که نه- یعنی چیزی شده که از آنجا تازه میشود شروع کرد، بدون شک از همین مرحله و همین آشنایی است.
🆔 @shereno_iran
من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی به موقع. یعنی بعد از همهی تجربهها و وسوسهها و گذراندن یک دوره سرگردانی و در عین حال جستجو. نیما برای من آغازی بود.
میدانید نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یکجور کمال انسانی، مثل حافظ. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم، نه یک مشت احساسات سطحی و حرفهای مبتذل روزانه. عاملی که مسائل را حل و تفسیر میکرد، دید و حسی برتر از حالات معمولی و نیازهای کوچک. سادگی او مرا شگفتزده میکرد. به خصوص وقتی که در پشت این سادگی ناگهان با تمام پیچیدگیها و پرسشهای تاریک زندگی برخورد میکردم. مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان میکند. در سادگی او، سادگی خودم را کشف کردم... بگذریم... ولی بیشترین اثری که نیما در من گذاشت در جهت زبان و فرمهای شعریش بود. من نمیتوانم بگویم چطور و در چه زمینههایی تحت تاثیر نیما هستم، یا نیستم. دقت در این مورد کار دیگران است. ولی میتوانم بگویم که مطمئنا از لحاظ فرمهای شعری و زبان از دریافتهای اوست که دارم استفاده میکنم، ولی از جهت دیگر، یعنی داشتن فضای فکری خاص و آنچه که در واقع جان شعر است میتوانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم، یعنی او وسعت یک نگاه را برای من ترسیم کرد. من میخواهم این وسعت را داشته باشم. او حدی به من داد که یک حد انسانی است من میخواهم به این حد برسم. ریشه یک چیز است فقط آنچه که میروید متفاوت است چون آدمها متفاوت هستند. من به علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم- و مثلا خصوصیت زن بودنم- طبیعتا مسائل را به شکل دیگری میبینم من میخواهم نگاه او را داشته باشم، اما در پنجره خودم نشسته باشم. و فکر میکنم تفاوت از همین جا بوجود میآید. من هیچوقت مقلد نبودهام. به هرحال نیما برای من مرحلهای بود از زندگی شعری. اگر شعر من تغییری کرده- تغییر که نه- یعنی چیزی شده که از آنجا تازه میشود شروع کرد، بدون شک از همین مرحله و همین آشنایی است.
🆔 @shereno_iran