°•مخفیگاه دزد آبنباتی🌊🌻•°


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


اینجا جاییه که دزد آبنباتی از دست آدم بدا قایم شده.

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


فقط یهویی
دلم خواست چیزی بنویسم.


نگاهش بین صندلی‌های چوبی کافه چرخید؛
تعداد کمی این‌وقت شب توی کافه مانده بودند، گویی این‌وقت شب فقط انسان‌های تنها،غمگین و بی کس اینجا‌ می‌آمدند و قهوه می‌خوردند و بدبختی‌هایشان را بالا می‌آوردند‌.

"عشق بیشتر شبیه به یه تفنگ پره تا یه تور امنیتی، انگار اون تفنگ رو به عزیز ترین کسی که داری می‌دی و اجازه می‌دی مستقیما قلبت رو نشونه بگیره اما تصمیم برای شلیک کردن رو به عهده‌ی خودش می‌ذاری."

به سمت نزدیک ترین میز رفت و با دستمال تمیزش شروع به پاک کردن سطح آن کرد.

"با شلیک اول قلبت پر از هیچ می‌شه، شلیک دوم خون توی رگ‌هات رو منجمد می‌کنه و شلیک سوم؟ شلیک سومی درکار نیست فقط مرگه می‌مونه و مرگ."

آهی کشید و نگاهی طولانی به زمین انداخت.
"گاهی‌ام انگار فقط با یه بمب شیشه‌ای دور یه دایره می‌چرخی و می‌چرخی و ثانیه‌های باقی مونده تا زمان انفجار رو می‌شماری."

سرش را بالا آورد نگاهش به سمت ساعت کشیده شد.
"فکر می‌کنی چند نفر تجربه‌اش می‌کنن؟ آدم‌هایی که این‌وقت شب اینجا وقت هدر می‌دن هیچ کسی رو ندارن که توی خونه نگرانشون باشه."

چیزی نگفتم؛ اصلا چیزی برای گفتن نمی‌ماند.
فقط شروع به شمرن کردم.
با هر تکان عقربه‌ی ساعت ثانیه‌ها را در دلم می‌شمردم.
شلیک اول؛ قلبت پر از هیچ می‌شه.
شلیک دوم؛ خون رو توی رگ‌هات منجمد می‌کنه.
و شلیک سوم؟این‌بار مرگ جای شلیک سوم رو می‌گیره.


دزد آبنباتی


امیدوارم امروز براتون بهتر از روزای قبل بگذره و امیدوارم لبخندای طولانی و درخشانی بهتون هدیه بده ^-^


خب فردا شد؛
حالا که گفتم روز قبل رو فراموش کنیم،
بیاین راجب این حرف بزنیم که قراره امروز که تازه شروع شده چیکارا کنین •-•✨




امروز رو با تمام خوبی بدیاش ترک کنین و ازش خداحافظی کنین


بچه‌ها جونم دو دقیقه دیگه فردا میشه






عشق من نسبت به این عکس کوچولوعا تمامی نداره
اندازشون خیلی مناسبه :>


[ازین عکس کوچولوعا]🐾


تا الان برق نبود •-•
واقعا رفتن برق توی تابستون ظلمه




نمیدونم چیشد یادش افتادم ولی بچه خوبی بود


بعد یه دوست توی همون مدرسه پیدا کرده بودم
اسمش نوید بود
کلاس سوم بود وقتی میومدن مدرسه اول میومد وسیله‌های منو جمع میکرد، کوله پشتیمم تا دم در واسم میاورد تا بین پسرای بزرگتر له نشم بعد میرفت کلاسشون.


پس این کوچولوعای شیرین کجان ._.


وقتی به این فکر میکنم بچه‌ها چقدر میتونن شرور باشن پشمام میریزه.


ابتدایی ‌که بودم مدرسمون دوتا شیفت داشت.
شیفت صبح دخترا بودن،بعد از ظهرش پسرا
همیشه وقتی کلاس اول دوم بودم بچه‌ها وسایلاشونو میذاشتن توی کیفم و بعدش مجبورم میکردن کیفمو جلوی معلم خالی کنم تا بگن وسیله‌هاشونو دزدیدم.

یا همیشه وقتی زنگ میخورد وسایلمو میریختن زمین تا جمع کردنشون طول بکشه و نتونم زود از مدرسه بیام بیرون
کلاس پسرا شروع میشد و من یه گوشه داشتم مداد رنگیامو جمع میکردم


🤍[ازین عکس کوچولوعا]



20 last posts shown.

90

subscribers
Channel statistics