من احمق :)
صبح عادی بهاری. بیدار میشی. از تختت میخزی بیرون. درحالی که صبونه کوچیک و مختصری برای خودت اماده میکنی، نوتیف مسیجش توجهت رو جلب میکنه. بالاخره قراره همو ببینید. تا عصر که بری کافه از هیجان لبخند به لب داری و سعی میکنی اروم به نظر بیای. بهترین لباست رو میپوشی و عطر موردعلاقهت رو میزنی. تو کافه همو میبینین. تو بغلش غرق میشی. تا دیروقت تو کافه میمونید و اصرار میکنه برسونتت خونه. اما راننده مستی که تو باند رو به رویی داشت میومد نمیخواست به خونه برسین.
دو تا قبر کنار هم که رز قرمز پر شدن. از بعضی نجواها میشه فهمید که گلهای رز رو دارن به عشق بین دو تا جسد ربط میدن. تو بهار، پاییز شدین. جمعیت زیادی جمع میشه و خیلیها سوگواری میکنن. ولی رز ها با شما نمیمیرن. طوفان بامداد بهاری همه رو میشوره و میبره. شاید اگر هنوز حس میکردی، پارچه تابوتت هم خیس شده باشه.
صبح عادی بهاری. بیدار میشی. از تختت میخزی بیرون. درحالی که صبونه کوچیک و مختصری برای خودت اماده میکنی، نوتیف مسیجش توجهت رو جلب میکنه. بالاخره قراره همو ببینید. تا عصر که بری کافه از هیجان لبخند به لب داری و سعی میکنی اروم به نظر بیای. بهترین لباست رو میپوشی و عطر موردعلاقهت رو میزنی. تو کافه همو میبینین. تو بغلش غرق میشی. تا دیروقت تو کافه میمونید و اصرار میکنه برسونتت خونه. اما راننده مستی که تو باند رو به رویی داشت میومد نمیخواست به خونه برسین.
دو تا قبر کنار هم که رز قرمز پر شدن. از بعضی نجواها میشه فهمید که گلهای رز رو دارن به عشق بین دو تا جسد ربط میدن. تو بهار، پاییز شدین. جمعیت زیادی جمع میشه و خیلیها سوگواری میکنن. ولی رز ها با شما نمیمیرن. طوفان بامداد بهاری همه رو میشوره و میبره. شاید اگر هنوز حس میکردی، پارچه تابوتت هم خیس شده باشه.