𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙖𝙩𝙚 𝙤𝙛 𝙈𝙞𝙣𝙙


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


ناشناس ادمین:
https://t.me/BChatBot?start=sc-232697-FGBQdRb

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


وای خیلی دارک شد. ببخشید.


Everything is blue
آخرین پاکت سیگار قبل از نیمه شب از بین انگشتات لیز میخوره. همیشه گرون‌ترین سیگار مغازه رو برمیداری و جوری بین لب‌هات قرار میدی انگار ارزون‌ترین پاکتیه که گیرت اومده. دیروز حقوقت به حسابت واریز شده و تقریبا همه‌ش صرف بطری‌های ویسکی میشه. نیمه راه برگشتن به خونه پسر جوونی که ادعا میکرد با خودش دراگ رو سوار میکنی. شاید اونقدرام بد نباشه امتحانشون کنی؟
اوردوز یا قتل عمد؟ واقعا چه اهمیتی داره وقتی مردی؟ خانواده‌ت، فامیلات که حتی اسمشون یادت نمیاد و دوستات کنارتن. رو صندلی‌های چیده شده نشستن و بعضیا مشغول باز کردن در بطریای آب معدنی هستن که اون جلو گذاشتن. اب خنک داخل بطری ها گرمای تابستونی رو اسون‌تر میکنه. چند شاخه میخک، رز و ارکید قبرت رو تزئین میکنن. کی قراره بفهمه نیستی؟ به جز گربه‌ای که هر روز بهش غذا میدادی؟


من احمق :)
صبح عادی بهاری. بیدار میشی. از تختت میخزی بیرون. درحالی که صبونه کوچیک و مختصری برای خودت اماده میکنی، نوتیف مسیجش توجه‌ت رو جلب میکنه. بالاخره قراره همو ببینید. تا عصر که بری کافه از هیجان لبخند به لب داری و سعی میکنی اروم به نظر بیای. بهترین لباست رو میپوشی و عطر موردعلاقه‌ت رو میزنی. تو کافه همو میبینین. تو بغلش غرق میشی. تا دیروقت تو کافه میمونید و اصرار میکنه برسونتت خونه. اما راننده مستی که تو باند رو به رویی داشت میومد نمیخواست به خونه برسین.
دو تا قبر کنار هم که رز قرمز پر شدن. از بعضی نجواها میشه فهمید که گل‌های رز رو دارن به عشق بین دو تا جسد ربط میدن. تو بهار، پاییز شدین. جمعیت زیادی جمع میشه و خیلی‌ها سوگواری میکنن. ولی رز ها با شما نمیمیرن. طوفان بامداد بهاری همه رو میشوره‌ و میبره. شاید اگر هنوز حس میکردی، پارچه تابوتت هم خیس شده باشه.


Euphoria
بین خنده‌هات تک سرفه میزنی و سرتو اروم به چپ و راست تکون میدی. انگشتات اهرم قرمز رنگ دسته ویلچر رو به جلو فشار میدن و چرخ‌ها شروع به حرکت میکنن و چمن زیرشون با صدای ارومی له میشه. خودتو میرسونی به نوه‌ت که داشتی براش از خاطرات جوونیت تعریف میکردی؛ بوسه مادربزگ-گونه‌ای رو لپش میزاری و لبخند میزنی. لبخند مقابل ازش میگیری و چند لحظه بعد تو استخر شیرجه میزنه.
دو تا بچه‌هات میدونن وضعیت قلب و ریه‌ت خیلی بده. بهت قول دادن تا به نوه‌هات چیزی نگن.
دو هفته بعد، ساعت ۱ نصف شب تو خواب میمیری. همه دوستات و آشناهات خودشون رو به مراسم ساعت ۶ بعد از ظهر امرداد ماهت میرسونن. نوه‌ت از همه جلوتر وایساده و اروم اشک میریزه. الان بچه‌ست. زود یادش میره. نوشیدنی‌های خنک رو میز کوچیکی چند قدم دور تر از تو گذاشته میشن. همچی با روبان سیاه تزئین شده. گل‌های رنگی، بیشتر شاه‌پسند‌هایی تو باغ خودت بودن رو برات به یادگار میزارن. تا آفتاب روز بعد هم شاه‌پسند ها خشک شدن و تو برای همیشه رفتی.


ترقی معکوس
ساعت چهار صبح. هفته آخر دی‌ماه. بالاخره رومئو و جولیت شکسپیر رو تموم کردی. تکه برف‌های یخی با باد کوبیده میشن به پنجره‌های بلند کتابخونه. لیوان قهوه‌ت رو برمیداری و چراغ مطالعه رو خاموش میکنی. گمان میکنی پله‌هایی که هر روز بالا پایین میری رو کامل حفظی پس میخوام با تاریکی شب روشون قدم بزاری. فکر کنم فراموش کردی گیره فرش پله‌ها شل شده و فرش زیر پات لیز میخوره، درسته؟
برف تا زانو بالا اومده و نرگس‌های گلخونه‌ای تنها چیزی بود که میشد پیدا کرد.
از اعضای خانوادت تا کسایی که چندسال پیش بهشون یه جلد کتاب هدیه کردی بودی دورت جمع شدن.
صدای گریه کر کننده بعضیا باعث میشه بعضیا چشاشونو رو هم فشار بدن تا شاید کمتر ببینن و بشنون.
بعد حدود سی دقیقه تو سرمای دی‌ماه ددحالی که ملحفه‌ای از نرگس سفید روت پهن شده؛ از همه دعوت میشه تا تو خونه پدر و مادرت پذیرایی بشه. چای و شیرینی. عجیبه. هم برای عذا چای و شیرینی صرف میکنیم هم شادی.


Can't leave the dark
مگه نگفتن تو هالووین مراقب آب‌نباتایی که میخوری باش؟ چرا باید ازش آب‌نبات میگرفتی؟
آلومینیوم فسفید موفق شد تو رو از پا دربیاره. شاید بعضیا فکر کنن چه خفن میشه یکی شب هالووین بمیره.
اول نوامبر به خاک سپرده میشی. تابوت بلوطیت با خاک بارون خورده واقعا چشم نوازه.
دوستای نزدیکت و کسایی که بهت اعتماد داشتن با بارونی‌های سیاه و چترهای سیاه بالاسر قبرت وایسادن. رزهای قرمز رو میزارن پیشت تا با تو بمیرن.
جک-او-لنترنی که خودت دیشب درست کرده بودی با شمعای جدیدی که روشن شدن کنارت قرار میگیرن.


وقتی میبینم خوشتون اومده میخوام یه تیکه از روحمو دو دستی بدم بهتون😭💖.


Funeral Memory
"زندگیم‌ افتضاحه. چون من لیاقت بیشتر از این رو ندارم، درسته؟"
خیره شمعی میشی که رو همبرگرت فرو کردی. شاید از نظر بقیه بیشتر شبیه کسی باشی که از جهنم برگشته. آره، تو در واقع از جهنم برگشتی. ازدواج ناموفق. قمار کردن کل داراییت. الان هم تنها دوستت پاکتای سیگارته. ترک To The End از اسپیکرای گوشه‌ی پذیراییت پخش میشه. باهاش داد میزنی و میخونی. انگشتت دکمه‌های پشت اسپیکر رو لمس میکنه و ترک میره رو ریپیت. نگاهی به شمعت میندازه که پارافینش کل برگرت رو خراب کرده. آخرین نخ سیگارت رو روشن میکنی. لبه پنجره میشینی و باهاش میخونی. "Say goodbye to the life you make".
بعد از دو سه روز کارای اداری بالاخره پزشکی قانونی خودکشی رو دلیل اصلی مرگت تو شب تولد ۳۰ سالگیت اعلام میکنه.
تابوت ساده. گل‌های سوسن سفید با روبان سیاه. مراسم ساکت، خلوت و اروم. بالاخره تو خاک دفن میشی و همه اونجا رو ترک میکنن. گربه‌ی سیاهی از بین درختا میاد بیرون، رو آفتاب گرم غروب تیرماه که قبرت رو روشن کرده میشینه و کنار تو برای همیشه میخوابه.


برای جواب‌ها چنل جدا بزنم؟
Poll
  •   نه
  •   اره
51 votes


گایز، تقریبا ۷۵تا شد. لطفا دیگه فوروارد نکنید.


شیر اتاق زیرشیروونی
لبخند ساختگی میزنی و از مطبی که دو هفته یبار برای جلسات شیمی‌درمانی‌ت میری، میای بیرون. ظاهرا تومورهای سرطانی از بین رفتن و قراره دوباره به زندگی عادی برگردی.
شش‌ماه بعد وقتی آخرین برگ پاییزی از درخت‌های صنوبر پارک رو به روی پنجره اتاقت میافته، اخرین نفست رو بیرون میدی. شیمی‌درمانی‌های سنگین و سرطانی که دوباره عود کرده.
مراسم تدفین با آرامش تمام برگزار میشه. تابوت چوب گردوییت همراه با چند برگ پاییزی زیر خاک دفن میشه‌.
دسته گل‌های همیشه بهار (pot marigold) قبرت رو میپوشونن.
آخرین بیمارت، پرنده‌ای به رنگ برگ‌های پاییزی، قفسش رو میزارن رو قبرت و درش رو باز میکنن تا به طبیعت برگرده.


ولی انشالله جرارد بیاد بالا سر همتون بخونه so long and goodnight.


از اونجایی که نمیخوام سناریوها تکراری بشه یه ذره این پروسه طول میکشه. Be patient my dear death lovers.


Deja Vu
به جا خون هورمون سروتونین تو رگ‌هات جریان داره. درحالی که وایسادی چمدونت تو ریل بار برسه پاتو از هیجان تکون میدی و به زمین میزنیش.
چشمت به welcome to Seoul میخوره. بالاخره به آرزوت رسیدی. با سرعت برق و باد از فرودگاه خارج میشی. طرف دیگه خیابون، ماشین اوبری که درخواست کرده بودی نگه داشته. امان نمیدی راننده بیاد و چمدونت رو بگیره. میدوئی طرف مقابل خیابون ولی هی! حواست کجا بود؟
فردا همون روز درحالی که شکوفه‌های گیلاس فستیوال بهاره سئول سقف ماشین سردخونه رو پر کرده، جسد یخ زدت به فرودگاه میرسه. با پرواز جسدت رو برمیگردونن ایران.
خانواده‌ت خودشن رو سرزنش میکنن و بلند بلند گریه میکنن. هیشکی باورش نمیشه. همه کسایی که تا یک هفته پیش تو goodbye-partyت بغلت کردن الان با قیافه‌های سرد تر از یخ به قبرت زل زدن.


Dishbarabom
"سر ظهر؟ بیخیال"
"خیلی گرمه"
"کاش عصر بود"
مجلس ختم سر ظهر شهریور. تحمل گرما با لباسای تیره حتما طاقت فرساست. جمعیت زیادی جمع شده و چند نفر بلند بلند کنار تابوتت که هنوز تو دل خاک نزاشتنش بلند بلند گریه میکنن. طفلکای بیچاره، باید قبل از اینکه دیر میشد بهت اهمیت میدادن.
چند دقیقه بعد خاک تابوت قشنگت رو پوشونده. زیباترین عکسی که ازت پیدا کردن تو یه قاب نقره روی خاک قرار گرفته. گلدون‌های شیشه‌ای دو طرف قبرت با گل‌های سفید و قرمز پر شدن.
کلی صندلی چیده شده تا دوستات که تونستن تا اینجا از جنگ با بیماری‌های کهنسالی پیروز شدن، بشینن.
مدیریت خانه سالمندانی که چندسال اخیر اونجا بودی هم بین مهمون‌ها وایساده و برای جوونا از تمام قدرت و شجاعتت تو مراحل درمانت میگه.
ولی تو خودت میدونی نباید رو مورفین زیاده‌روی میکردی.


♡passive aggressive bitch♡
احتمالا هیچی قشنگ‌تر از این نیست که تو دانشگاه موسیقی نیویورک بورسیه شدی و قراره بهترین سال‌های جوونیت رو اونجا باشی. پارتی آخرین شب سال رو همون دختری که سخت‌ترین ریف‌ها رو مثل آب‌خوردن میزنه تو رو دعوت میکنه برای پارتی "خودشون".
"به سلامتی سال جدید" رولی که گذاشتن بین لبات رو روشن میکنی. چندمین رول امشبته؟
چهار روز بعد جنازه‌ت از سردخونه ترخیص میشه. تابوت ساده‌ی قهوه‌ای با تزئینات طلایی. حلقه‌های گل داوودی سفید.
صندلی های چوبی دور تا دور قبرت چیده شده و همکلاسی‌های جدید و اون دختر و دوستاش هم میان.
چند نفر آروم اشک میریزن ولی خیلی نمیشناسنت. رزای قرمز رو کنار گل‌های داوودی میزارن و میرن.


Illusions
مراسم ختمت تو ی عصر بهاری خردادماه برگزار میشه. آفتاب نصف راه رو برای غروب طی کرده. ختم خانوادگی و صمیمی ترین دوستات اومدن. لباس‌های مجلسی و سیاه حضار با نور آفتاب غروب همچی رو زیبا تر کرده. تابوت قهوه‌ای فندقیت تو گودال گذاشته میشه. سوسن‌های سفید قبرت رو با خاک پر میکنن. برای پذیرایی شربت‌های تابستونی سرو میشه.
همه قبل از تاریکی هوا میرن و تو گوشه‌ای داخل خوته پدریت به عزاداریشون میپردازن.


وای😂 تاروت*


سیگارِ جان لنون
سردترین بهمن ماه چندین سال اخیر. تابوتت از تاریکی شب سیاه‌تره.
چند تن از اعضای خانواده‌ت گوشه‌های تابوتت رو میگیرن و درحالی که از سرما دندوناشون بهم میخوره اون رو داخل گودال میزارن.
چند نفر که به ظاهر دوستات هستن، ۲ ۳ قدمی عقب‌تر وایسادن. نمیدونن خوشحال باشن که از زندگی فلاکت بار تو این دنیا خلاص شدی یا ناراحت باشن که رفتی.
گل‌های میخک سفید روی قبرت رو پر میکنن.
بعد از چند دقیقه کوتاه همه شال گردناشونو محکم میکنن و دکمه‌های کتشون رو میبندن تا برگردن خونه، احتمالا سلامتیشون از مرگ تو مهم‌تر بوده. ولی سرجاشون وایمیستن وقتی مهمون جدیدی به جمعشون اصافه میشه. زنی بلند قامت با موهای فر سیاه که تا کمرش رسیده. لباس‌های سیاه و ناخونایی که از ته جویده شدن. دسته گل میخک سفیدی میزاره رو قبرت. ظاهرا کارتی بین گل‌‌هاست. بقیه احتمال میدن اسمش روش باشه. زن سریع اونجارو ترک میکنه. یکی خم میشه تا روی کارت رو بخونه ولی کارت مرگ تابوته. اوه یادت رفته بود؟ هفته پیش همون زن اون کارتو برات تو جلسه فالگیری جلوت گذاشت.


این مسیجو تو چنل پابلیکتون فوروارد کنید، (اگر پرایوتین اینجا لینک بدین) تا با وایبی که از چنلتون میگیرم مجلس ختمتون رو برنامه‌ریزی کنم و بگم چجوری پیش میره =)
لطفا دیگه فوروارد نکنید.

20 last posts shown.

199

subscribers
Channel statistics