| یادداشت روزانه | نقطهی امن |
خستگی به استخوانهایم رسیده. از نقطهی امنم خارج شدم. شیرهی جانم کشیده شده.
هدفگذاری کردم. برنامهریزی کردم. همهچیز روی کاغذ، رنگی و خوشخط نوشته شده بود.
کم حوصله و کم توان شدهام. تمام بدنم درد میکند. دلم میخواهد به نقطهی امنم برگردم.
مدیریت کارها از دستم در رفته. برای انجام هر کاری احتیاج به انگیزه دارم. از ناتوانی خودم کلافه میشوم.
در ذهنم رویاپردازی میکردم. آنجا همه چیز خوش و خرم بود. خبری از خستگی و بیحالی نبود.
برای ورزش روزانه، استخر ثبتنام کردم. برای محکمکاری ده جلسه آموزشی شروع کردم. انرژی روزم همانجا تخلیه میشود.
با غذا سیر نمیشوم. با استراحت ریکاوری نمیشوم. دائم میگویم: «دارم از بین میرم.»
برنامهی روزم را نگاه میکنم. به بعضی از کارها نمیرسم. این برنامه برای شخصیست که روزانه از خستگی جان نمیدهد.
به خودم امید میدهم. میدانم عادت میکنم. اوضاع بهتر میشود.
دفتر برنامهریزی را نگاه میکنم. رنگی و خوشخط. بدتر کلافهام میکند.
فعلن خستهام. جانم را در استخر جا میگذارم. فعلن توانایی انجام کاری ندارم.
آیدا سیدحسینی
پانزدهم اسفند ماه هزار و چهارصد و دو
#یادداشت_روزانه
@aidaseyedhosseini
خستگی به استخوانهایم رسیده. از نقطهی امنم خارج شدم. شیرهی جانم کشیده شده.
هدفگذاری کردم. برنامهریزی کردم. همهچیز روی کاغذ، رنگی و خوشخط نوشته شده بود.
کم حوصله و کم توان شدهام. تمام بدنم درد میکند. دلم میخواهد به نقطهی امنم برگردم.
مدیریت کارها از دستم در رفته. برای انجام هر کاری احتیاج به انگیزه دارم. از ناتوانی خودم کلافه میشوم.
در ذهنم رویاپردازی میکردم. آنجا همه چیز خوش و خرم بود. خبری از خستگی و بیحالی نبود.
برای ورزش روزانه، استخر ثبتنام کردم. برای محکمکاری ده جلسه آموزشی شروع کردم. انرژی روزم همانجا تخلیه میشود.
با غذا سیر نمیشوم. با استراحت ریکاوری نمیشوم. دائم میگویم: «دارم از بین میرم.»
برنامهی روزم را نگاه میکنم. به بعضی از کارها نمیرسم. این برنامه برای شخصیست که روزانه از خستگی جان نمیدهد.
به خودم امید میدهم. میدانم عادت میکنم. اوضاع بهتر میشود.
دفتر برنامهریزی را نگاه میکنم. رنگی و خوشخط. بدتر کلافهام میکند.
فعلن خستهام. جانم را در استخر جا میگذارم. فعلن توانایی انجام کاری ندارم.
آیدا سیدحسینی
پانزدهم اسفند ماه هزار و چهارصد و دو
#یادداشت_روزانه
@aidaseyedhosseini