غایب
وقتی خود را دوست نداریم. گویی در خانهی بیگانهای مسکن گزیدهایم.
بیگانه هرگز این احساس را ندارد که این چهاردیواری از آن اوست.
مدام از قالبی به قالب دیگر پرواز میکند بلکه خود را بیابد.
در قالبهای دیگر فرو میرود. غرق میشود. در کنج دلهایی که آنها نیز به درد بیزاری از خود دچار هستند، خانه میکند و شکسته و ترک برداشته به جایگاهی که دوستش ندارد باز میگردد.
تیل سوان در خبرنامهی خود روزِ ولنتاین اینگونه مینویسد: ‹‹ جلوی آیینه بایستید و بگویید تو پناهِ منی، تو خانهی منی، تنها خانهای که در هر شرایطی مرا میخواهی»
ابتدا شاید از گفتهی خود خندهتان بگیرد یا خشمگین شوید. چارهای نیست. وجود شما خانهی شماست.
تا از این خانه خوب مراقبت نکنید، ناگزیر از پناهنده شدن در مکانی اشتباه هستید.
شما خود را از این خانه نمیدانید و مدام در حالِ فرار هستید. آنقدر فرار میکنید تا دیوارهای خانه فرو ریزد آنوقت است که شما بیمار، کنج این بنای در حالِ ریزش در بستر میافتید و برای خود و طالعتان اشک میریزید.
مارک منسون مینویسد: «آیا حاضر هستید با کسی شبیه به خودتان واردِ رابطه شوید؟
اگر نه، بدانید اوضاع از آنچه فکر میکنید خرابتر است»
اگر نمیتوانید با خودتان واردِ رابطه شوید، بدانید در خانهی خود غایب هستید.
تکهای گوشت که کنجی افتاده، زندگی نمیکند بلکه تنها وزن خود را به دوش میکشد.
با خودتان جلوی آیینه حرف بزنید. خود را نوازش کنید.خودتان را به خاطرِ تمامِ بیمهریهایی که به خود روا داشتهاید ببخشید.
آنکه رحم و شفقت نثار خود میکند، پروردگار خود است.
بهاره ابراهیمی
۱۳اسفندماه ۰۲
@Disguisedtruths