کافه‌محتوا | عسل حسین‌زاده


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


یادداشت‌های من با دورچینِ تصویر و موسیقی

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


«آتیش‌بازی»

یه وقتایی که عین ندید بدیدا دارم از پنجره‌ی اتاق ماه رو تماشا می‌کنم، می‌تونم آتیش‌بازی تالار عروسی رو ببینم. منطقِ جغرافی‌م صفره. واسه همین نمی‌تونم بفهمم، تالار که اون‌وره، خونه‌ی ما هم این‌ور، چه شکلی از پنجره‌ی اتاق می‌شه آتیش‌بازی رو دید. حالا همچین چیز خفنی هم نیستا. از اینا که مثل تو فیلما خوشگل و گرد و‌ چند رنگ باشه. نه. در حد منورِ چهارشنبه سوریه. حالا یه کم پیشرفته‌تر. کلن سه‌چهار تا هم بیشتر نیست. مثلن اگه تو سالن باشی و صدا رو بشنوی، تا بخوای بیای تو اتاق تموم شده.

احساس می‌کنم کل زندگیِ آدما اینطوری شده. همه چیز از دور برامون قشنگ‌تره. زندگی دیگران، عشقشون، خوشحالی‌شون، همه رو از دور یه‌جور دیگه می‌بینیم. یه‌جورایی زندگی خودمون‌وُ وِل می‌کنیم‌وُ می‌چسبیم به تماشای زرق و برق زندگیِ ملت. اوضاع از دور غلط‌اندازه. یه‌جوری جذبت می‌کنه که فکر می‌کنی چقدر بدبختی، و دیگران چقدر خوشبختن. عین ندید بدیدا چهارچشمی می‌چسبیم به قابِ خنده‌هاشون، اما وقتی نزدیک می‌شیم می‌بینیم همچین چیز خاصی هم نبوده و اونا هم گریه می‌کنن. خلاصه که همه‌مون سرِ کاریم.

ازین به بعد می‌خوام تمرین کنم که موقع آتیش‌بازیِ تالار عروسی، حواسم‌وُ بدم به لامپ خونه‌ی خودمون. شاید چیز خفنی نباشه، اما توی محدوده‌ی جغرافیاییِ منه، و خیلی هم واقعیه.

✍️آیدا سیدحسینی و عسل حسین‌زاده

۱۷ اسفند ۱۴۰۲

#هم_نوشت
#آیدا_و_عسل


@aidaseyedhosseini
@asalhosseinzadehf


🎼😊❤️💫


تصویری از کودکِ درونِ نازنینم 🥰❤️💫


از جمله مزیت‌های یک انسانِ دست به قلم، اسفندماهی بودنشه.🥰

حمل بر خودستایی نشه، اما واقعیت اینه که اسفندماهی‌ها عاشق‌ترین، رمانتیک‌ترین، احساساتی‌ترین، لطیف‌ترین و پرشورترین انسان‌هایی هستند که می‌تونن لغات رو به رقص دربیارن.

زادروزم رو به خودم که بهترین رفیقمه تبریک می‌گم.

ممنونم که تمام عمر تا امروز، این‌قدر قوی و ستودنی بودی.
با تمام وجودم بهت افتخار می‌کنم.
تو قهرمانِ زندگیِ من هستی.
دمت گرم که شجاع و نترس بودی.
تو جنگجوی آرزوهای من هستی.

چه خوب شد که بیشتر از قبل شناختمت عسل.
تو بهترین شخصی هستی که می‌تونستم توی عمرم بشناسم.
خوشحالم که بیشتر از قبل وقتم رو صرف شناخت و بهبودت کردم.
با تو وقت گذروندن برام خیلی شیرینه.
قول می‌دم تا ثانیه‌ی آخر زندگی دستت رو رها نکنم و تمام‌قد پشتت باشم.
پناهِ غم‌هات خواهم بود.
تمام تلاشم رو در جهتِ رسیدن به خواسته‌هات به‌کار می‌گیرم.
امروزت رو از دیروزت قشنگ‌تر خواهم ساخت.
به علایقت توجه ویژه خواهم داشت.

رفیق، خوشی و سلامتی‌ت آرزوی منه.🙏

امیدوارم تا ثانیه‌ی آخر زندگی، سجاده‌ت رو به خدا باز و دستت رو به خدا بالا باشه و خدا تک‌تک لحظاتت رو سرشار از عشق به خودش کنه.🕯️📿🙏

خوب شد که به دنیا اومدی.❤️🤗🎊🎂🎁

حواست باشه امسال بیشتر از سال قبل، قضاوت نکنی، سرت به کار خودت باشه و خودت رو زندگی کنی.

دوستت دارم رفیق. 😘❤️




Forward from: خط‌خطی‌های خواندنی|مرضیه خواجه محمود
زمستان که تمام می‌شود آفتاب کم‌کم از دیوار در حیاط پهن می‌شود.
پیاز لیلیوم را که حالا برای خودش خانمی شده جایی می‌گذارم که بیشترین آفتاب را دارد.
ساقه‌هایش را به سمت نور کج می‌کند.

خودم را می‌بینم که کج شده‌ام.
به سمت آگاهی
دانایی
رشد

#یادداشت_روزانه
یک‌شنبه ۱۳اسفند ۰۲
مرضیه خواجه محمود
@ensanenoghrei


Forward from: :)Atefeh Ataei ):
سوال:
چطور بفهمیم افراد را چقدر دوست داریم؟
جواب:
وقتی حس می‌کنید ناراحتند چه احساسی به شما دست می‌دهد؟
مثال:
تصور ناراحتی‌ات مرا مجبور می‌کند همین الان چکمه و پالتویی بپوشم و برای به آغوش کشیدنت پیاده بدوم.


Forward from: نوتیار
پرنده‌ای نوک زبان من

مثل کپی‌ از یک نقاشی معروف است که تا چشمم بهش می‌خورد زود حدس میزنم نقاشش کیست.
در نگاه اول مو نمی‌زنند: ابروهای پرپشت و بلند، چشم‌های قهوه‌ای، لب‌های گوشتی و صورت گرد. نمی‌توانم از این همه شباهت چشم بردارم؛ ولی خوب که نگاه می‌‌کنم تفاوت ناچیز بینشان را می‌بینم: قد کمی کوتاهتر، موها تیره‌تر و کمندتر و دندان‌ها درشت‌تر و ردیف‌تر. خنده‌‌ها انفجاری‌ و حرف زدنش پر سروصدا‌تر.

هر بار که می‌خندد به زبانم می‌آید بگویم: وای عین مادرشه، مخصوصاً خنده‌هاش!
ولی نمی‌گویم. چند بار دیگر همین حرف نوک زبانم است مثل پرنده‌ایی که جلوی در قفس منتظر یک لحظه باز شدن و پریدن است.

کمی فکر می‌کنم و می‌بینم حق اوست که مثل خودش بخندد و نه مثل هیچ کس دیگری. حق اوست که از خنده منفجر شود و مثل خودش پر سر و صدا حرف بزند نه مثل کس دیگری. حق اوست که موهایش تیره‌تر و کمندتر باشد نه مثل موهای هر کس دیگری.

تعجّبم را برای خودم نگه می‌دارم و می‌گذارم او خودش باشد؛ به ذهن مقایسه‌گرم اجازه می‌دهم به هویت مستقل او و تمام آدم‌ها احترام بگذارد حتّی اگر کپی برابر اصل هم باشند.

#مصی‌نوشت
#یادداشت_امروز
@masinevesht963


Forward from: هامش‌نگاری|مریم کشفی
او می‌کشد قلاب را

دست گذاشته بیخ گلویم. نفسم تنگ است. از شرکت فرار می‌کنم. نسیم نازکِ خنکی می‌بوسدم. آه می‌کشم.

خیابان و آدم‌هایش را نگاه می‌کنم. آه می‌کشم.

فکرهای مبهمی توی ذهنم چرخ می‌زنند. آه می‌کشم.

همان‌که گلویم را می‌فِشرد، راه نشانم می‌دهد. «شهر کتاب».

پرسه می‌زنم. خوشگل‌جات زیاد دارد. به کنج کتاب‌ها پناه می‌برم.

شعرها را دست می‌گردانم. صدایم می‌زند. برش می‌دارم. «تو بودی؟»

بر می‌گردم. دو نامه می‌نویسم و ارسال می‌کنم. قراردادهایی که توی آب-نمک گذاشته‌ام، تمام می‌کنم. له‌ام. خالی‌ام.

زردی‌اش یادم می‌آید. می‌خوانمش.

«... اگر بر آن تلخی دندان بیفشارند، شیرینی ظاهر شود. پس هر که در تلخی خندان باشد، سبب آن باشد که نظرِ او بر شیرینیِ عاقبت است. پس معنیِ صبر افتادنِ نظر است بر آخرِ کار و معنی بی‌صبری نارسیدنِ نظر است به آخر کار.»*

آرامم. لبخند بر لب.

من از عقلانیت و استدلال، چیزها می‌دانم و هیچ نمی‌دانم.

همان‌قدر عاقلم که عاشق.

او مرا به دیوانگی می‌خواند و من کف نفس نمی‌دانم.

کسی در دلم سماع می‌کند. کسی در ذهنم کتاب به آب می‌دهد.

من از خود نمی‌روم،
من از خود نمی‌خوانم،
من از خود نمی‌نویسم،
«او می‌کشد قلاب را».


✍🏼 مریم کشفی

*از مقالات شمس | ویرایشِ جعفر مدرس صادقی

➡️ @maryamkashfi290

#ضد_استبداد


Forward from: زهرا مرادپور
۴۶ـ

بچه‌ها خیلی بامزه‌اند ها
ولی گاهی مرا می‌ترسانند.
به خصوص وقتی با آن چشم‌های درشت‌ پایین کشوی پاستیل‌هایم کمین می‌کنند.
یا آن وقت که از پفک خودم یک دانه هم بهم تعارف نمی‌زنند. بعدش هم که دیگر اصلا رغبت نمی‌کنم ازشان پفک بگیرم. گاهی فکر می‌کنم از قصد دست‌های‌شان را تف‌مالی می‌کنند. باور کنید می‌دانند چندش‌مان می‌شود. چی بهش می‌گویند؟ آه بله تعیین قلمرو. مثل شیرها که روی سنگ منگ جیش می‌کنند.
وقتی این تئوری را پیش رفیقم مطرح کردم گفت:
خب بله متاسفانه هیچ انسانی در سن چهار-پنج سالگی تمدن ندارد.
مردم می‌گویند رفیقم واقعی نیست. ولی یک جورهایی هم هست وگرنه چطور داخل سرم صدایش را می‌شنوم؟ حالا هر چه. وقتی دارد حرف حق می‌زند مهم نیست واقعی باشد یا نه. الان هم دارد می‌گوید بچهٔ انسان کلا بی‌تمدن است.
بله بی‌تمدن. به نظرم به جای قربان‌صدقه رفتن از این کوتوله‌های بی‌تمدن باید به‌شان دستبند بزنیم. نه از این النگو صورتی‌های پلاستیکی. دستبند واقعی.
رفیقم می‌گوید باید از دستبندهای سایز کوچک استفاده کنیم وگرنه فرار می‌کنند. پس گمانم سایز Xs خوب باشد. راستی اصلا این سایزی می‌سازند؟ اگر نه، باید بسازند. مخصوص کوتوله‌های آب زیر کاه.
بله. باید یه جا بندشان کنیم تا پدر و مادری، کسی چیزی بیاید تکلیف‌شان را مشخص کند. هرچند این کار کمی خطر دارد. چه بسا به جای مشخص کردن تکلیف بیایند یقهٔ ما را مچاله کنند که «به چه جرمی بچهٔ ما را زندانی کرده‌اید؟ کثیف خوردن پفک؟ هیچ هم کثیف نیست. خیلی هم بامزه‌ست.»
بامزه؟ :/
ببینم اگر مردی ۸٠کیلویی با یک متر و ۸۸ سانت قد هم این جوری پفک بخورد بامزه‌ست؟
باور کنید نیست. این را می‌گویم چون پفک خوردن رفیقم را دیده‌ام. رفیق تومخی‌ام _همانی که می‌گفت کودکان بی‌تمدن‌اند_ قبل از انگشت کردن در دماغ، دست‌های خیس پفکی‌اش را به لباسش می‌کشد.

زهرا مرادپور
#صد_خز
@@Moradpour_frogism


Forward from: آیدا سید‌حسینی
| یادداشت روزانه | سه جمله |

شهامت را می‌پوشم.
غرور را بر گردن می‌اندازم.
افتخار ‌را بر سرم می‌گذارم.


آیدا سید‌حسینی
یازدهم اسفند ماه هزار و چهارصد و دو
#سه_جمله
@aidaseyedhosseini


Forward from: در ابتدای مسیر نوشتن|مهدیس اقبال
روز هشتادم

خم به ابرو نمی‌آورد
قلمی که هردم، به اجبار یا اختیار، خوب و بدم را به نمایش می‌گذارد
او همدم تمام لحظاتم شده
و من هر روز، ذره‌ای بیشتر از وجودش را آب می‌کنم
باید کمی مراعات کرد
نکند قلب قلمم بشکند

مهدیس اقبال🍂
دهم اسفند ماه ۱۴۰۲
#چالش_صد_روز

@mahdiseghbal


Forward from: Disguisedtruths🌒
غایب

وقتی خود را دوست نداریم. گویی در خانه‌ی بیگانه‌ای مسکن گزیده‌ایم.
بیگانه هرگز این احساس را ندارد که این چهاردیواری از آن اوست.
مدام از قالبی به قالب دیگر پرواز می‌کند بلکه خود را بیابد.
در قالب‌های دیگر فرو می‌رود. غرق می‌شود. در کنج دل‌هایی که آنها نیز به درد بیزاری از خود دچار هستند، خانه می‌کند و شکسته و ترک برداشته به جایگاهی که دوست‌ش ندارد باز می‌گردد.

تیل سوان در خبرنامه‌ی خود روزِ ولنتاین این‌گونه می‌نویسد: ‹‹ جلوی آیینه بایستید و بگویید تو پناهِ منی، تو خانه‌ی منی، تنها خانه‌ای که در هر شرایطی مرا می‌خواهی»
ابتدا شاید از گفته‌ی خود خنده‌تان بگیرد یا خشمگین شوید. چاره‌ای نیست. وجود شما خانه‌ی شماست.
تا از این خانه خوب مراقبت نکنید، ناگزیر از پناهنده شدن در مکانی اشتباه هستید.
شما خود را از این خانه نمی‌دانید و مدام در حالِ فرار هستید. آن‌قدر فرار می‌کنید تا دیوارهای خانه فرو ریزد آن‌وقت است که شما بیمار، کنج این بنای در حالِ ریزش در بستر می‌افتید و برای خود و طالع‌تان اشک می‌ریزید.

مارک منسون می‌نویسد: «آیا حاضر هستید با کسی شبیه به خودتان واردِ رابطه شوید؟
اگر نه، بدانید اوضاع از آنچه فکر می‌کنید خراب‌تر است»

اگر نمی‌توانید با خودتان واردِ رابطه شوید، بدانید در خانه‌ی خود غایب هستید.
تکه‌ای گوشت که کنجی افتاده، زندگی نمی‌کند بلکه تنها وزن خود را به دوش می‌کشد.

با خودتان جلوی آیینه حرف بزنید. خود را نوازش کنید.خودتان را به خاطرِ تمامِ بی‌مهری‌هایی که به خود روا داشته‌اید ببخشید.

آن‌که رحم و‌ شفقت نثار خود می‌کند، پروردگار خود است.

بهاره ابراهیمی
۱۳اسفندماه ۰۲

@Disguisedtruths


🔸 هر دوشنبه
🔸 بازنشرِ محتوا
🔸 از کانال دوستان محتواگر

#دوست_نویس
#دوشنبه‌های_دوستی

شرحی بر دوشبه‌های دوستی:
https://t.me/AsalHosseinzadehF/493

.


دوستان عزیزم سلام

این روزها شدیداً سرگرم کارهای نوروز هستم.
به زودی برمی‌گردم و انتشار متن‌های شخصی‌ام را از سر می‌گیرم.
این هفته صرفاً «دوشنبه‌های دوستی» برقرار است.

بهترین‌ها سهم دلتان❤️🌹


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
جهانِ من لباسِ تازه می‌پوشه❄️🌨️🎼❤️


🎼💯👌🏻


بریده‌ای از مقاله‌ی «ملاقاتی تکان‌دهنده روی کاغذ»

و امروز از همین نقطه‌ی تهران، محله‌ی شهران، درحالی‌که روی کاناپه‌ای نرم نشسته‌ام و انگشتانم را روی کیبوردِ لپ‌تاپ می‌فشارم، برایتان نشستن روی آن صندلی میخ‌دار را آرزو می‌کنم. البته اگر هنوز به خودتان نیامده‌اید و نشیمنگاه‌تان سالم است. امیدوارم زودتر کودکِ درونتان را ملاقات کنید و پای حرف‌هایش بنشینید. به شما قول می‌دهم که این دیدار زندگی‌تان را تغییر می‌دهد. او بهترین و صمیمی‌ترین دوست شما خواهد بود. دوست داشتنِ او تنها راه برای دوست داشتنِ دیگران است. زندگی از دریچه‌ی نگاه او زیباتر است. و تمام این‌ها ارزش نشستن روی آن صندلی را دارد.

متنِ کامل را در وبگاه‌م بخوانید:

https://asalhosseinzadeh.ir/?p=4984

عسل حسین‌زاده_ ۹ اسفند ۱۴۰۲

#خودپذیری

@asalhosseinzadehf


«مسیرِ تغییر»

زنگ ساعت
هفت صبح
گرمای پتو
مسواک
یک لیوان آب
دو عدد خرما
لباس مخصوص دوچرخه
قمقه‌ی آب
کلاه ایمنی

سوز سرما
رکاب در سربالایی
بچه‌های مدرسه‌ای
سکوت روستا
زمین‌های برنج
پل فولادی

برکه‌‌ی آب
مه رقیق
ابرهای نارنجی
خورشید بی‌رمق
درختان تبریزی لخت
انعکاس آن‌ها در آب
برعکس
وارونه

عرقْ روی پیشانی
گرمای بدن
افکار پنهان
پژواکِ نفس
رکاب پشتِ رکاب
سایه‌ی کش‌دار روی جاده
تلاش بی‌حد برای گریز

گذشته‌ای پر چالش پشتِ سر
باورهای خاک‌گرفته در مغز
ذهنی آماده برای تغییر
مسیری روشن به سمت قله
برنامه‌ریزی برای بهبود
زندگی کردن با روی باز
پذیرشِ واقعیات تلخ

دوری از ابهام
پاکسازی ذهن
جنگِ تن‌به‌تن
قد علم کردن
ادامه دادن
باور داشتن

لباس مخصوص دوچرخه
قمقه‌ی آب
پل فولادی
رکاب در سربالایی
عرق روی پیشانی
رکاب پشتِ رکاب
ادامه دادن
باور داشتن

✍️آیدا سیدحسینی و عسل حسین‌زاده

۸ اسفند ۱۴۰۲

#هم_نوشت
#آیدا_و_عسل

@aidaseyedhosseini
@asalhosseinzadehf


صبح‌تون شاد☀️🌈🎼

20 last posts shown.

124

subscribers
Channel statistics