Dark Clouds


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Ashkan GhafarianDaneshmand
Literary Translator, Author, Poet and Linguist
اشکان غفاریان دانشمند
ارتباط 👇
@ashkghd

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


سیزده‌ساله که بودم، کلاس کامپیوتر می‌رفتم و یه روز که کلاسم تموم شد و داشتم از آموزشگاه بیرون می‌اومدم، دیدم جای سوزن‌انداز نیست، برعکس چندساعت قبل که وارد کلاس شده بودم. اولین بار بود که این جمعیت رو یه‌جا می‌دیدم.
هرچی به سمت راست میرفتم، جمعیت متمرکزتر میشد. همه خوشحال و ذوق‌زده بودن و اولش فکر کردم قراره کنسرت وسط چهارراه آزادشهر مشهد برگزار بشه.
باید تا یه جایی به سمت راست میرفتم تا بتونم برگردم خونه.
یه نفر از درخت رفته بود بالا و با شوقی که انگار بتهوون قراره واسش اجرا کنه داشت وسط میدون رو نگاه میکرد.
من تصویر واضحی نداشتم و فقط شلوغی رو می‌دیدم. مردی که روی درخت بود گفت، «دستتو بده من بیا بالا» کنجکاو بودم و دستم رو گرفت تا برم روی یه شاخه.
پشت شیشه‌ی پنجره‌ها هم پر آدم بود و توی صورتشان فقط هیجان و شوق زندگی موج میزد.
وقتی سیزده‌ساله بودم، وسواس فکری شدیدی داشتم و خوشبختانه مدتی متمرکز شده بود روی موسیقی کلاسیک و زبان‌های خارجی ولی گاهی هم وسواسم پرت میشد به چیزهای بد که گاهی دو یا سه ماه کارم میشد گریه‌های شبانه یا نماز و روزه تا شاید خدا به دادم برسه (اون موقع هنوز از خدایان یونان باستان خبر نداشتم و نمی‌دونستم هرچیزی یه خدای متخصص داره و وسواس من هم در حیطه‌ی تخصص یکی از خدایان هست که به من نگاه می‌کنه و سجده کردنم رو به تمسخر میگیره.) ولی به هرحال، اگه دیکشنری یا حفظ کردن شعرهای سعدی نبود، کارم به جنون میکشید احتمالا.
خلاصه رفتم روی یه شاخه و دیدم به جای دوتا موزیسین که باهاشون همذات‌پنداری می‌کردم، یعنی بتهوون و موتسارت، دو نفر دیگه وسط میدون هستن (من کلا همذات‌پنداری دوست داشتم، از بدو تولد این کار رو می‌کردم و جوگیری علت پیشرفتم توی خیلی چیزها بود. یه بار با نیچه، یه بار با شوپن، یه بار با کاراکترهای کتاب‌های مختلف و حتی بارها با موجودات متافیزیکی یا غیرانسانی).
اون دونفر روی یه سکو ایستاده بودن و دوتا طناب هم آویزن بود. یادم اومد که سارقین مسلح طلافروشی‌های مشهد بودن. تازه فهمیدم چه خبره.
اومدم بیام پایین چون داشت دیرم میشد ولی ناگهان مجری برنامه (اگه اسمش همین باشه) شروع کرد به خوندن یه شعر که چندبار بابام واسم خونده بود. مثل یه میوه که خشک میشه ولی نمی‌افته، از درخت آویزون بودم و به شعر گوش‌ میدادم. اون مرده هم حواسش بود که یهویی نیفتم روی زمین و بتونم شعر بابامو گوش کنم.
دلا یاران سه قسمت گر بدانی
زبانی‌اند و نانی‌اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
نوازش کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را به دست آر
به راهش جان بده تا می‌توانی

در باب اهمیت دوست مقداری صحبت کرد و بعد من از درخت پایین افتادم چون یه نفر دیگه عجله داشت بیاد بالا. من به سمت خونه راه افتادم و داشتم به اهمیت دوست خوب فکر می‌کردم که روی بلندی پیاده رو، چشمم افتاد به اون دوتا که داشتن روی دار تکون می‌خوردن، صدای یه زن چادری هم میومد که می‌گفت، «یکیشون همون اول سکته کرد.»
بالاخره رسیدم خونه و یه مدت درگیر بودم (اگه هنوز درگیر نباشم و ازش رد شده باشم) و به مرگ و خفگی و سرقت مسلحانه فکر می‌کردم و این‌که چه راه‌هایی برای خلاصی از رفقای ناباب بهتره. خفگی، صندلی الکتریکی یا تیربارون؟ متاسفانه وسواسم گیر کرد به این‌که وقتی بزرگ شدم و قرار بود به دلیل قتلی که مرتکب نشدم اعدام بشم، آیا قبول می‌کنن تیربارون بشم یا حتما باید دار زده بشم؟ و این‌که اگه سرنوشت باعث شد سارق مسلح بشم، چیکار کنم که گیر نیفتم (اصلا هدف برگزاری مراسم که عبرت گرفتن باشه، روی من اثر نداشت) از همه مهم‌تر چیزی‌که ذهنم رو مشغول کرده بود، این‌ بود که شعر انتخابی مجری اصلا مناسب رسوندن منظورش نبود. آیا مجری برنامه می‌ذاره خودم شعر آخر رو بخونم یا این توی برنامه‌های خودشه؟ چندبار برای مراسم شعر گفتم و دنبال شعر هم می‌گشتم و بارها متن نوشتم و اصلاح کردم.
به هر روی، رفقای ناباب من یه جور دیگه بودن و برای خلاصی از دستشون هنوز کارم به اونجا نرسیده ولی می‌دونم اگه برسه، واسش آماده‌ام، بیست‌ ساله که آماده‌ام.


#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#یادداشت


مرگم را به چه زبان به تو خواهند گفت؟
زمزمه‌های زیر لب آن‌هایی که می‌شناسند مرا،
در کدام صورتِ دستور جهانیِ زبان رخ خواهد داد؟ کدام زمان‌ها و جنسیت‌های دستوری از جنس زمانی خواهند گفت که من نیستم؟ چه خواهد شد اگر به ناگهان شناسه‌ام با فعلی که به زبانت جاری می‌شود، تطابق پیدا نکند؟ آیا از جا برمی‌خیزم و خطایی نابخشودنی من را به زندگی بازمی‌گرداند؟

#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#شعر


ضربه‌های روحی قلبم را
کنار هم می‌چینند، هفتادبار فرصت سکته را در دقیقه از من می‌گیرند

هرروز
سوداگران، مخدری سرخ را از دلِ پیچ‌وخم‌های کوهستان تنم به نقاط دوردست مرزی می‌رسانند
چه خون‌هایی که در من کرده‌اند
رگ‌هاي جنایتکارم

بوی آشنا و تلخِ بودن
دمای جنوبگان پیکرم را به استوا می‌رساند
.
.

هنوز رد خون در صحنه‌ی جرم تازه است
هنوز علائم حیاتم به من امیدوارند

#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#شعر


#موسیقی
#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند


#موسیقی
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند


صبح که می‌شود
آثار انگشت‌های مجرمت را در بیداری‌ام به جا می‌گذاری
جرعه‌ای آبم می‌دهی
و راهی قتلگاه کار اجباری‌ام می‌کنی

مقتولی که هرشب به صحنه‌ی جرم باز می‌گردد
مردی که چشم‌انتظار رستاخیز است

#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#شعر


#موسیقی
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند


#موسیقی
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند


#موسیقی
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند


#موسیقی
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند


Ya no estas mas a mi lado corazón
En el alma sólo tengo soledad
Y si ya no puedo verte
Por qué Dios me hizo quererte
Para hacerme sufrir mas

Siempre fuiste la razón de mi existir
Adorarte para mi fue religión
En tus besos yo encontraba El calor que me brindaba
El amor y la pasión


Es la historia de un amor Como no hay otro igual
Que me hizo comprender Todo el bien, todo el mal Que le dio luz a mi vida Apagándola después
Hay que vida tan obscura Sin tu amor no viviré

Siempre fuiste la razón de mi existir
Adorarte para mi fue religión
En tus besos yo encontraba El calor que me brindaba

Es la historia de un amor Como no hay otro igual
Que me hizo comprender Todo el bien, todo el mal Que le dio luz a mi vida Apagándola después
Hay que vida tan obscura Sin tu amor no viviré

Siempre fuiste la razón de mi existir
Adorarte para mi fue religión
En tus besos yo encontraba El calor que me brindaba
El amor y la passion

#موسیقی
#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند


ما برای بهترشدن نیست که مبارزه می‌کنیم. از سال‌ها مخالفت با یک چیز تکراری و احمقانه (حکومت فعلی) خسته شده‌ایم. مهم نیست که اوضاع بهتر شود یا بدتر. هرچه پیش بیاید، چه بهتر شود، چه بدتر، با آن هم مخالفیم.
ما سخت منتظر حکومت بعدی هستیم تا قبولش نکنیم.
.
.
#یادداشت
#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند


Cancion del poder popular
ترانه ی اراده ی مردمی
نوشته ی خولیو روخاس و لوئیس آدویس
1970
.
این اثر یکی از ترانه‌های انقلابی ست که در شکل‌گیری سرنوشت شیلی بی‌تاثیر نبود. به طور کل، جنبش‌های مردمی شیلی، موسیقی‌های زیبایی تولید کردند.

#موسیقی
#ترجمه ترانه‌ی اسپانیایی:
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند

اگر خاک وطن حکم کند
باید که "ما" شویم
همان‌ها که شیلی را
دوباره سرپا خواهند کرد
باید که دست در دست هم بگذاریم

رشته‌ی امور را در دست می‌گیریم
به یکباره می‌فهمند
زن و مرد
شانه‌به‌شانه‌ی هم هستند

چون این بار
نمی‌خواهیم رئیس جمهور را
برکنار کنیم
می‌خواهیم یک شیلی متفاوت،
از نو بسازیم

همه با هم هستیم
دروازه را بگشاییم
به روی هرآنکه می‌خواهد
به اتحاد مردمی بپیوندد

یانکی‌ها را با زبان شیطانی‌شان
از کشور بیرون می‌کنیم
با اتحاد مردمی‌مان
حالا یک دولت هستیم

سرزمین مادری وسیع و زیبا می‌شود
وقتی وطن آزاد باشد
کلید در دست ماست
جنبشی بزرگ به راه افتاده

هیچ‌کس نمی‌تواند
حق آزادی‌مان را سلب کند
ما انسانیم
و حق داریم در کشورمان
زندگی کنیم


سرباز مُرده
نقاشی اثر هنرمند اسپانیایی
Diego Velázquez
.
.
کنار مرده‌ای خوابیدن
پنجه در پنجه‌ی جسد انداختن
چشمان بسته‌ی یک جنازه
ترسناک نیست
تا وقتی‌که...
صبح زود بیدار نشود، مزارش را نشکافد و سر کار نرود

#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#شعر


سئونگ سام مون - شاعر متولد هزار و چهارصد و هجده در کره جنوبی که در جریان کودتا علیه کینگ سجو در سال هزار و چهارصد و پنجاه و شش اعدام شد
.
#ترجمه از انگلیسی: #اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند
.
من به چه تبدیل خواهم شد
وقتی بمیرم و جسمم از میان برود؟
یک درخت کاج بلند و تنومند
روی بلندترین قله‌ی "بونگ رایسان"
تنهای تنها و همیشه سبز
وقتی که برف سپید
تمام دنیا را پوشانده است
...
وقتی صدای سازهای کوبه‌ای
جانم را فرابخواند
سرم را به سویی می‌چرخانم
که خورشید در حال غروب است
در مسیر جهان زیرین، هیچ مسافرخانه‌ای نیست
امشب را در خانه‌ی چه کسی بخوابم؟ ...


خوشحالی
La Alegria
یاسمین لوی
#ترجمه ترانه ی اسپانیایی: #اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند
#موسیقی
.
.
.
می‌نوشم، می‌نوشم و می‌نوشم
تا فراموشت کنم
می‌خوابم، می‌خوابم و می‌خوابم
تا فکر نکنم
دنیای لعنتی
زندگی می‌کنیم تا تاوان گناه دوست داشتنت را پس بدهیم
لعنت به تو
من را رها کن
دارم به تو می‌گویم
دیگر برای من زندگی‌ای باقی نمانده
و همه‌اش تقصیر توست
شب‌ها مثل روزها شده‌اند
پر از تنهایی
آه خدای من
کمک کن این عشق را از بین ببرم
که در قلب من است
ای خدا، جانم را نجات بده
تنها، قدم زنان در مسیر این دنیا
دیگری توانی برای جنگیدن ندارم
با خودم گفتم
دوست داشتنت دوای درد است
اما درد بزرگ تر و بزرگ‌تر شد
تو را برای همیشه ترک می‌کنم
زندگی من
اما فراموش نکن
من همانی‌ام که برای توست که هنوز وجود دارد
ترانه‌ی زندگی‌ام هدیه به تو
تا همیشه
تا وقتی که روز مردن‌ام برسد


دستم را که می‌فشاری
ردی که در حیاتم می‌گذاری
گریبانت را می‌گیرد
روزهاست اثر انگشت قاتلانم را جمع می‌کنم

#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#شعر


#ترجمه
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند
#موسیقی

گریه نکن، هنوز یک شب برای ما باقی مانده
هنوز یک بار دیگر
در گوش تو زمزمه می کنم: تو برای منی
هنوز یک بار، برای بار آخر
چشم هایت به من نگاه می کنند و اشک هایت
روی دست هایم می ریزند و از فردا
من می مانم، بدون تو
اما تو گریه نکن
...
گریه نکن
انگار که بخت با ما یار نبود
تا کنار هم باشیم
من قبل از این کجا بودم
چقدر دیر تو را دیدم، اما در این لحظه
می دانم برای تو هستم و اشک و ناله را
برای فردا می گذارم، حالا
برای بار آخر با من باش
برای بار آخر
...
بفهم،
در این حال نمی توانم دست از فکر کردن به تو بردارم
نمی دانم چطور به خودم اجازه دادم
که تو من را عاشق کنی، آن هم درست همان لحظه
که تو را دیدم
و من هم آرام بگویم بله
اما تو بفهم، من را بفهم
خودت که می دانی چقدر دوستت دارم
دوستت دارم
...
بدان،
هر جا باشی، پیدایت می کنم
همه کاغذهایم را برای تو شعر می نویسم
و اگر تو را بین جمعیت ببینم
سرت را این بار برنمی گردانی
و از سر راهم کنار نمی روی
تو را از همه می دزدم
و آن وقت، همیشه برای من می شوی
برای من، تا ابد


Тихий разговор,С тобой в ночи
Дарим нам луна,свои лучи
Тысячи ночей,готовая я
Разделить с тобой,любить тебя
Трепет нежных губ,твоих сейчас
..молвят мне, как в первый раз
Лепестками роз,застилаешь ты
Будь в моей душе, как мне нужен ты
Припев
Тайну свою тебе открою
Знаю, я без тебя терзаю душу
Ты знаешь, как тебя люблю

Тайну свою тебе открою
дай мне, все эти дни и ночи
Знаю, обидно я тебя люблю

Даришь океан,своей любви
Каждый раз,когда в с тобой одни
Я тобой живу,тобой дышу
Рядом будь всегда тебя молю

Тихий разговор с тобой в ночи
Дарит нам луна свои лучи
Лепестками роз,застилаешь ты
Будь в моей душе, как мне нужен ты
.
.
#موسیقی
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند


#شعر
#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند


در آینه نگاه می‌کند
این جسم
از آن‌چه می‌بینید
به مرگ نزدیک‌تر است

فاصله‌ای نیست
میان تصمیم تیغ
به بُریدن
یا به خانه برگشتن

کدام چاقو دست به دسته‌اش می‌برد
مگر آن‌که دلتنگ خودش باشد
دست در گریبان کند و
دلش را بیرون بریزد

20 last posts shown.

11

subscribers
Channel statistics