#ترجمه
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند
#موسیقی
گریه نکن، هنوز یک شب برای ما باقی مانده
هنوز یک بار دیگر
در گوش تو زمزمه می کنم: تو برای منی
هنوز یک بار، برای بار آخر
چشم هایت به من نگاه می کنند و اشک هایت
روی دست هایم می ریزند و از فردا
من می مانم، بدون تو
اما تو گریه نکن
...
گریه نکن
انگار که بخت با ما یار نبود
تا کنار هم باشیم
من قبل از این کجا بودم
چقدر دیر تو را دیدم، اما در این لحظه
می دانم برای تو هستم و اشک و ناله را
برای فردا می گذارم، حالا
برای بار آخر با من باش
برای بار آخر
...
بفهم،
در این حال نمی توانم دست از فکر کردن به تو بردارم
نمی دانم چطور به خودم اجازه دادم
که تو من را عاشق کنی، آن هم درست همان لحظه
که تو را دیدم
و من هم آرام بگویم بله
اما تو بفهم، من را بفهم
خودت که می دانی چقدر دوستت دارم
دوستت دارم
...
بدان،
هر جا باشی، پیدایت می کنم
همه کاغذهایم را برای تو شعر می نویسم
و اگر تو را بین جمعیت ببینم
سرت را این بار برنمی گردانی
و از سر راهم کنار نمی روی
تو را از همه می دزدم
و آن وقت، همیشه برای من می شوی
برای من، تا ابد
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند
#موسیقی
گریه نکن، هنوز یک شب برای ما باقی مانده
هنوز یک بار دیگر
در گوش تو زمزمه می کنم: تو برای منی
هنوز یک بار، برای بار آخر
چشم هایت به من نگاه می کنند و اشک هایت
روی دست هایم می ریزند و از فردا
من می مانم، بدون تو
اما تو گریه نکن
...
گریه نکن
انگار که بخت با ما یار نبود
تا کنار هم باشیم
من قبل از این کجا بودم
چقدر دیر تو را دیدم، اما در این لحظه
می دانم برای تو هستم و اشک و ناله را
برای فردا می گذارم، حالا
برای بار آخر با من باش
برای بار آخر
...
بفهم،
در این حال نمی توانم دست از فکر کردن به تو بردارم
نمی دانم چطور به خودم اجازه دادم
که تو من را عاشق کنی، آن هم درست همان لحظه
که تو را دیدم
و من هم آرام بگویم بله
اما تو بفهم، من را بفهم
خودت که می دانی چقدر دوستت دارم
دوستت دارم
...
بدان،
هر جا باشی، پیدایت می کنم
همه کاغذهایم را برای تو شعر می نویسم
و اگر تو را بین جمعیت ببینم
سرت را این بار برنمی گردانی
و از سر راهم کنار نمی روی
تو را از همه می دزدم
و آن وقت، همیشه برای من می شوی
برای من، تا ابد