#پارت_صد_ده
#تلخی_سرنوشت
خیلی خونسرد گفت
_باشه برو
ولی من توقع این حرف رو نداشتم
نفس عمیقی کشیدم
_باشه میرم
به سمت کمد رفتم
ومشغول جمع کردن لباس هام شدم
همش منتظر بود که حداقل جلومو بگیره
اما اونم خونسردترازهرموقعه فقط نگام میکرد..
چادرمو سرمکرد
و به طرف سالن رفتم
انگارکسی خونه نبود
_برو دیگه
_دارم میرم...
کفشامو که پوشیدم
به سمت رفتم
_ازهمه خداحفظی کن،
لبخند حرص دراری زد گفت
_حتما
_مطمعنم شدم اون دختر،بچه خودته
بادستش به در خونه اشاره کرد
_خدانگهدار
به سمت درحیاط حرکت کردم
فقط دعا دعا میکردم
که یکی از اعضای خانواده بیاد ونزاره من برم
اما انگار قرار نیست کسی بیاد....
تنها جایی که داشتم خونه ارام بود
به طرف خونه ای ارام قدم برداشتم
.........
_دیدی گفتم اوا،داداش من لیاقت نداره
_گفتم بخاطر اون بچه فرصت بهش بدم ولی مغزم داستانشو قبول نمیکرد
_بچه شبیشه
_اخه بچه به یه ماه هم نمیرسه،ازکجا بفهم شبیشه
_حتما یه ریگی تو کفششه وگرنه راحت میرفت ازمایش میداد
_منم همینو میگم،اما اون میگه باید بهم اعتماد کنی وگرنه هردقیقه ازمن ازمایش میخوای
_اخه بگو چه ربطی داره
_اراده دیگه
_همون بهتر که اومدی ،الان حساب کار دستش میاد
_خوب میدونه من اینجام..جایی رو ندارم
_فردا باشوهرم میفرستم بری دنبال کارای شناسنامه وطلاقت
باید بترسونیمش
_فکر کردی بااین کارا میترسه
_نترسه طلاقتو میگیری،یه زندگی خوب میسازی برای خودت
_نمیتونم،من بودن اراد هیچم
اخمی کرد
_چه هیچی هیچی،بعد ۴سال برگشته اونم نه تنها ،بایه بچه برگشته
انوخت میگی من نمیتونم بدون اون باشم
_خوبه خودتم عاشق شدی
_اما تو عاشق اراد نیستی
_هستم
_بخدا نیستی..انقدرهم به خودت تحمیل نکن
#تلخی_سرنوشت
خیلی خونسرد گفت
_باشه برو
ولی من توقع این حرف رو نداشتم
نفس عمیقی کشیدم
_باشه میرم
به سمت کمد رفتم
ومشغول جمع کردن لباس هام شدم
همش منتظر بود که حداقل جلومو بگیره
اما اونم خونسردترازهرموقعه فقط نگام میکرد..
چادرمو سرمکرد
و به طرف سالن رفتم
انگارکسی خونه نبود
_برو دیگه
_دارم میرم...
کفشامو که پوشیدم
به سمت رفتم
_ازهمه خداحفظی کن،
لبخند حرص دراری زد گفت
_حتما
_مطمعنم شدم اون دختر،بچه خودته
بادستش به در خونه اشاره کرد
_خدانگهدار
به سمت درحیاط حرکت کردم
فقط دعا دعا میکردم
که یکی از اعضای خانواده بیاد ونزاره من برم
اما انگار قرار نیست کسی بیاد....
تنها جایی که داشتم خونه ارام بود
به طرف خونه ای ارام قدم برداشتم
.........
_دیدی گفتم اوا،داداش من لیاقت نداره
_گفتم بخاطر اون بچه فرصت بهش بدم ولی مغزم داستانشو قبول نمیکرد
_بچه شبیشه
_اخه بچه به یه ماه هم نمیرسه،ازکجا بفهم شبیشه
_حتما یه ریگی تو کفششه وگرنه راحت میرفت ازمایش میداد
_منم همینو میگم،اما اون میگه باید بهم اعتماد کنی وگرنه هردقیقه ازمن ازمایش میخوای
_اخه بگو چه ربطی داره
_اراده دیگه
_همون بهتر که اومدی ،الان حساب کار دستش میاد
_خوب میدونه من اینجام..جایی رو ندارم
_فردا باشوهرم میفرستم بری دنبال کارای شناسنامه وطلاقت
باید بترسونیمش
_فکر کردی بااین کارا میترسه
_نترسه طلاقتو میگیری،یه زندگی خوب میسازی برای خودت
_نمیتونم،من بودن اراد هیچم
اخمی کرد
_چه هیچی هیچی،بعد ۴سال برگشته اونم نه تنها ،بایه بچه برگشته
انوخت میگی من نمیتونم بدون اون باشم
_خوبه خودتم عاشق شدی
_اما تو عاشق اراد نیستی
_هستم
_بخدا نیستی..انقدرهم به خودت تحمیل نکن