تلخی سرنوشت(ازدواج اجباری)


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


°•°•°•● ﷽ ●•°•°•°
رمان اشتباه_انتقام عاشقی_عشق خجالتي من_ازدواج اجباری_تلخی سرنوشت
جهت ارتباط با نویسنده👇
@Sabahiy

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: Eli tb
حوصلم سر رفت😭😭
بیاین بازی کنیم تو رو خدا💚🥺


😌😌😌❤️
پارت یک
ممنون میشم نظراتتون رو بگید
@Sabahiy

برای تبادل هم به این ایدی پیام بدید
🌸🌸🌸🌸🍁
کانال رو به دوستاتون معرفی کنید🙏
گروه کانال😎❤
https://t.me/joinchat/SGk1yU7RibFQ_64WIAdLag


#پارت_صد_سیزده
#تلخی سرنوشت

.......
_به نظرت کاراشتباهی کردم
_اوا من جای تو نیستم

_فکرکن زنت یهو بزاره بره بعد ۴سال بایه بچه برگرده،وباتمام وجودم عاشق زنت هستی
قبولش میکنی

_زن بحثش با مرد فرق میکنه

_اهان،یعنی مرد خیانت کنه اشکال نداره امازن خیانت کنه به همه برمیخوره

_اوا تو جامعه ما اینجوری جا افتاده

_متنفرم ازاین همه تفاوتا

_دیگه باید بسازیم

_راستی،بابات حالش خوبه

_بدنیست خوبه
لبخند غمگینی زدم
_پیرکه نشده

_نه بابا من پیرشدم اون نه

_ببینم تو نمیخوای زن بگیری

_نه بابا،یکی دیگه رو بدبخت کنم که چی

_چرا بدبخت؟
_اخلاق ندارم

_نخیر،به نظر من اون دختر کنار تو خوشبخت میشه

ابروهاشو بالا داد گفت
_من اصلا ادم خوش اخلاقی نیستم

_هستی

_اوا ...تومنو نمیشناسی

_تواین ۴سال که خیلی ادم خوبی بودی

لبخندی زد
_میتونم بهت اعتماد کنم
_معلومه که اره

_چندسال پیش عاشق شدم،عاشق دختری که فکرمیکردم پاک ترین دختر روی زمینه،

امامنو فروخت به یه پیرمرد پولدار
نفس عمیقی کشید
وادامه داد

بعد از اون دیگه نمیتونم به ازدواج یا یه دختر فکرکنم
به نظرم همه مثل اون دخترن

_به نظرت من مثل اونم

_تونه،ولی خیلیارو دیدم که مثل اونن

_هرانگشت یکی نمیشه که

_برا من یکیه

_درستت میکنم
خندید
_نمیتونی

_حالا میبینی


😌😌😌❤️
پارت یک
ممنون میشم نظراتتون رو بگید
@Sabahiy

برای تبادل هم به این ایدی پیام بدید
🌸🌸🌸🌸🍁
کانال رو به دوستاتون معرفی کنید🙏
گروه کانال😎❤
https://t.me/joinchat/SGk1yU7RibFQ_64WIAdLag


#پارت_صد_دوازده
#تلخی_سرنوشت

_توازکجا میدونی
_بالاخره دیگه

_بگو علی
_بالاخره دورادور مواظبمتم

_پس بگو،تو امارمنو به اون میدادی

_کی؟من
_فکرمیکردم میشد بهت اعتماد کرد

_انقدر نامردم که بخوام خبرتو بهش بگم،

_پس ازکجا میدونستی برگشته
_بچه های تولیدی گفتن برگشته ده

ارام اشاره کرد که زودتر بگم
_میای دنبالم
_دنبالت؟برای چی

_۴سال پیش گفتی میتونی منو ببری یه جایی که اراد نتونه پیدا کنه منو

_اوا؟حاله که برگشته براچی میخوای بری

_با یه بچه برگشته
_بچه؟

_اره
_بچه خودشه؟
_میگه نه،ولی بهش میگم برو ازمایش بده نمیره

نفسو باحرص بیرون داد
_حالا چند روز صبرکن شاید بره

_نمیره،میدونم
_اگه مطمعنی من میام دنبالت

_مطمعنم علی

_اوا،بازم میگم زود قضاوت نکن

_مطمعنم تو راجب اون بچه میدونی

_نه،ولی میدونم اگه اون بچه اراد بود، بهت میگفت

_تومیگی چیکارکنم

بعد از چندثانیه گفت
تک خنده ای کرد گفت
_حالا نوبت توعه که اذیتش کنی

_پس میای دنبالم
_اره اخرشب میام،به همین شماره زنگ‌میکنم

.......


😌😌😌❤️
پارت یک
ممنون میشم نظراتتون رو بگید
@Sabahiy

برای تبادل هم به این ایدی پیام بدید
🌸🌸🌸🌸🍁
کانال رو به دوستاتون معرفی کنید🙏
گروه کانال😎❤
https://t.me/joinchat/SGk1yU7RibFQ_64WIAdLag


#پارت_صد_یازده
#تلخی_سرنوشت

_گیج شدن ارام
_گیجی نداره،طلاق میگیری بعدشم بایه ادم خوب که لیاقتت رو داره ازدواج میکنی

_توفکرکردی اراد میزاره

چیزی نگفت،انگار خودشم فهمید که اراد نمیزاره نه من ازش جداشم و نه ازش طلاق بگیرم

انگار چیزی به ذهنش رسید
که باخوشحالی گفت
_به داداشتت زنگ بزن

_به اون چرا؟
_مگه بهت نگفته بود که میتونه ببرت یه جایی که دست اراد بهت نرسه
_خب اره

_بهش زنگ بزن بگو که اخرشب بیاد دنبالت..اینجوری نه اراد ونه هیچ کس دیگه ای نمیفهمه توکجا رفتی

_ارام... من اینجوری فقط خواستم اراد بترسه و بره ازمایش بده

باتاسف نگاهم کرد
_زنگ میزنی یا زنگ بزنم

_ارام،حالا که اراد برگشته نمیخوام باز فاصله بیفته بینمون

_تو برو ،من همه چی رو خبر میدم بهت

_اگه برم ،بخدا دیگه بهم‌نگاه هم نمیکنه
_چطورخودش بعد ۴ سال ،توقع داشت توببخشی،انوخت تو میگی تو روت نگاه نمیکنه

_مرد فرق داره با زن
_هیچم نداره،همه ما به خانوم بودنت ایمان داریم

_اصلا من رفتم میخواد چی بشه؟فکرکردی اینجوری میره ازمایش میده

_حتما میده
_اگه نداد چی؟

_تو برو،انوخت میبینی چی میشه

_هیچی،اراد هم میره یه دختر دیگه رو میگه
_نمیره

پوزخندی بهش زدم
به تلفنش اشاره کرد گفت
_زنگ بزن
به سمت کیفم رفتم

وشمارشو ازتوی کیفم برداشتم
کاغذ رو بهش دادم
مشغول گرفتن شماره شد...

بااولین بوق
گوشی رو به دستم داد
اولین باربود دوست نداشتم جواب تلفنمو بده

نمیخوام از اراد دورباشم
اما جواب داد
بازهم خدا صدامونشید

_بله
_سلام
_اوا،تویی

خداروشکر که من حداقل تو رو توزندگیم دارم
_اره منم
_اقا اراد اومد منو فراموش کردیا

این ازکجا میدونست که اراد برگشته


#پارت_صد_ده
#تلخی_سرنوشت
خیلی خونسرد گفت
_باشه برو
ولی من توقع این حرف رو نداشتم
نفس عمیقی کشیدم
_باشه میرم

به سمت کمد رفتم
ومشغول جمع کردن لباس هام شدم
همش منتظر بود که حداقل جلومو بگیره

اما اونم خونسردترازهرموقعه فقط نگام میکرد..
چادرمو سرم‌کرد
و به طرف سالن رفتم

انگارکسی خونه نبود
_برو دیگه
_دارم میرم...

کفشامو که پوشیدم
به سمت رفتم
_ازهمه خداحفظی کن،

لبخند حرص دراری زد گفت
_حتما

_مطمعنم شدم اون دختر،بچه خودته

بادستش به در خونه اشاره کرد
_خدانگهدار

به سمت درحیاط حرکت کردم
فقط دعا دعا میکردم
که یکی از اعضای خانواده بیاد ونزاره من برم

اما انگار قرار نیست کسی بیاد....
تنها جایی که داشتم خونه ارام بود
به طرف خونه ای ارام قدم برداشتم
.........
_دیدی گفتم اوا،داداش من لیاقت نداره

_گفتم بخاطر اون بچه فرصت بهش بدم ولی مغزم داستانشو قبول نمیکرد

_بچه شبیشه
_اخه بچه به یه ماه هم نمیرسه،ازکجا بفهم شبیشه

_حتما یه ریگی تو کفششه وگرنه راحت میرفت ازمایش میداد

_منم همینو میگم،اما اون میگه باید بهم اعتماد کنی وگرنه هردقیقه ازمن ازمایش میخوای

_اخه بگو چه ربطی داره
_اراده دیگه
_همون بهتر که اومدی ،الان حساب کار دستش میاد

_خوب میدونه من اینجام..جایی رو ندارم

_فردا باشوهرم میفرستم بری دنبال کارای شناسنامه وطلاقت
باید بترسونیمش

_فکر کردی بااین کارا میترسه
_نترسه طلاقتو میگیری،یه زندگی خوب میسازی برای خودت

_نمیتونم،من بودن اراد هیچم
اخمی کرد
_چه هیچی هیچی،بعد ۴سال برگشته اونم نه تنها ،بایه بچه برگشته
انوخت میگی من نمیتونم بدون اون باشم

_خوبه خودتم عاشق شدی
_اما تو عاشق اراد نیستی
_هستم
_بخدا نیستی..انقدرهم به خودت تحمیل نکن










https://t.me/joinchat/AAAAAEVUYN279N4DTZjGiA

دوستان توکانال پشتیبان عضو شید
جدیدا دارن کانال رو میبندن
اگه خدای نکرده بستن
توی این کانال ‌ادامه رمان رو میزارم


😌😌😌❤️
پارت یک
ممنون میشم نظراتتون رو بگید
@Sabahiy

برای تبادل هم به این ایدی پیام بدید
🌸🌸🌸🌸🍁
کانال رو به دوستاتون معرفی کنید🙏
گروه کانال😎❤
https://t.me/joinchat/SGk1yU7RibFQ_64WIAdLag


#پارت_صد_نه
#تلخی_سرنوشت

_سگم نکن
_ازمایش بده

_نمیدم

_میترسی دورغت رو بشه

_من دورغی نگفتم که‌بخوام بترسم

_نمیخوام تاابد بااین شک باهات بمونم

_مشکل خودته

_یعنی بازهم‌نباید طعم خوشبختی وارامش روکنارت بچشم

_میتونی،اما اگه این فکر خیال های مسخره اتو بزاری کنار

_اگه من بعد از ۴سال بایه بچه برگردم و یه سری داستان تعریف کنم تو قبول میکنی که بامن واین بچه بمونی

_اره،چون بهت اعتماد دارم

_مشکل اینجاس من دیگه ندارم

_تو چند وقت که زندگی کردم،هرروز بایه بچه اومدم خونه

_اما بعد از ۴سال با یه بچه اومدی

_ومنم کل ماجرا رو گفتم

_چرا زیر بار ازمایش نمیری

_چون میخوام بهم اعتماد کنی پس فردا سر هر ماجرای نگی برو ازمایش نده

_نه،نمیگم،اگه ببینم راست گفتی ،انوخت دیگه همیشه بهت اعتماد دارم

_خودتم بکشی من ازمایش نمیدم

_پس داری اعتراف میکنی که این بچه،بچه ای خودته

_نیست
_اگه ریگی به کفشت نبود میرفتی ازمایش میدادی
ازجام بلندشدم

_تاوقتی جواب ازمایش رو برام نیاری،توی این خونه نمیمونم


😌😌😌❤️
پارت یک
ممنون میشم نظراتتون رو بگید
@Sabahiy

برای تبادل هم به این ایدی پیام بدید
🌸🌸🌸🌸🍁
کانال رو به دوستاتون معرفی کنید🙏
گروه کانال😎❤
https://t.me/joinchat/SGk1yU7RibFQ_64WIAdLag


#پارت_صد_هشت
#تلخی_سرنوشت

_هیچ وقت نبودم
_بله،معلومه

.........
هنوز مطمعن نبودم که این بچه مال اراد نباشه
حواسش خیلی به این بچه بود

ای کاش میشد بهش بگم که یه ازمایش خون بده

تا منم خیالم راحت بشه

ولی دیگه نمیشه
اما پس چه جوری خودم اروم شم

بااین فکر مگه میشه تاابد زندگی‌کرد

میترسیدم بهش بگم
میدونم که‌جنجالی راه میندازه

_به چی فکر میکنی

_هیچی
_بگو دیگه
چشمامو بستم
نفس عمیقیی کشیدم
نمیشد بااین شک تااخرعمر زندکی کنم

_یه ازمایش خون بده

_برای چی
چشمامو باز کردم

_میخوام مطمعن شم که تو بابای این بچه نیستی
رنگ صورتش عوض شد

بعد از چند ثانیه باعصبانیت گفت
_صدبار گفتم بهت اگه بچه ام بود باافتخار میگفتم بچمه نه ازتو میترسم نه ازکس دیگه ای

_یادته اول گفتی ازمایش میدم،الان بده
پوزخندی زد

_اینو اون داداشم گفته بهت ،اره

_نه..خودم میخوام راحت شم

_توقبول کردی که این بچه رو ،
پس برات نباید فرقی کنه که این بچه منه یا بچه یکی دیگه

_فرق داره،اگه بچه تو باشه یه لحظه هم نمیتونم تحملش کنم


_چرا انوخت
_تواین ۴سال من از داشتم میمردم انوخت تو بفکر عشق حالت بودی
واین بچه هم اگه نتیجه عشق حالت باشه دیدی کسی نیست بزرگش کنع
گفتی به اوا اسکل هست

_ خیالبافیت خیلی خوبه

_همین فرداباهم میریم ازمایشگاهه
_نمیرم
_پس من طلاق میگیرم


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
پیام ویدیویی


😌😌😌❤️
پارت یک
ممنون میشم نظراتتون رو بگید
@Sabahiy

برای تبادل هم به این ایدی پیام بدید
🌸🌸🌸🌸🍁
کانال رو به دوستاتون معرفی کنید🙏
گروه کانال😎❤
https://t.me/joinchat/SGk1yU7RibFQ_64WIAdLag


#پارت_صد_هفت
#تلخی_سرنوشت

_برای همین‌ ولم کردی ورفتی
_نمیخوای دلت باهام صاف شه

_هیچ وقت نمیشه
_دوست ندارم تاابد ازم متتفرباشی

_خودت باعث شدی
_چیکارکنم که جبران بشه برات

_هرکاری روهم کنی نمیشه

_منو نشناختیا

_میدونی تنها راه حلش چیه
_چی

_ اینکه فراموشی بگیرم

_من یه کاری میکنم که هم فراموش کنی‌هم عاشق خودمو زندگیت باشی

_هربار دل بستم خودت شکوندی
_این بار حواسم هست

_همش بخاطر اون‌بچه اس

_اون بچه برام مثل تلنگر بود،که باعث شد به خودم بیام

_اگه بچه نبود، هیچ وقت سراغم نمیومدی

_چرا،میومدم،اما اول باید خودمو درست میکردم

تاخواستم بپرسم سوالمو باصدای گریه بچه،ازتوی بغلش بلند شدم

خودشم بلند شد
واروم گفت
_از اون خراب کن های لحظه های احساسیه ها
به سمت بچه رفتم توی بغلم گرفتم

_میگم سریع درسا روهم بیاریم،که هم بازی هم باشن
باتعجب پرسیدم
_درسا؟درسا کیه
_درسا و دنیا خواهرای دانیالن دیگه

_دانیال کیع

_قبلا انقدر خنگ نبودیا

20 last posts shown.

2 480

subscribers
Channel statistics