▀▄▀▄▀▄ bny sad ▄▀▄▀▄▀
از اسمان شب خواستم ...
لحظه ای هوای ابرهایش را نداشته باشد
از ان همه تیرگی ، بی واهمه بایستاد ...
گهواره ای زیر مهتاب را تکان دهد
لحظه ای برای خواب او روز باشد ...
ارزوهای خیالیم انگار ستاره هایش را دزدیده بودند...
اخم بر ابروانش زد و رعد گرفت ...
بیچاره دلم که اسمان هم از او گرفت
نگاهش کردم ،میسوخت چشمانم اما نمی دانم چرا از ان باران گرفت ...
اینبار نوبت من بود که بعد از رعد سکوتم را از خاموشی بگیرم
اسمان به زمین می امد اینبار اگر کار به شکایت میگرفت ...
این دقایق برایم اشنابود .انگارباز میدیدم
او صدایش را بلند میکرد و من صدایم میگرفت
هربار نگاهم به ماه می افتاد انگار خورشید به چشمم میخورد
هربار از دیدار غایب ،قلبم میگرفت
اسمان تمام شد یک ان ...
باران هم اشک های اخر بود ،روز امده بود جای شب
انگار دور تکرار میگرفت ...
توامده بودی بمانی اماجای اغوش تو را اسمان بارهاگرفت
#بانوی_صاد
🔸|
@banoysad_channel