کیفِ پارچهای که براش دوخته بود رو برداشت و دونه دونه لباسهاش رو مرتب تا کرد و داخلش گذاشت. عینک و کلاه آفتابی و همچنین کرم ضد آفتابش رو برداشت داخل کیف جا داد.
از آشپزخونه ظرف شربت توت فرنگیِ پر از یخش رو برداشت و میوه های خورد شده رو داخل ظرف ریخت.
کمکم وقت رفتن بود،پس کلاهِ حصیریش رو روی سرش گذاشت و از خونه بیرون رفت.
پرتوهای آفتاب موهای طلاییاش رو درخشانتر از قبل میکرد و گاهی باد بین موهاش میچرخید.
آبِ صاف و زلالِ دریا به پاهای برهنهاش روی شن ها میخورد و میتونست قسم بخوره هیچچیز از آفتابِ داغ و آبی که گاهبیگاه با پوستش برخورد میکرد لذت بخش تر نبود.
﹕🧺﹕ㅤ ㅤ ㅤ ㅤسوم جون 𝟤𝟢𝟣𝟩 .جزیره ججو