"اما آیا این عبور از خدایان زندهی امر واقع به خدای مردهی شریعت همان چیزی است که در مسیحیت رخ میدهد؟ آیا این عبور پیشاپیش در یهودیت رخ نمیدهد، و در نتیجه [آیا نباید گفت] مرگ مسیح نمیتواند نماد این تغییر و عبور باشد، بلکه نماد چیزی رادیکالتر است-دقیقاً مرگ خود دیگری بزرگ «مرده» و نمادین؟ پرسش اصلی این است: آیا روحالقدس همچنان فیگور دیگری بزرگ است یا همچنان میتوان آن را خارج از این چهارچوب دریافت؟ اگر خدای مرده قرار بود مستقیماً بدل به روحالقدس شود، در این صورت همچنان یک دیگری بزرگ نمادین داشتیم. اما کراهت مسیح، این تکینگی ناضرور شفیع بین خدا و انسان، برهانی است بر اینکه روحالقدس نه دیگری بزرگی که همچون روح اجتماع پس از مرگ خدای جوهرین باقی بماند، بلکه اتصال جمعی عشق است بدون هیچ حمایتی از دیگری بزرگ. اینجاست پارادوکس اختصاصاً هگلی مرگ خدا: اگر خدا مستقیماً، در مقام خدا، بمیرد، در مقام دیگری بزرگ نهفته بقا مییابد؛ تنها در صورتی مرگ خدا همچنین فروپاشی او در مقام دیگری بزرگ خواهد بود که در نقاب مسیح یعنی تجسد زمینی خود بمیرد."
ژیژک، کمتر از هیچ: هگل و سایهی ماتریالیسم دیالکتیکی
@chaosmotics
ژیژک، کمتر از هیچ: هگل و سایهی ماتریالیسم دیالکتیکی
@chaosmotics