ماه که عاشق خورشید بود به دنبال او رفت و ب پای صحبت آفتاب دلپسندش نشست
آنگاه، آسمان از خشم با رعد عظیمی شکافته شد. ماه به شب تبعید شد و خورشید به روز...
مجازات خورشید گرما بود و مجازات ماه سرما.
خورشید گرمش بود...گرمش بود و از غم آه میکشید. نفس های غمناک خورشید دور هم جمع شدند و نام خود را گذاشتند ابر.
خورشید نفس عمیقی کشید و باد شروع به وزیدن کرد.
باد ابرهارا به سمت ماهِ اسمان شب برد. ماه سرد بود. ابرها از سرمای ماه لرزیدند و برف شروع به باریدن کرد...آنقدر روی ماه برف بارید و برف بارید که رنگ ماه به سفیدی گرایید. ماه که از سفیدی خود ترسیده بود به گریه افتاد
ماه برفی اشک ریخت و اشک ریخت. و اشکهایش ستاره ها را در آسمان شب، پدید آوردند
زمان گذشت و گذشت و ستاره ها برای خوشحالی ماه از روی زمین گل رز چیدند...گل هارا روی ماه گذاشتند.
ماه تعجب کرد
اشک هایش را پاک کرد و لبخند ارامی زد
و از آن شب بود که ماه برفی شروع به پرواز در خیالاتش کرد :)
_داستان ماه برفی و ستاره هاش :)