~


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified



Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


هوای عشق جانان در سر ماست
جمال گلشن جان منظر ماست

دلارامی که بردت از دل آرام
بکام دل چو جان اندر بر ماست
شرابی را که جانم مست آنست
به هشیاران بگو در ساغر ماست
ز جام عشق هر کو جرعه‌ای یافت
فتاده همچو ما در کوثر ماست
بما بیداد آرد ستمگر
جواب داد ما بر داور ماست
ز ما تاید دل آزاری درین ره
که آزادی درون درد سر ماست
بیا و رسم یاری بر مینداز
مپوشان رخ که آن مه درخور ماست
بیا و روی شمس ما نظر کن
گرت میل جمال دلبر ماست
@luxaeterna505 .


یک نفس بی‌یار نتوانم نشست
بی‌رخ دلدار نتوانم نشست
از سرمی می‌ نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشست
نور چشمم اوست من بی نور چشم
روی با دیوار نتوانم نشست
دیده را خواهم به نورش برفروخت
یک نفس بی‌یار نتوانم نشست
دست بیخارم بگل چون میرسد
دوستان با خار نتوانم نشست
من که از اطوار بیرون جسته‌ام
با چنین اطوار نتوانم نشست
منکه دایم بلبل جان بوده‌ام
بی گل و گلدار نتوانم نشست
— 𝖠𝗆𝗈𝗎𝗋 .


درون سینه‌ام سودای عشقیست
میان جان من دریای عشقیست
هزاران چشمه جوشانست در دل
که هریک رسته از سودای عشقست
که بحرو گوهر و درّ و صدف نیز
ز جان هریک بدل سودای عشقست
هر آن پنهان و پیدا را که دیدی
هم از پنهان هم از پیدای عشقست
برون پرده‌این غوغا از آن است
که در پرده درون غوغای عشقست
هزاران عاشق اندر پای عشقست
و عشق افتاده اندر پای عشقست
دلی کز دی و از فردا گذر کرد
همه خود دی و هم‌فردای عشقست
گر او را مست بینی گردی هشیار
که جانش مست از صبهای عشقست
دلت را تا نخوانی تنگ خاطر
که او را در عرصه پهنای عشقست
— 𝖧𝗈𝗆𝖾 .


اگر عالم همه پر خار باشد
دل عاشق پر از گلزار باشد
اگر بیکار گردد چرخ گردو
جهان عاشقان پرکار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد
بعاشق ده هر آن شمعی که میرد
که او را صد هزار انوار باشد
وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد
بصد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
اگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهر بر سر بیمار باشد
سوار عشق شو از ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد

@blablablaman .


سر گشتگان کویت پروای سر ندارند
و آشفتگان مویت از خود خبر ندارند
بر در گه تو بحریست از آب چشم عشاق
خلق جهان از آنرو در ره گذر ندارند
گر صد هزار هستند آئینه در مقابل
جز بر جمال جانها زانها نظر ندارند

تیر بلا چو آید بیشک بجان نشیند
زانروی عاشقانت جز جان سپر ندارند
سرهای عاشقانت بر ساق عرش ساید
وین طرفه تر که ایشان پروای سر ندارند
@moon_pond3 .


ای کز همه جفا وفا شد
آن عهد و فای تو کجا شد
با روی تو سور شد عزا ها
بی‌روی تو سورها عزا شد
شد بی‌قدمت سرا خرابه
باز از تو خرابه‌ها سرا شد
از دعوت تو فنا شده هست
وز هجر تو هست‌ها فنا شد
ای کشته مرا بجرم آن که
از من راضی بجان چرا شد

آن تخم عطای توست در جان
مارا کف و دست و پا سخا شد
@myamethystworld .


مرا عتیق تو باید شکر چه سود کند
مرا جمال تو باید قمر چه سود کند
مرا زکات تو باید خزینه را چکنم
مرا میان تو باید کمر چه سود کند
چو چشم تو نبود چه شراب و چه مطرب
چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند
چو یوسفم تو نباشی مرا بمصر چکار
چو رفت سایه‌ سلطان چتر چه سود کند
چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور
چو منتظرم تو نباشی چه سود کند

شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی
دلم سحور تو خواهد سحر چه سود کند
@Lunadailychanell .


ما گوهر کان کن فکانیم
ما مردم دیده‌ی عیانیم
ما شاهد حضرت جلالیم
ما چشم و چراغ انس و جانیم
ما نقطه‌ی مرکز زمینیم
ما نکته ی سرّ آسمانیم
ما از ازل و ابد برونیم
وز عین بعینه‌ی همانیم
یک نکته بگویم ار بدانی
ما جان و جهان و جان جانیم
تا چند نشان دهیم از خود
میدام تو که سخت بینشانیم
پرسی که شما که‌اید؟ گوئیم
چیزی که تو می‌ندانی آنیم

شمس الحق دین جو روح با ماست
ما نیز بدو باین نشانیم
خاموش ز سرّ شمس تبریز
ما لال شدیم و ما ندانیم
@idkevennow .


ما دل اندر راه جانان باختیم
غلغلی اندر جهان انداختیم

آتشی اندر دل خلقان زدیم
شورشی بر عاشقان انداختیم
دست شستیم از همه اسباب خویش
آتش اندر خان‌و‌مان انداختیم
داشتیم بز پشت خود بارگران
شکر حق بار گران انداختیم
مال دنیا نیست الاجیفه‌ای
جیفه از پیش کسان انداختیم
@vil0m .


تا غمش را بجان رقم زده‌ایم
بر سر ما و من قلم زده‌ایم
در بیابان بیکران غمش
بی وجود و عدم قدم زده‌ایم

عشق ظاهر نگشته بود هنوز
که ز اسرار عشق دم زده‌ایم
در خرابات عشق مستان را
ساز این را به زیر و بم زده‌ایم
خیمه‌ی دل ز عالم حدثان
در سرا پرده‌ای قدم زده‌ایم
عقل و دانش مجو ز ما امشب
در خرابات جام جم زده‌ایم
در ره شوق شمس تبریزی
قدم از عشق دمبدم زده‌ایم
@ThisHaruki_user .


ای بت همچوماه من چه می‌کنی براه من
بیخبری ز آه من چیست بگو گناه من
رشک گل و سمن شدی مه‌رخ سیمتن شدی
تشنه بخون من شدی چیست بگو گناه من
من ز غمت بصد بلا گشته اسیر و مبتلا
دور شدی ز ما چرا چیست بگو گناه من
من ز غمت فغان کنم روی بر آسمان کنم
شور در این جهان کنم چیست بگو گناه من

قصد کنی بکشتنم ای سرد تیغ گردنم
با همه جورت ای صنم چیست بگو گناه من
ای گل سرخ باغ من مدهم درد داغ من
گوهر شب‌چراغ من چیست بگو گناه من
رو تو بگو به شمس دین کو نکشد و گر کشد
هیچ نگویمش بتا چیست بگو گناه من
@NinaIngenua .


امروز تو خوشتری و یا من
بی من تو چگونه‌ای و با من
نی نی من و تو مگور ها کن
فرقی چون نیست از تو تا من
بی تو بودی تو بر سرچرخ
بی من بودم بسالها من
در پوست من و تو همچو انگور
در شیره کجا تو و کجا من
از بخل بجست و درسخاماند
آن حاتم طای گفت با من
من بخل و سخا نثار کردم
ای پیش ز حاتم از سخا من
ای جان لطیف خوش لقا تو
ای آینه‌دار آن لقا من

@starlostvani .


ای عشق که جمله از تو شادند
وز نور تو عاشقان بزادند
تو پادشهی و جمله عشاق
همرنگ تو پادشه نژادند
هر کس که سری و دیده‌ای داشت
دیدند ترا سری نهادند
خورشید توئی و ذره از توست
وان نور به نور باز دادند
چون بوی عنایت تو باشد
زالان همه رستم جهادند
چون از برتو مدد نباشد
گر حمزه و رستم‌اند بادند

ای دل بر جه که ماه‌رویان
از پرده‌ی غیب رو گشادند
هرکس که بدید شمس تبریز
چشمش بجمال دل گشادند
@marsfo .


آن مرغ کزین قفس روان شد
بر اوح فضای لامکان شد
از دور چو آشیان خود دید
بشکست قفس بآشیان شد
از ذات و صفات خود جدا گشت
در ذات و صفات حق نهان شد
آن کس که همیشه در نشان بود
آخر بنگر چو بی‌نشان شد

آن مهرمنیر بهر اظهار
ناگاه بر اوج آسمان شد
بر مملکت وجود تابید
ذرات وجود ما عیان شد
هر ذره ازین وجود موهوم
سر گشته بسوی او دوان شد
آن عیسی روح آدم جان
آمد بجهان جهان جان شد
آن کو ز یگانگی نهان شد
بنگر که چسان یگان یگان شد
هم معنی و صورت جهان گشت
هم ظاهر و باطن جهان شد
@fatsays .


چونکه درآئیم بغوغای شب
گرد برآریم ز دریای شب
شب تتق شاهد غیبی بود
روز کجا باشد همتای شب
خواب بخواهد بگریزد ز خواب
زانکه ندیدست تماشای شب
بس دل پر نور بسی جان پاک
مشتعل و بنده‌ی مولای شب
پیش تو شب هست چودیک سیاه
چون نه چشیدی تو ز حلوای شب

راه دراز است برانیم تیز
ما بدرازا و بپهنای شب
دست مرا بست شب از کسب و کار
تا به سحر دست من و پای شب
روز اگر مکسب و سودا گریست
ذوق دگر دارد سودای شب
مفخر تبریز تویی شمس دین
حسرت روزی و تمنای شب
@theoceansofsilence .


چنان کز غم دل دانا گریزد
دوچندان غم ز پیش ما گریزد
مگر ما شحنه‌ایم و غم چو دزدست
چو مارا دید جا از جا گریزد
بغرد شیر عشق و گله‌ی غم
چو صید از شیر در صحرا گریزد
ز نابینا برهنه غم ندارد
ز پیش دیده‌ی بینا گریزد
مرا سوداست تا غم را ببینم
ولیکن غم ازین سودا گریزد
همه عالم ز دست غم زبونند
چو او بیند مرا تنها گریزد

اگر بالا روم پستی گریزد
وگر پستی روم بالا گریزد
خمش باشم بود کین غم برافتد
غلط گفتم زنا گویا گریزد
@TwinSizeMatters .


خیز که امروز جهان آن ماست
جان و جهان ساقی و مهمان ماست

در دل و در دیده‌ی دیو و پری
دبدبه‌ی فرّ سلیمان ماست
رستم دستان و هزاران چو او
بنده‌ی بازیچه‌ی دستان ماست
بس نبود مصر ترا این شرف
این که شهش یوسف کنعان ماست
خیز که فرمان ده جان و جهان
از کرم امروز بفرمان ماست
گلخن دنیا چه بود پیش ما
گوی‌خور اندر خم چوگان ماست
@Thesweetfantasy .


آنم کز آغاز آمدم با روح و دمساز آمدم
برگشتم و باز آمدم بر نقطه پر گار آمدم
گفتم بیا شاد آمدی دادم بده داد آمدی
گفتا بدیدی داد من از بهر این‌کار آمدم
هم تومه و مهتاب تو هم گلشن و هم آب تو
چندین ره از اشتاب تو بی کفش و دستار آمدم
فرخنده نامی ای پسر گرچه که خامی ای پسر
تلخی مکن زیرا که من از لطف بسیار آمدم

خندان درآ تلخی بکش شا باش ای تلخی‌خوش
گلها دهم گر چه که من اول همه خار آمدم
گل سر برون کرد از درج کالصبر مفتاح الفرج
هر شاخ گوید لاحرج کز صبر دربار آمدم
@unlacuna .

18 last posts shown.

7

subscribers
Channel statistics