اين بار سكس سرپا رو امتحان كردم.
معمولا جواب نميده، ولي اين بار به نظر خوب بود.
اون مدام ميگفت:
"واي خداي من، چه پاهاي قشنگي داري"
همه چي داشت خوب پيش ميرفت،
تا اينكه پاهاشو از زمين بلند كرد،
و انداخت دور كمرم.
وزنش تقريبا ۶۲ كيلو بود،
و همينجور كه ميكردمش،
خودشو آويزونم كرده بود.
وقتي ارضا شدم،
دردي از ستون فقراتم تير كشيد تا بالا.
انداختمش روي كاناپه،
و دور اتاق راه رفتم.
درد هنوز بود.
بهش گفتم "ببين، بهتره بري، من بايد چند تا عكسو توي تاريكخونه ام ظاهر كنم ."
لباساشو پوشيد و رفت،
و من رفتم توي آشپزخونه تا يك ليوان آب بخورم.
يك ليوان پر آب كردم و گرفتم دست چپم
درد تير كشيد تا پشت گوشهام .
ليوان رو ول كردم،
افتاد و شكست.
رفتم توي وان پر آبگرم و نمك طبيعي.
تازه خودمو ول كرده بودم،
كه تلفن زنگ خورد.
تلاش كردم كمرمو صاف كنم،
درد دويد توي گردن و بازوهام،
افتادم،
گوشههاي وان رو گرفتم،
و اومدم بيرون،
در حاليكه توي سرم برق برق ميزد.
تلفن هنوز زنگ ميخورد.
گوشي رو برداشتم: الو؟
گفت، "دوستت دارم"
گفتم: ممنون.
گفت: فقط همین؟
گفتم: بله
گفت: "گوه بخور" و قطع كرد.
وقتي داشتم به حموم برميگشتم،
فكر كردم كه عشق چقدر سريع خشك ميشه،
حتي سريعتر از اسپرم
چارلز بوکوفسکی
عشق سگی ست از جهنم
@classic_worldShare plz