🎥علی حاتمی AliHatami🎬


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


"آیینِ چراغ، خاموشی نیست."
شاعرِ سینمایِ ایران "علی حاتمی"
@EHG00 🦋

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


🌹 کانالی برایِ کسانی که می‌خواهند، ادبیّات را با طعمِ سینما بچشند🌹

🌼 علی حاتمی، سعدیِ سینمایِ ایران🌼

🟪 طعمِ شیرینِ ادبیات، در فُرمتِ سینما
🟪 ارائه، نقد و بررسیِ فیلم‌هایِ استاد حاتمی
🟪 سکانس‌هایِ برتر و دیالوگ‌هایِ ناب
🟪 تصاویرِ نایاب
🟪 و هزاران ناگفته‌یِ جذاب


🌹 اگر به دنبالِ شناختِ سینمایِ حاتمی و دنیایِ او هستید، لینکِ ورود اینجاست.🔻🔻🔻

🆔
https://t.me/DirectorAliHatami


🌹 دوستانِ علاقه‌مند و فرهیخته‌یِ خود را دعوت کنید🌹


🌼🌼🌼 "گل چو خندید، محال است دگر غنچه شود

سر چو آشفته شد از عشق، بسامان نشود..."

🆔
https://t.me/DirectorAliHatami


🦋 مونولوگ‌هایِ ماندگار

همچنانکه عباس گاریچی و جواد خالدار، مشغولِ مقدمه‌چینی برایِ کشتنِ آسیدمرتضی هستند، دایی به سراغِ طوبی می‌آید، تا حسابِ اورا هم یکسره کند، امّا پس از نطقی طولانی، درمی‌یابد که طوبی، زنِ عقدیِ آسیدمرتضی است و پشیمان و نادم، چادرِ طوبی را سرش می‌اندازد:

بَه! صد رحمت به زنایِ اونجوری، اگه حیا ندارن وفا دارن، به یکی که گفتن یا علی، اگه کارد رو شاهرگشون بزارن، نامسوشونو حفظ می‌کنن.

تو خونه‌یِ من؟! تو پشه‌بندِ من؟! دست‌مریزاد، نذاشتی اقلاً به عروسی بکشه، مثِ روز واسم روشنه که اون پسره رو تو خام کردی...

بسه دیگه خیال کردی آسید مصطفی کیه یه مجنون که با آغوش گرفتنِ تو دلش نرم بشه، بگه انگار نه انگار، حساب، حسابِ عشق و عاشقی و خاطرخواهی نیس، اگه عروس‌فرنگی هم بودی، نسلتو از بن می‌کندم. حساب، حسابِ آبروست. اونم نه آبرویِ من، آبرویِ یه فامیل که ناسلامتی مردشون منم...

کی دیده؟ کی گفته؟ فکر کردی که کبکم که سرشو می‌کنه زیر برف؟ آفتاب هیچ وقت زیرِ ابر نمی‌مونه. تو که راهشو خیلی خوب بلدی، تو که خیلی خوب بلدی گَلِ هم کنی. قسم و آیه بخور، به پیر به پیغمبر، بگو مردم مفتنّی کردن.

🦋 طوقی

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


❤️ مونولوگ‌هایِ ماندگار

- دایی سید مصطفی که درگیرِ کار و زندگی است و خواهرش نابیناست پس به اجبار خواهرزاده‌اش (آسید مرتضی با بازی بهروز وثوقی) را که عاشق کفتربازی است برای خواستگاری از دختر جوان و زیبا به شیراز می‌فرستد. اما خیلی زود سید مرتضی خود عاشق دختر می‌شود و در عذاب وجدان و احساس گناه شدیدی گرفتار می‌شود.
در این صحنه برای اولین بار با چهرهٔ واقعی خود روبه‌رو می‌شود. شب تنها جلوی آینه، از خود بی‌خود و مست با عکس کوچک خان‌دایی درد دل می‌کند و حرف‌های ناگفته و پنهان‌اش را بیرون می‌ریزد.

- دایی ایوالله، ایوالله!
این لقمه‌ایه که تو، تو سفره ما گذاشتی؛ وگرنه من کجا و شیراز کجا؟
سرتو درد نیارم دایی، این دل لانتوری خودشو باخته، دایی با توام، پاک آق‌مرتضی افتاده تو هچل، نه راه پس داره، نه راه پیش.
دایی مصطفی! هر چی خودمو زدم به اون راه، دله دس ور دار نشد. صد رحمت به صد تا نیش چاقو. همچی زُق‌رُق می‌کُنه، همچی زُق‌زُق می‌کُنه که چار ستون بدنم می‌لرزه.
سرتو درد نیارم؛ تو مایه‌های نامردیه. نالوطی هیچی سرش نمی‌شه. یک بی‌آبروییه که دویّومی‌ش خودشه. بد جوری خودشو باخته، رسوا الی‌الله، فهمیدی؟ راحتت کنم، کار آقا مرتضی افتاده دست یه الف دل. چی بگم؟ حکم، حکم اونه، دِ نالوطی. . . اینارو نخونده بودم، این دیگه چه رنگشه، حیرونم!
یه آدم گنده باهاس بشه نوچۀ یه وجب دل، آخه چرا باهاس همچی باشه؟ کی گفته؟ مگه من کی‌ام؟ کی گفته که یه جوجه دل بشه اختیاردار آدمیزاد؟
دایی اینو بهت بگم: آدم، آدم ول معطله. . . من، من اینو می‌خوام، اونو می‌خوام نداره. باهاس دید که، باهاس دید که اون صاحب مُرده چی می‌خواد. این، این درست نیست دایی، درست نیست.
کار از یه جا خرابه. . . حالا از کجا خرابه، باهاس، باهاس، وقت گرفت از اوستا کریم پرسید.
دختر شیرازی، دل مارو بُردی
بُردی دل ما، غم ما نخوردی
چی بگم؟ آره، آره مگه من کی‌ام؟ دِ درسته، حالیمه، من نه، تو. . . آره تو! تو که سرت تو حسابه.
چی؟ آره مچللی‌یه، مچللی‌یه، چی میگه اون چشات دایی، چی میگه اون چشات؟
آره، ریتن تنه، لاتی پیتاله. آره من سیا شدم، سیا شدم. خیلی خُب، مگه من، مگه من، مگه من، کی‌ام؟ چرا به من میگی؟ مگه من کردم؟ مگه من گفتم؟ مگه من خواستم، من که سرم تو کفترام بود. کفترام.
تو، تو، تو منو راهی شیراز کردی، تو، دایی، تو منو هوایی کردی. . . کفترام. . .»

❤️ طوقی
* * *

🌹 یکی از خاطرات بهروز وثوقی هنگام بازی در طوقی، صحنه‌ی طولانی‌ای است که جلو آینه نشسته و خطاب به دایی‌اش و در شِکوه و شکایت که چرا او را فرستاده به این خواستگاری تا این‌طور آلوده و عاشق و شیفته‌ی این دختر شود و  . . . یک تک‌گویی (مونولوگ) باید بگوید. سید مرتضی در این صحنه مست است.
ـ من البته مشروب نخوردم . . . فیلمبرداری شروع شد و من شروع کردم. رفتم تو نقش.
بهروز بنا می‌کند به گفتنِ تک‌گویی و همین‌طور ادامه می‌دهد تا کاستِ فیلم تمام می‌شود.
ـ مازیار پرتو [فیلمبردار] یک چشمش پشت ویزور بود. دیدم که از آن یکی چشمش، اشک سرازیز است.
ژاله و نادره هم که در فیلم نقش‌هایی دارند و ناظرِ صحنه‌اند،‌ زار زار گریه می‌کنند. همه تحت تاثیر قرار گرفته‌اند.
بهروز این صحنه را «یکی از قشنگ‌ترین بخش‌های فیلم» می‌داند.
تمام این نما که [علی] حاتمی فیلمبرداری آن را تکرار نمی‌کند، چون امکان تکرارش وجود نداشته و نمی‌شده پیش‌بینی کنند که بهروز باز همان‌طور بازی کند ـ در یک برداشتِ سه چهار دقیقه‌ای فیلمبرداری می‌شود.
ـ در مورد این جور نماها، همیشه من و فیلمبردار و کارگردان نگران بودیم مبادا فیلم در لابراتوار خراب شود. تا وقتی چاپ نمی‌شد و راش‌ها را می‌دیدیم، نگران بودیم و دعا می‌کردیم.
کتاب زندگی‌نامه‌ بهروز وثوقی، به قلم ناصر زراعتی، چاپ اول، نشر آران پرس، آمریکا، صفحه ۱۷۹

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
‍ 🦋 مونولوگ‌هایِ ماندگار

دایی که متوجّه شد، برادرزاده‌اش به او خیانت نکرد، پشیمان می‌شود و پیشِ همدستانش، عباس گاریچی و جوادخالدار برمی‌گردد تا به آنها بگوید، اشتباه شده و مرتضی بی‌گناه است. بعد از آنکه فهمید مرتضی زنده است، خطاب به عباس گاریچی که از مرتضی کینه به دل داشت، می‌گوید:

- دست وردار عباس، مرغتو ببند همسایتو بدنوم نکن. دُیُم ازون دِ اگه زنِ لاکردار خودش نخواد، تو یه فوج سربازم که بره پاک و طاهر بیرون میاد ... کِرم از خودِ درخته... وإلّا زبونم لال؛ اگه  مرتضی هفت کفنم بپوسونه، باز زَنَک به تو وفا نمیکنه...

نمیشه که سرِ همه‌یِ مردایِ دنیارو بُرید که چی آقا از زنش دل ناپاکه...
من که بالای مرتضی قسم میخورم به حقّانیّتِ حق، عباس! حسابِ قوم و خویشی و این حرفا نی، خودت که با چشمات دیدی یه دَم شک کردم، می‌خواستم خونشو بریزم...
به آقام علی، چشمِ این پسره پِیِ زنِ تو نی. اگرم چیزی هست، بیخودی گناهِ اینو اونو نشور، برادر، دندونی که درد می‌کنه، بکن بنداز دور...

🦋 طوقی

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🌼 "محمدعلی فردین" و "علی حاتمی" در پشتِ صحنه‌یِ "باباشمل"

🌹از بهرِ گرفـتاریِ ما، زلف میارای

ما بسته‌یِ دامیم، تو فکرِ دگری کن

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🦋 مونولوگ‌هایِ ماندگار

مادر که دیشب صدایِ آه‌و‌ناله‌یِ خفت‌و‌خیزِ پسرش با طوبی را شنیده، ازینکه به برادرش خیانت شده، به غضب می‌آید و با خیالِ اینکه پسرش روبرواش هست، او را به بادِ ناله‌و‌نفرین می‌گیرد. بعد در میانه‌یِ صحبت‌هایش می‌فهمد که مخاطبِ روبروش برادرش، دایی مصطفی، شخصِ خیانت‌دیده است، و دید که جانِ پسرش را به خطر انداخته و با لابه‌و‌التماس از دایی خواهش می‌کند، از گناهِ پسرش بگذرد.

- بی‌بی: من دیگه شیرمو حلالت نمی‌کنم، مادر، از مادرِ حرمله‌ام رو سیاترم کردی.

برو مادر، مرگت نباشه امّا روزی هزاربار جون بکنی. برو مادر، الهی که به تیرِ غیب گرفتار بشی. آسمون از معصیّتِ تو، شده دشتِ خون.

تا بود که بالایِ بوم، پیِ کفترپرونی بودی، حالا هم که پشتِ لبت سبز شده، واست حلال و حروم توفیری نداره.

دیوارِ حاشا بلنده، امّا من با گوشایِ خودم شنفتم که چه جوری تو پشه‌بند، قربون‌صدقه‌یِ هم میرفتین. اگه چشم داشتم که چشمتو از کاسه در می‌آوردم. همچین طوبی طوبی می‌کردی که انگار نافشو به اسمِ تو زدن.

انشاالله اسمشو رو سنگ بکنن. بی‌غیرتِ از خدا بی‌خبر با زنِ داییت؟! اون بنده‌خدایِ از همه‌جا بی‌خبرو بگو که گوشتو سپرده دستِ گربه. والله اگه داییت غیرت داشته باشه، باهاس خونتو بریزه.

اون از ما بهترون رو بگو که امشب به چه روئی، می‌خواد بره بغلِ شوهرش.

برو مادر که انشاالله تا دنیا، دنیاست یه چشمت اشک باشه یه چشمت خون‌. اون دختره که به تو وفا نمی‌کنه؛ به سرِ شوهرش چه گلی زد که به سرِ تو بزنه.

امیدوارم که به امشب نکشونه. ایشاالله به حقِ پنج‌تنِ آلِ عبا، جلو چشمِ مادرش پرپر بزنه.

اگه خدا خداست که مو رو از ماست می‌کشه، اگرم دائیت غیرت داره که باهاس تیکه‌تیکت بکنه....

دست به من نزن حارث‌مسلک. ایشاالله دستات قلم بشه، آهای آسیدمصطفی تقاصتو پس بگیر، پس کوش اون غیرت و مردونگیت؟!؟! ...

[در اینجا مادرِ نابینا متوجّه می‌شود که شخصِ روبروش، دایی‌مصطفی بوده، شیرِ مادری‌اش به جوش می‌آید و به "غلط کردم" می افتد.]


سرِ جدّت وایسا آسید‌مصطفی. همش زیرِ سرِ اون عایشه‌اس. اون پسره رو خام کرده. چاقو که دسته‌یِ خودشو نمی‌بره. به گیسایِ سفیدِ من رحم کن داداش. تو آقایی کن. طایفه‌مونو داغون نکن.

یا اَلرحَمُّ الرّحِمین.

❤️ طوقی

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


❤️ مونولوگ‌هایِ ماندگار

بی‌بی نابیناست، با چشمانی نابینا قالی می‌بافد، حتماً با چشمِ دل، رنگ‌ها را تشخیص می‌دهد. در پشتِ سرِ آسیدمرتضی، زنی را می‌بینیم که قالی می‌بافد، تا حاتمی وفاداری‌اش را به آدابِ این مرز و بوم محفوظ بدارد. بی‌بی سعی می‌کند، پسرش را که عاشقِ طوقی (بعدها طوبی؛ طوبی = طوقی) است، نصیحت کند. این براعتِ استهلالی‌ست برایِ فجایع بعدی. گویی بی‌بی همچون نقالِ ابتدایِ حسن کچل، دارد مخاطب را آماده می‌کند
.

بی‌بی: معلوم نیست، صبح تا غروب یه لنگه‌پا، بالایِ اون پشتِ بون چی می‌خواد؟! پسر مگه سرِ بابات اون بالا چاله؟!

مردم واسه بچه‌هاشون ارث و میراث میزارن، اون تون‌به‌تون افتاده هم واسه‌یِ بچش، ارث و میراث گذاشت.

اون خدا بیامرز، سرش تو کار و کاسبی بود که تو سالی به دوازده ماه بی‌کاری و بی‌عار، برو از دائیت یاد بگیر، ببین چطور بعد از یه عمر یللی‌و‌تللی، سرش به سنگ خورد و رفت پیِ کار و زندگی، دو سال نیست دل به کار داده، توپ داغونش نمی‌کنه.

به فاطمه‌یِ زهرا یه روزی سرت به سنگ می‌خوره که نه راه پس داری، نه راه پیش.

آخه کفترم شد زندگی؟! کفترم شد نون و آب؟!

پسرایِ خدیجه رخت‌شور بایس بشن، معتمدِ محل، اونوقت نوه‌یِ امین دیوان، بشه کفترباز.

نخیر انگار با دیفالم. روتو برم، آقا، به رویِ مبارکشم نمیاره، پِرِش بده بره، این صاب‌مرده رو پِرِش بده بره...

خیلی کفترات کم بودن یه بارکی همه‌یِ خونه رو بکن سئله*...

به آقایی که قلفشو گرفتم، به ارواحِ خاکِ بابات اگه پِرِش ندی، چادرمو ميندازم سرم، میرم خونه‌یِ دايی مصطفی.

به ما طوقی نمیاد. مادر، بابات طوقی گرفت که من به این روز افتادم. یه هفته نگذشت که زندگیمون ازین رو، به اون رو شد.

اگه می‌خوای خیر از جوونیت ببینی و دعایِ مادر پشتِ سرت باشه، پِرِش بده بره. اگه می‌خوای چش‌سفیدی کنی یا جایِ من یا جایِ تو...

حالا حرفه یا حرف نیست، من به دلم بد اومده...

ازین خراب شده ببرش بیرون، هر غلطی خواستی بکن.

❤️ طوقی

*سئله (گویش تهرانی): قفس کبوتر، گنجه، محل نگهداری پرندگان، محل فروش کبوتر

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹

🥀- ناصِرُالدّین‌شاه: تَناسُبِ تالار و تابلو، صَد – یِک است.🌸🌺 اَمّا تالارِ دَرونِ پَردِه، عَظیم‌‌تر؛🌸🌺 جِلوِه‌یِ آیِنِه‌ها، بیشتَر؛🌸🌺 لالِه‌ها، روشَن‌تَر؛🌸🌺 پَردِه‌ها، رَنگین‌تَر. 🌸🌺

🥀فَرشِ عَظیمی، بِدین کوچَکی بافتَن، اَز کَلافِ رَنگ و سَراَنگُشتِ قَلَم، صَنعَتِ سِحر می‌خواهَد.🌸🌺

🥀نِگارِستانی‌ست خُلاصِه.🌸🌺 سَعدی دَر گُلِستان، باغِ نَظَر ساختِه؛🌸🌺 اُستاد دَر این پَرده، قَصرِ نَظَر.🌸🌺

🥀گَرچِه بِه خِصلَتِ شاهان، حَسود بِه کارِ نوکَرانِ خویش نیستیم، اَمّا دَر عالَمِ نَقّاشی، بَدِمان نِمی‌آمَد، خالِقِ تالارِ آیِنه، ما بودیم.🌸🌺

🌼 کَمال‌ُالمُلک

🪷شرحِ عکس‌ها
- بالا: تالارِ آینه، کاخِ گلستان. اثرِ ابوالحسنِ معمارباشی (صنیع‌الملک). ۱۲۶۱ شمسی.🌻

- پایین: تالارِ آینه، اثرِ کمال‌الملک. حدودِ ۱۲۷۰ شمسی.🌻

🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🪷🍀🍀🪷🍀

🆔
htt rel='nofollow'>ps://t.me/DirectorAliHatami


🦋 تصویری از آخرین روزِ کاریِ زنده‌یاد علی حاتمی، در پشتِ صحنه‌یِ فیلمِ ناتمامِ "جهان پهلوان تختی"، در کنارِ «عزت‌الله انتظامی»

🦋 «علی حاتمی» ۲ روز پس از ثبتِ این عکس، درگذشت...

🌼 یادِ تو حسِ قشنگی‌ست که در دل دارم

چه تو باشی چه نباشی، نگهش می‌دارم

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🦋 احمدرضا احمدی در نوشته‌یِ «حقیقت، تلخ است» برایِ ویژه‌نامه‌یِ کتابِ «نوشتن با دوربین»‌ می‌نویسد:

- در سالِ ۱۳۴۹ که در لندن بودم، برایِ گلستان، نامه‌ای نوشتم که می‌خواهم به مدرسه‌یِ سینمایی بروم. پاسخ نوشت: 《مدرسه‌یِ سینمایی، "هژیر داریوش" تحویل می‌دهد و مدرسه‌یِ غیرِ سینمایی، "مسعود کیمیایی" و "علی حاتمی".》

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🦋 ابدیت و یک روز

🦋در این پادکست ذکر بسیار از همکاری محمدعلی کشاورز و علی حاتمی رفته.

🦋 سینمادوستان ایرانی بدون شک محمدعلی کشاورز را نیز با حضور تاثیرگذار و ایفای نقش‌های ماندگارش در آثار علی حاتمی به یاد می‌آورند. به همین منظور در این برنامه به سراغ آقای «احمد بخشی» دوست و دستیار علی حاتمی رفتیم که جدا از همراهی و همکاری طولانی با این سینماگر سرشناس کارگردانی فیلم‌های «مردی که موش شد» و «جمیل» را با حضور محمدعلی کشاورز به عهده داشته‌اند.

🆔 @EternityAndADay

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


- رضا خوشنویس: آخه این یک وجب خاکِ خدا، چقد صاحب داره؟!

همه‌یِ این آب و خاک، گِل باشه به سرتون.

حرامیان! چه کینه بر دل دارید از مهر و مادر!

مسلمانا! این چه کافرستانی‌ست؟!

مردن، شریف‌تر است تا این زندگی.

🦋 هزاردستان

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🌹ژینا گیان! تو نامری، ناوت ئه‌بیته ره‌مز🌹

🥀 ۱۴۰۲/۶/۲۵ سالروزِ قتلِ ناجوانمردانه‌یِ"مهسا امینی" را به همه‌یِ دخترانِ سرزمینم، تسلیت عرض می‌کنم.

💐 دل‌نگرانیِ ما از خودخواهیِ آدمی است که می‌خواهد به چشمِ خود، شاهدِ پیروزی باشد. پیروزی رؤیت خواهد شد، حتّی اگر در کاسه‌یِ چشمانِ من و تو، گیاه روییده باشد.

🌹 هزاردستان

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


💐 اما اینکه چرا علی حاتمی، دورانِ قاجار و خصوصاً سلطنتِ ناصرالدین‌شاه را برایِ ادامه‌یِ کاوشِ خود در تاریخِ ایران برگزید، خودش در مصاحبه‌ای چنین اظهار داشت:

"... به جرات می‌تونم بهتون بگم که حسِ من، ریتمِ من و ضربِ کارهایِ من با زندگیِ دوره‌یِ قاجار، خیلی مناسب‌تره تا زندگیِ امروز، یعنی من در یک قصه یا فضایی که در زندگیِ دوره‌یِ قاجار باشه، خیلی به هرحال باهاش نزدیکیِ بیشتری احساس می‌کنم. شاید یکی از دلایلش این باشه که بعد از قاجاریه، واقعاً یک مقداری هویّتِ ملّیِ ما به جبر، نه به صورتِ طبیعی و جریانِ عادی تغییر کرد..."

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🌼 علی حاتمی، در پشتِ صحنه‌یِ 《جنگل》

🌹 حاتمی در دفاع از نگرشش به تاریخ و خصوصاً نقشِ ستارخان در وقایعِ مشروطه، در همان زمانِ اکرانِ عمومیِ فیلم و در گفت‌و‌گویی با محمد ابراهیمیان گفت:

"...درباره‌یِ ستارخان، ضمنِ مصاحبه‌هایی که با مردم می‌کردیم، چیزهایی به دستمان آمد، منتها به دردمان نمی‌خورد... من سعی کردم یک سناریو بنویسم، برمبنایِ آنچه که در تاریخ هست‌، طوری که چندان هم با تاریخ بیگانه نباشد. برایِ رسیدن به این هدف هم سعی کردم تا حدودِ زیادی، دامنه‌یِ مطالعاتم را در این زمینه گسترش دهم. با بسیاری از محققان که تخصصِ ایشان در تاریخِ مشروطیت بوده، گفت‌و‌گوها داشته‌ام. ... من می‌خواستم یک کارِ تالیفی کرده باشم... چرا که واقعاً دنبالِ مطالبِ مارک‌دار به آن مفهوم نیستم..."


🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


- خان‌مظفر: ادامه بدین! بازی مختصِ کودکان نیست؛ بازی، علائمِ عینیِ تمنیّاتِ باطنه که در واقعیّت، امکانِ وقوعِ آن نیست!

سرعتی که دستِ شما تعیین می‌کند از قوه‌یِ برق، ساخته نیست! فقط هنرِ دسته!

شما به تقدیر و بخت، بی‌اعتنایین. مایلین خود سرنوشت‌سازِ خود باشین. شما استطاعتِ اینو دارین که پروانه‌هایِ دست‌آموزِ زیادی داشته باشین!

- کفیل نظمیه: من خود پروانه‌یِ دست‌آموزِ پیرِ اعظم‌ام. در علومِ طبیعی، خفاش‌ها هم از خانواده‌یِ شاهپرک‌ها هستن! [می‌خندد و سیگارش را بیرون می‌آورد.]، اجازه می‌فرمایید به کشیدنِ سیگار؟

- خان‌مظفر: مردی که قادره، کبریتِ شهری رو به آتش بکشه، برایِ روشن‌کردنِ سیگار، مجوز نمیخواد، بفرمایید. خواهش می‌کنم، بی‌تکلّف باشین.

- کفیل نظمیه: هر صاحب‌منصبی در این مُلک، هر چه داره از تصدّقِ سرِ پیرِ اعظمه. حتّی جسارت کرده می‌گویم: شخصِ اوّل، بندگانِ اعلی‌حضرت...

- خان‌مظفر [با ترش‌رویی]: خاموش!

- کفیل نظمیه [گمان می‌کند منظورِ او، سیگار است.]: بله!

- خان‌مظفر: نه! سیگارتونو نه، اون افسانه‌هایِ مگو رو.

بعد از حکومتِ کرمان، واقعاً صحنه رو ترک کردم. از حکومت، یک لقبِ حاکمِ شَقی برام موند و پشیمانی!

- کفیل نظمیه: این همه حاکمِ شقی از یک ولایت بعیده! این شقاوت، مولودِ سوق‌الجیشیه، جنابِ خان! آب و هوایِ کرمان، گرمه، هر آدم معتدلی رو افراطی می‌کنه!

- خان‌مظفر: بعد از آن سال‌هایِ گرم، دیگه تحمّلِ آفتاب رو نداشتم. سایه رو انتخاب کردم. من سال‌هاست که منزوی‌ هستم.

حکومت رو به حاکمان، قصر و خانه رو به اولادان سپردم. گوشه‌یِ راحتی در یک هتل ما را بس.

زندگی کردن در هتل، آدابِ مخصوصی داره، هیچ چیز متعلقِ به تو نیست و ما مسافرانِ سمجی هستیم که به این زودیا قصدِ ترکِ هتل رو نداریم.

در هتل همه با هم مهربانند، چون همه میهمانند، حتی این وضع در موردِ منم که مقیمِ دائم هستم، رعایت میشه. جالبه هان برایِ ما پیران؟! جالبه زندگیِ عادی روزانه رو با شور و هیجاناتِ مسافرانِ از راه رسیده و یا در حالِ رفتن، مطبوع کنیم.

- کفیل نظمیه: شما با نشستن در سایه به ریشِ آفتاب‌نشین‌ها خندیدین! در شرقِ میانه، سلاطینِ آفتاب هم، امربرِ خارجی‌ها هستند. شما در ایران حکمِ صاحبخانه رو دارید، برایِ هر تغییر و تحولِ کلی، مرجعِ مذاکره شمایید. شما نقطه‌یِ پرگارِ هر دایره‌یِ کوچک و بزرگید، در صفحه‌یِ خاور.

- خان‌مظفر: چه تعارفاتی! چه طور این مهملات رو بهم می‌بافی پسر! گویا برایِ جلوگیری ازین گنده‌گویی، چاره‌ای نیست جز اینکه من متکلم‌وحده باشم.

حتماً تا این ساعت، با شمِ پلیسی، علتِ این ملاقات را دریافتین. در سرقتِ جواهر‌فروشی، قطعه‌ای از جواهراتِ خانوادگی، متعلق به عروسِ خاندانِ ما که نزدِ جواهرفروش به قصدِ مرمت گذاشته شده بود، سرقت شد.

فقدان این یادگارِ خانوادگی، عروسِ جوانِ ما را سخت آزرده‌خاطر کرده. منم با بی‌حوصلگیِ پیری، تحملِ ناخشنودیِ اون زنِ جوان‌سال رو ندارم.

تصدیق می‌کنم که کارِ کوچکیست برایِ کفیلِ نظمیه، پیدا کردنِ یک قطعه جواهر. از حقِ دوستی استفاده می‌کنم و مردِ بزرگی را به ماموریتِ کوچکی می‌فرستم.

چه کنم! من در نظمیه با آژان‌ها رفاقتی ندارم، والا این امرِ ساده از دستِ هر آژانِ کف‌زنِ رشوه‌گیری بر می‌اومد.

- کفیل نظمیه: اجازه‌یِ صحبت دارم؟!

- خان‌مظفر: اگر مهمل نباشد.

- کفیل نظمیه: اعلی‌حضرت، امر به سر‌شماری فرمودند. اطاعت شد. با یک نسخه‌یِ بی‌حاصل. آخه به یک دولتِ دروغگو، ملّت جز دروغ چه تحویل می‌ده؟! تا اون مامورینِ بی‌سواد تو دفتر دستک‌هایِ خودشون ضبط کنن. اصلاً شما رو به خدا! در سرهایِ این مردمِ فعله‌یِ مافنگی، چه چیزِ با ارزشی هست که ارزشِ سر‌شمردن داشته باشه؟!

وقتی مردم در روزِ روشن، تو آب کرج، با همه‌یِ قدرتِ شهربانی، سر می‌برن، میشه ازین جماعتِ "هرکی زد و برد"، مودبانه خواست که لطفاً یک روز دزدی نکنید! تصورِ بنده اینه که این جور مطالب، تلقیناتی است که از جانبِ ولیعهد میشه! ایشون در سوئیس یه چیزایی دیدن و میخوان تهران بشه، لوزان. آرزو بر جوانان...

- خان‌مظفر [با کوبیدنِ عصا بر زمین حرف کفیلِ نظمیّه رو قطع می‌کند و می‌پرسد]: کار ویولون به کجا رسید؟

- کفیل نظمیه: هنوز مشق می‌کنم.

- خان‌مظفر: با جدیّت این کارو به آخر برسونید. حکومت در این مملکت، عاقبتِ خوشی نداره! یه وقت دیدید مِزقون بیشتر به کارتون خورد تا نوغان!

- کفیل نظمیه: آخه اون یکی هم نامِ خوشی نداره!

- خان‌مظفر: لااقل آدم خوشه که به سازِ خودش می‌رقصه! شمام انگار زیادی تو آفتاب سیاه‌سوخته شدید. روزایِ آینده، در سایه بودن، امن‌تره!

- کفیل نظمیه: فعلاً پیشوایِ نازیِ آلمان، پشتیبانِ اعلیحضرته.

- خان‌مظفر: پهلوان داریم و پهلوان‌پنبه. آتش به پنبه زود سرایت می‌کنه. روزایِ آینده در سایه بودن، امن‌تره، پسر!

❤️ هزاردستان

🆔 @DirectorAliHatami


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🌼 سکانسِ گفتگویِ کفیلِ نظمیّه و خانِ مُظفّر و افسانه‌هایِ مگو

🦋 بازیگران: عزت‌الله انتظامی (با دوبله‌یِ منوچهر اسماعیلی)، جعفر والی (با دوبله‌یِ عزت‌الله مقبلی)

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🌼 "زری خوشکام" در نمایی از سریالِ "هزاردستان"

🌼 تو از سُلاله‌یِ نوری، من از قبیله‌یِ نار

برایِ ساقه‌یِ خشکیده‌ام، جوانه بیار

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami


🦋🦋 نظرِ علی حاتمی در موردِ تاریخ‌نگاریِ "میرزا حسن‌خان مشیرالدوله" (حسن پیرنیا) در کتابِ ۳ جلدیِ "تاریخ ایران باستان"

- علی حاتمی در مصاحبه‌اش با حمید نعمت‌الله پس از دوّمین نمایشِ سریالِ "هزاردستان"، در موردِ نوعِ تاریخ‌نگاری و نگاهِ او به فرهنگ و سنت‌هایِ ایرانی گفت:

"...من این کتاب را نگاه کردم و این حسِ تحقیر که شما به آن اشاره کردید را ناخودآگاه حس کردم. یعنی آیا مردمانِ ایرانی همه مردمانی آبله‌رو، تراخیم و کثیف بودند و همه چیزِ آن دوره تا این حد فاجعه‌آمیز بوده است؟ بخشی از حرف‌هایِ کتاب را که در موردِ عدمِ بهداشت و این گونه مسایل بود، من هم قبول دارم، اما آن شخصِ نویسنده، اصلاً از آن دوران متنفر بوده است ، ایران و ایرانی و فرهنگِ آن دوره را مشخصاً تحقیر می کند..."

🆔 https://t.me/DirectorAliHatami

20 last posts shown.

514

subscribers
Channel statistics