@apahlavan#شوکا*
الیکا جوان رعنا ، چوپانی می کرد ودرکمانداری چیره دست بود...
یک روز هنگام غروب ،تیروکمان خود را برداشت وبه جنگل نزدیک رفت. برگها نم داشت ومِه جنگل را فرا گرفته بود... الیکا خیلی زود شوکایی را در تیررس خویش دید. تیر را درچله ی کمان گذاشت واو را هدف تیر خود ساخت. اما سیاهی شب و تاریکی مانع شد از یافتن شوکای تیر خورده و زخمی...
ناگاه صدای ناله وزاری زنی را شنید که چون ماری زخم خورده به خود می پیچید وکمک می خواست...
الیکا به طرف صدا رفت. دختر جوانی بود .به اوگفت در این شب سیاه اینجا چه می کنی؟ وناله ات از چیست ؟
دختر جوان گفت:«... مرا به آبادی برسان ... توباتیر شانه وسینه مرا مجروح ساختی من برای مادر عَلیلم به جنگل آمده بودم که برگ شمشاد ببرم برای مداوایش... اما اسیر تیرتو گشته ام ...»
الیکا چوپان جوان حالا دانست چه کرده است !!
تیر نه به شوکا بلکه به سینه زن اصابت کرده بود .جای زخم را روی سینه وشانه زن جوان دریافت ...
او را به دوش کشید وراهی آبادی شد.
درطول راه زن جوان نجوا گونه گفت:«... من ترا می شناسم صدای تو آشناست فالگیران ده به من گفته بودند روزی ترا پیدا خواهم کرد ...
ما می توانیم یاور هم باشیم همچون دوکفه نارنج باهم جور وجفت خواهیم شد. زندگی ما آرامش خواهد یافت بگذار چون پرستویی در کنارت باشم. مواظب بره هایت خواهم بود دیگر ترس از شغال وگرگ نخواهی داشت.من می خواهم غریق دریای تو باشم...
الیکا با خود فکر کرد... او کیست ...نکند از پریان باشد!
من شوکا را نشانه رفتم .... او چگونه پیدایش شد !!!راست می گوید؟!
شاید زخم را بهانه کرده.. اما باید اورا نجات دهم من اورا زخم نمودم...
سرانجام به آبادی رسیدند...
به اولین کلبه واردشدند.هنوز شب بود...
الیکا به کمک دخترکانی که در کلبه بودند وشادی می کردند از دیدن الیکا و دختر جوان ...
الیکا زخم اورا بست و اورا در بستر خوابانید و برای علف ِدارو به جنگل رفت..،
آن شب به صبح رسید ؛اما از الیکا خبری نشد...
سالها گذشت ...
دیگر هیج کس ندانست که آنها به هم رسیدند یا نه...
بومی های جنگل هنوز هم این سخن ورد زبانشان است :
«چوپان از پی علف می رود ..،»
بعضی هامی گویند چوپان هنوز علف را نیافته و دختر جوان هنوز زنده است اما شایع ترین سخن، این قصه هست که در کوهپایه های جنگل های شمال سینه به سینه نقل می شود:
"...هنگام غروب ،اگر در جنگل شوکایی یافتید با همه ی غرور وبی پروایی خود ، اورا هدف تیر نسازید چون شاید نازنین دختر جوانی باشد!..."
برداشتی از منظومه بلند «نیمایوشیج»
*.شوکا Capreolus نوعی گوزن کوچک به رنگ سربی یا سرخ است که بیشتر در مناطق سردسیر زندگی میکند. از نظر وزنی نسبتاً کوچک است. نرها شاخ دارند و مادهها بدون شاخاند. غذای شوکا علفها، برگها، جوانهها، قارچها و میوهها است و بهویژه به علفهای لطیف و نورس و مرطوب علاقه دارند. در ایران زیستگاه اصلی این حیوان کرانههای دریای خزر است...
پهلوان مهر 97
@apahlavan