.𝘌𝘶𝘯𝘰𝘪𝘢.


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Sharing stupid stuff about my life here.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1146656252

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


Forward from: ﴿•پژواک•﴾
هیچی بهتر از این که آدمی رو با سطح طنز یکسان با خودت پیدا کنی نیست... با هانیتا قشنگ میتونم یک‌ساعت به یه چیزی بخندم و هر چی هم علتشو توضیح میدیم بقیه نمی‌فهمن چی شده و چرا از خنده دل‌درد شدیم😭🙏🏻


- چون مسیح فرستاده 🧡


- به خواب میروم،
آکورد می شوم
از فا تا دو به مـی گریم


اینکه میگن ذره ذره رو هم تلنبار میشه و یه جرقه لازم داره تا یه روزی مث انبار دینامیت منفجر بشه رو امروز درک کردم...


چرا
انقد
سرده؟!


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🙂🤌🏻


نفهمیدم مسابقه م با خودم سر نخوردن مسکن و سنجیدن آستانه تحمل دردم از کی شروع شد 🤡


نیک: ببین این آقاعه یه اخاذه سر چهار راهه که کلاه زمستونی میذاره ولی لباس نمیپوشه . بین سنت و مدرنیته گیر کرده و کانورس میپوشه در حالی که حاضر نیست پیژامشو دراره . همیشه کنترل تلوزیون دستشه که فکر کنه کنترل همه چیز دستشه . یه تفنگ مشقی داره که ادما وقتی جلوش زانو میزنن بتونه تهدیدشون کنه و ازشون دلار بگیره . روی سینش کلی مو داره و رو دست چپش یه خالکوبی شاه داره . همیشه یه پیپ رو دهنشه که خودشو متمول نشون بده . امشب ام تصمیم گرفته برای شام املت و پیاز بخوره ولی یهو چراغ قرمز شده و مجبور شد به اخاذیش برسه


HERE WE GO AGAIN...


- O quam tristis et afflícta
Fuit illa Benedícta
Mater Unigéniti


تصمیم میگیریم اصن راجب تایپ بدنی کسی حرف نزنیم تو آلمانی چون کار زشتیه 🤓


چراااا تلفظ کلمه های آلمانی انننقد تو زبان فارسی جنسی میشننن😭😭😭
هر دفعه سر کلاس واسه گفتن یه جمله ی کامل باید عرق شرم بریزم و سعی کنم خنده مو کنترل کنم.....


آدمایی که مخالفت دارن در برابر شنیدن حرف حق و فک میکنن کلا حرف، حرف خودشونه و حاضر نیستن منطق بشنون واااقعا تو مخمن 😂


Forward from: Unknown
مغزای پر هم میترکن


Forward from: Unknown
چون میوه های رسیده سقوط میکنن


- اون وقته که میفهمی دلتنگی مسخرس. دلتنگی واسه آدما و حسای تاریخ گذشته معنی نداره. دلتنگیو باید انداخت تو یه شیشه، درشو سفتِ سفت بست و انداخت تو رودخونه. ولی کی میدونه کدوم سنگ، وسط راه رودخونه قراره شیشه رو بشکونه و دلتنگی رو پخش کنه تو کل وجودت؟


- شب هرچی به صبح نزدیک تر میشه، بیشتر فکر میکنم. به اینکه آدما از این رو به اون رو میشن، بزرگ میشن، آدم میشن. ولی انگار یه سریا هم عجیب میشن. اونقدر عجیب که با خودم میگم این کیه؟ انگار نه انگار یه روزی یه بخشی از داستانِ من بوده. عجیب بودنه انقدر پررنگ میشه که غریب میشه. غریب میشه و بعدش انگار غریبه ها برات آشنا ترن. آشناتر از اون چپترِ مورد علاقه از داستانت...


فال حافظ/ خاطره/ غیبت های فراوان/ کادوهای نازِمون/ کتاب شعر سایه/ لیمونادِ قرمز/ گوشواره قرقره نخِ بنفش/ پنیک گم کردن گوشی/ بغل های بغضی/ یارِ گم گشته ی ثمین...


صبح خواب میمونم. پامیشم ببینم ساعت چنده میفهمم گوشیم شارژ نشده. میدوئم آماده شم پیام بچه هارو میبینم، میرم چک کنم کلاسم کجا برگزار میشه که سایت بالا نمیاد، دلم میخواد گریه کنم انقد دیره، میفهمم کلاسم کلا به جا دیگس و تایم بندیم به هم میریزه و قرارمو با ثمین کنسل میکنم. تا خود دانشگاه میدوئم که تاخیر نخورم میبینم بچه ها میگن استاد نیومده، ناهار ندارم، دوباره قرارمو با ثمین اوکی میکنم، میخوایم بریم کاربردی که حراست به کوتاهی لباسم گیر میده، کلاس دومم کلا کنسل میشه، برگشتنی کل راهو مجبورم وایسم و تو حالت ایستاده چند دقیقه خوابم میبره، بعد از صد سال انتظار میشینم رو صندلی مترو، میام بلند شم انگشتم محکم میخوره به میله مترو ناخونم از وسط نصف میشه، میام ببندم انگشتمو ناخونم هی گیر میکنه لای موهام، چسب زخم نداریم پس با چسب نواری میبندمش که دو دقیقه بعدش باز میشه، حواسم نیست با همون ناخون پامو میخارونم و مچ پام زخم میشه خون میاد. الانم فعلا من موندمو یه نمایشنامه ی نصفه نیمه و صفحه ی سفید لپ تاپ...


- خود درگیری های امروز

20 last posts shown.

126

subscribers
Channel statistics