صبح خواب میمونم. پامیشم ببینم ساعت چنده میفهمم گوشیم شارژ نشده. میدوئم آماده شم پیام بچه هارو میبینم، میرم چک کنم کلاسم کجا برگزار میشه که سایت بالا نمیاد، دلم میخواد گریه کنم انقد دیره، میفهمم کلاسم کلا به جا دیگس و تایم بندیم به هم میریزه و قرارمو با ثمین کنسل میکنم. تا خود دانشگاه میدوئم که تاخیر نخورم میبینم بچه ها میگن استاد نیومده، ناهار ندارم، دوباره قرارمو با ثمین اوکی میکنم، میخوایم بریم کاربردی که حراست به کوتاهی لباسم گیر میده، کلاس دومم کلا کنسل میشه، برگشتنی کل راهو مجبورم وایسم و تو حالت ایستاده چند دقیقه خوابم میبره، بعد از صد سال انتظار میشینم رو صندلی مترو، میام بلند شم انگشتم محکم میخوره به میله مترو ناخونم از وسط نصف میشه، میام ببندم انگشتمو ناخونم هی گیر میکنه لای موهام، چسب زخم نداریم پس با چسب نواری میبندمش که دو دقیقه بعدش باز میشه، حواسم نیست با همون ناخون پامو میخارونم و مچ پام زخم میشه خون میاد. الانم فعلا من موندمو یه نمایشنامه ی نصفه نیمه و صفحه ی سفید لپ تاپ...
- خود درگیری های امروز
- خود درگیری های امروز