🔹یادداشت/ روزنوشت:
وقتی خانهی پدری را ترک میکردم، نمیدانستم دلم برای درخت سروی که یک روز من و پدرم آن را توی باغچه کاشتیم تنگ میشود. فکر میکنم سال 62 یا 63 بود که گفته بودند به یاد هر شهید درخت سروی بکارید. پدرم رفت و دوتا درخت سرو خرید. من فقط یک شهید میشناختم. دوست و همکلاسی نازنینم «محمود اشرف آبادی».
دوتا درخت را کاشتیم. به فاصلهی دومتری از همدیگر. نمیدانم چرا آن یکی جان نگرفت و چندان رشد نکرد. ولی سرو محمود آنچنان قدی برافراشت که انگشت حیرت به دهان مانده بودیم. پارسال تابستان تا نزدیکیهای خانهی پدری رفته بودم. خانهای که حالا دیگر مال ما نبود، ولی محمود از بالای دیوار پیدا بود. برایش دست تکان دادم، برایم سر تکان داد.
🔸
وقتی خانهی پدری را ترک میکردم، نمیدانستم دلم برای درخت سروی که یک روز من و پدرم آن را توی باغچه کاشتیم تنگ میشود. فکر میکنم سال 62 یا 63 بود که گفته بودند به یاد هر شهید درخت سروی بکارید. پدرم رفت و دوتا درخت سرو خرید. من فقط یک شهید میشناختم. دوست و همکلاسی نازنینم «محمود اشرف آبادی».
دوتا درخت را کاشتیم. به فاصلهی دومتری از همدیگر. نمیدانم چرا آن یکی جان نگرفت و چندان رشد نکرد. ولی سرو محمود آنچنان قدی برافراشت که انگشت حیرت به دهان مانده بودیم. پارسال تابستان تا نزدیکیهای خانهی پدری رفته بودم. خانهای که حالا دیگر مال ما نبود، ولی محمود از بالای دیوار پیدا بود. برایش دست تکان دادم، برایم سر تکان داد.
🔸