#فرهنگ_زبان
در بیان احوال امام جعفر صادق (ع):
آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیاء، آن جگرگوشه انبیاء، آن ناقد علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق: جعفرالصادق رضیاللهعنه.
نقل است که منصور خلیفه شبی وزیر را گفت: «برو صادق را بیار تا بکشم.» وزیر گفت: «او در گوشهای نشسته است و عزلت گرفته و به عبادت مشغول شده و دست از ملک کوتاه کرده و امیرالمؤمنین را از وی رنجی نه. از کشتن وی چه فایده بود؟»
هرچند گفت سودی نداشت. وزیر برفت بطلب صادق.
منصور غلامان را گفت: «چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشید.»
وزیر صادق را درآورد. منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشانید و خود نیز به دوزانو پیش او بنشست. غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت: «چه حاجت داری؟»
صادق گفت: «آنکه مرا پیش خود نخوانی و به طاعت خدای بگذاری.»
پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه کرد. در حال لرزه بر منصور افتاد و دواج بر سر درکشید و بیهوش شد.
گویند سه نماز از وی فوت شد. چون باز هوش آمد، وزیر پرسید که «آن چه حال بود؟»
گفت: «چون صادق از در درآمد، اژدهایی دیدم که با او بود که لبی به زبر صفه نهاد و لبی به زیر صفه؛ و مرا گفت به زبان حال اگر تو او را بیازاری، تو را با این صفه فروبرم. و من از بیم اژدها ندانستم که چه میگویم. از وی عذر خواستم و چنین بیهوش شدم.»
#امام_جعفر_صادق_(ع)
#تذکرة_الأولیاء
#عطار_نیشابوری
@ThePluralist
@farhangozaban
در بیان احوال امام جعفر صادق (ع):
آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیاء، آن جگرگوشه انبیاء، آن ناقد علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق: جعفرالصادق رضیاللهعنه.
نقل است که منصور خلیفه شبی وزیر را گفت: «برو صادق را بیار تا بکشم.» وزیر گفت: «او در گوشهای نشسته است و عزلت گرفته و به عبادت مشغول شده و دست از ملک کوتاه کرده و امیرالمؤمنین را از وی رنجی نه. از کشتن وی چه فایده بود؟»
هرچند گفت سودی نداشت. وزیر برفت بطلب صادق.
منصور غلامان را گفت: «چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشید.»
وزیر صادق را درآورد. منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشانید و خود نیز به دوزانو پیش او بنشست. غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت: «چه حاجت داری؟»
صادق گفت: «آنکه مرا پیش خود نخوانی و به طاعت خدای بگذاری.»
پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه کرد. در حال لرزه بر منصور افتاد و دواج بر سر درکشید و بیهوش شد.
گویند سه نماز از وی فوت شد. چون باز هوش آمد، وزیر پرسید که «آن چه حال بود؟»
گفت: «چون صادق از در درآمد، اژدهایی دیدم که با او بود که لبی به زبر صفه نهاد و لبی به زیر صفه؛ و مرا گفت به زبان حال اگر تو او را بیازاری، تو را با این صفه فروبرم. و من از بیم اژدها ندانستم که چه میگویم. از وی عذر خواستم و چنین بیهوش شدم.»
#امام_جعفر_صادق_(ع)
#تذکرة_الأولیاء
#عطار_نیشابوری
@ThePluralist
@farhangozaban