فریاد


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


شاعر و نویسنده:
۱. گنجشک‌ها روی برف راه می‌روند. آرویج
۲. سربازهای خسته، پشت خاکریزهای تخت. باران میشان(چشمه)
۳.اوراد حاشا. نصیرا
۴. سر زدن. حکمت‌کلمه
مدیر مسئول نشر «حکمت کلمه». ناشر تخصصی ادبیات و فلسفه
مدرس دانشگاه
کانال نشر حکمت‌کلمه
@hekmatkalame

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: آشفتار
باور میکنم که تمام خودکشی ها،
دشمنِ مرگ اند

@ashoftar


Forward from: نشر حکمت کلمه
عیناً چون زمین، جایی که باید به اوج بروم
بی‌جنبش و ویران؛
عیناً چون آب، نزدیک است چنین ساعت خطیر گریه سر دادن.


#دروازه‌_های_جهنم_پرتگاه‌_های_ملکوت
ترجمه #مرتضی_ثقفیان
#یانوش_پیلنسکی
#میر_سلاوب_هلوب
#زیبیگنیف_هربرت
#واسکو_پوپا
#کتاب_خوب
#شعر_خوب
#نشر_حکمت_کلمه
@hekmatkalame


Forward from: فيلوسُفيا
آنکه برای ابلهان می نویسد همواره مخاطب بسیار می یابد.

📚 جهان و تاملات فیلسوف / شوپنهاور / رضا ولی یاری ☘

@philosophia


نشنوید اگر طاقت به یاد آوردن ندارید
@faryad_naseri


نامه‌ی هفتاد و یک


آلی هر چیزی یک‌جایی باید بایستد و نگاه کند به خودش. نگاه می‌کنم به خودم و فکر می‌کنم باید همین‌جا به این گپ یک‌طرفه پایان بدهم. یک‌جاهایی انگار دچار تقلب شده‌ام. به تو که نباید جنس قلب داد. یک راهی با هم آمدیم. با هم در یک تاریخ. حالا انگار می‌خواهم خودم را بار این راه آمده کنم اما نه!؟ خیانت معنای دقیق‌اش همین است. کم کم عیار را کم کردن و قلب کردن. فکر می‌کنم دیگری حرفی ندارم. اگر بود باز هم می‌نویسم. اما به این زودی‌ها نه. سال‌ها بعد. خیلی بعد. بعد بعید. سال‌هایی که حتمن همدیگر را گم کرده‌ایم. این به جای آن واگویه که بردار شد. سوخت. می‌بوسمت.
۹۴/۳/۲
https://telegram.me/faryad_naseri


همه میگن حق دارید
اما
حق رو میذارن کف دستمون


به گفته‌ی محمدرضا عبدالملکیان
طبق آمار رسمی وزارت فرهنگ سی هزار- ۳۰۰۰۰- شاعر داریم.

پدر بزرگ من رو هم اضافه کنید مرحوم کتاب نداشت اما در مستزاد نویسی یدی طولی داشت.


مبارز می‌شود #سید_محمد_حسینی دلقک

وزارت آموزش و پرورش
می‌شود
#وزارت_تربیت_رسمی_و_عمومی
همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید


Forward from: نشر حکمت کلمه
آن‌چه زخمی‌ات می‌کند شفایت خواهد داد
آن‌چه برده‌ات سازد آزادت خواهد کرد
آن‌چه می‌کشد برای تو زندگانی‌ست

#مرثیه_بر_مرگی_سهمناک
#علیرضا_بهنام
#کلود_استبان
#کتاب_خوب
#شعر_خوب
این کتاب را به دوستان‌تان معرفی کنید.
@hekmatkalame


نامه‌ی هفتاد
آلی جانم
به قول سل آلی حمله‌ی جان است. این حال‌های بن برانداز. حال‌های تلف. حال‌های عبث. این همه خواستن و باد به کف آوردن. بعد که از این حال تلف رها بشوی. آفتاب رخ نشان می‌دهد. مدام در این دو قطب شرحه ‌شرحه شدن. خیلی چیزها باید می‌نوشتم و ننوشتم. می‌دانی سنتی بوده در عرفان که رساله‌ها و پاسخ‌ها در جواب پرسشی بوده اگر نبودند پرسش‌ها بخش اعظم این رساله‌ها و حرف‌ها نبودند. من هم چنین حالی دارم. هر چیزی را در گپی نوشته‌ام گاهی هم کسی نبوده خودم کتابی را بهانه‌ی حرف کرده‌ام. اما خیلی چیزها مانده. چندروز پیش مقاله‌ی مختصر امین قضایی را پیرامون قرآن خواندم. چقدر فکر کرده بودم من، به قل‌ها و اقرإها به جابجا شدن راوی‌ها اما فقط فکر کرده بودم. امین اما نشسته عرق ریخته، خوانده و نوشته است. خیلی سال پیش وقتی هنوز وبلاگ‌نویسی رونق داشت کورش اسدی مقاله‌ای نوشته بود که دو کتاب در زندگی و ادبیات ما مهم است. قرآن و هزار و یکشب. قرآن به دست بود و هزار و یکشب نه. گرچه چند وقت بعد انواع چاپ هزار و یکشب به بازار آمد. بگذریم. قرآن به دست بود و من هم قرآن‌خوان. قرآن کتاب سعادت. بعد شد کتاب وضعیت. بعد شد کتاب زیبا. بعد شد... می‌گویم وضعیت و یعنی آنچه امروز و گذشته و آینده‌ی ماست حتمن ربط و نسبتی با این کتاب خواهد داشت. کتاب زیبا یعنی کتابی که تو نوعی از نوشتن و کتابت و فرم نابه‌سامان و ناگهانی و پرتابی در آن می‌بینی که حظ‌آور است. که بین حرف و کالبد حرف و تویی که مدرکی دره‌های عمیقی وا می‌کند که گاه هیچ ربطی به حرف و بحث ندارد. جوری تربیت زیباشناختی گرم و داغ و بیابانی. حتا همین نامه‌ها حسرت همین حرف‌های بر زمین مانده است. یعنی تو یک گوشی تلفن به دست داری و اندازه‌ای برای حرف زدن. حرفت را اندازه می‌کند و به اندازه که می‌رسد دیگر نمی‌نویسد. نمی‌نویسد. اندازه و توان و دست تو، فرصت تو همین قدر است. بعد هم تمام.
۹۴/۳/۱۴https://telegram.me/faryad_naseri


«سرود»

شکفته شد به گلوها
صدای غرش رودان
شکوفه زد به نگاهان
صدای ساز و سرودان

دگر نه یکه و‌ تنها
که با همیم، همه چون کوه
شبیه سختی سنگیم
بسان صاعقه بشکوه

نه خشم و کینه که مهر است
میان سینه‌ی ماها
شکسته باد سیاهی
به دست نور تو ماها

که ما تنیم تن واحد
وطن به شکل تن ماست
اگر برهنه بمانیم
لباس و‌جامه‌ی تن‌هاست

https://telegram.me/faryad_naseri


نامه ی شصت و نه

آلی جانم
عزیزم من با شامه ی رویابینم بو می کشم عاقبت را. گفتم جواد هوای اینجا خیلی شفاف شده، رطوبت از این هوا رفته است انگار کن که کویر. سر تکان داد. من بو می کشم. من نگران این سرزمین و این مردمم. نگران خشکسالی. نگران از دست رفتن این همه سال تلاش. نگران جنگ. نگران خشونت. نگران آینده ام آلی.
حالا یک داشمند اقلیم شناس نوشته داریم طبیعت عوض می کنیم. نوشته آغاز تاریخ شوربختی تازه ی ایران. من از رنگ خاکها من از کم شدن بوته های بعد باهار. من از خشکیدن درختها دیده بودم این را. می گوید طبیعت خشک خشونت می آورد. راست می گوید. طبیعت خشک نداری می آورد. نداری خشونت. تمام دیشب را فکر کرده ام باید چه کنیم؟
دارم دوستانم را صدا می زنم. این صدا زدن را چند بار است فریاد می زنم تا حلقه ای از خرد، حلقه ای از عقلانیت، حلقه ای از دلسوزی و فکر شکل بگیرد. حلقه ای از انسانهای زخم خورده که به زخم هاشان آشنا و آگاه اند. بیندیشند. بیندیشیم. کویر به سرعت برق پیش می آید. کویر در همه چیز و هر چیز. و مردمانی هستیم که کویر بر جانمان مسخر شده است. اول از خودمان اول از خودمان کویر را بتارانیم. یک بوته در دلم بکار. یک بوته با نام باهار.


۹۳/۳/۱۱

https://telegram.me/faryad_naseri


دوستان گرامی

به‌ندرت پیش می‌آید که چیزی را بدون اطمینان و بررسی منتشر کنم اما انسان است و خطا و فراموشکاری.
استادی گفته است که هر وقت می‌خواستم «بسم الله الرحمن الرحیم» هم بنویسم از روی کتاب حکیم می‌نوشتم.

من مطلبی پیرامون تلگراف و سانسور منتشر کردم و همه اشتباه بود. اشتباه هم بر عهده‌ی من که فریب ظاهر ماخذ و مرجع و شمایل مطلب را خوردم. از تمام دوستانی که تذکر دادند سپاسگزارم.
@faryad_naseri


شاه و وزیر را به بازی گرفتیم و
دست بر قضا
جلاد شدیم

زندگی، قماری بود
كه در آن
هر دستی كه به زانو زدیم
دست حسرت بود

حالا كه كارمان به خط و نشان كشیده و
سكه‌های دو رو
میانه‌ی ما را گرفته‌اند
رفیق من!
بنداز و قبول كن
ما شیرهای دست‌آموزی بودیم
كه به دست‌های باختن، عادت كرده‌ بودند
#اوراد_حاشا
#فریاد_ناصری
https://telegram.me/faryad_naseri


بیژن کلکی 1377-1317

کلکی در مرداد 1317 در مشکین شهر متولد شد. روسری سبز، داستان بلند 1343، نیامدی اسم آب یادم رفت، 1384، نشر ایلیا، ترانه هایی برای آلکاپون، 1384 نشر ایلیا. وی در خودنوشت زندگی اش می نویسد: از پدر و مادری اهل تبریز در سال 1317 در مشکین شهر متولد شده ام،‌و آن خاک عشیره ای یکی دو ماهی بیشتر مرا در خود نپذیرفت است. روزگار کودکی ام در کرمانشاه و ایلام گذشت. در سال 1340 در اداره کل موزه ها و فرهنگ عامه ی هنرهای زیبای کشور پذیرفته شدم، بعد مدتی از طرف رئیس از دانشگاه محروم شدم. از سال 42 با مجله ی هنر و مردم همکاری کردم. در سال 62 به علت پاره ای مشکلات با 20 سال کاربازنشسته ام کردند. و من تهران را بعد از 37 سال اقامت به امان ملیجک ها رها کردم. و حال در شهر آستارا، غربتی آب های خزر هستم تا روزگارم بگذرد. کلکی بعد از فوت،‌در آستارا دفن شد. به نقل از علیرضا پنجه ای، دو کتاب شعر در زمان حیاتش تدوین و به معروفی سپرده شد که به دلایلی چاپ نشد و منصور بنی مجیدی که برادر همسرش بود کتابها را به نشر ایلیا سپرد و بعد از مرگ مجیدی دست نوشته ها کلکی به من سپرده شد.
شعری از بیژن کلکی
(امپراطور بوکاسا)
برویم
طرابوزان
اوکلاهماسیتی
پطرزبورگ.
برویم
رم
یونان
کلیوند
ترانه بخوانیم
با یاد تهران و
قصر قجرها
چرا که
از یاد برده ایم
شیراز و
ساعت گل را
تبریز و
ارک قدیمی را.
برویم
از این ولایت باران
با یاد و
خاطره ی شب
که نسیم
داروغه بود
در کوچه های گل آلود
پادشاه سحر را.
برویم
از این ولایت محمود
که دیری ست
از یاد برده ایم
صدارت عظمای موسم گل
برویم
گم شویم
در کف بشقاب های فرانسه
در مه غریبه ی لندن
و آهسته پاک کنیم
شیشه های سنت آتین را
و در آندرگراند
برای دو سنت و
دو پنی
ترانه بخوانیم
و کفش های نواده ی امپراطور بوکاسا را
واکس بزنیم
برویم
پاک کنیم
از روی اطلس دنیا
نام قدیمی ایران را.
24/2/74

این پست را یکی از دوستان فرستاده است.
@faryad_naseri


بیژن کلکی ترانه‌هایی برای آلکاپون:
شعری از #بیژن‌کلکی

#ترانه‌عید

ستاره
تریشه تریشه
مه گرفته
جنگل و بیشه
چشم چراغ پنجره روشن
عطر خیال یاد تو با من
گفتی نمیر و
منتظرم باش
من هم نمردم و
منتظر استم
شب
ایستاده
در گذر باد
آن بوف کور
یاد من افتاد
اکنون ستاره ها
شکسته و خسته
خون
راه بر گلوی تو بسته
سلطان سعید
تو گفتی
من هم به گریه نوشتم:
-ایران من
هزاره‌ی‌دیگر
عید سعید
بر تو خجسته

بیژن کلکی شاعر تلخ نادیده مانده و این شعر درخشان

تهران عید سال 1361
https://t.me/bijankelki/74


به کوری چشم شاه
زمستونم بهاره

#شعار
#انقلاب_پنجاه_هفت
@faryad_naseri


«وامپیر»
وامپیر ایستاده بر زبر بارگاه خود
بسته به سوی دسته دسته‌ی مردم نگاه خود
فکری دراز می‌کند
او از نمای زندگی بندگان شاد است.
شاد است از گذشتن خرد و بزرگ
این نیمه‌جان شده به ستم بی زبان چند
که می‌دهند سان
در پیش چشم او
که می‌کنند جان
تا او جدا ز هر غم و زحمت
خسبد چو مار بر سر گنجینه‌های خود
شاد است تا ببیند مردم ز هول او
لرزان بایستاده فرو برده سر به جیب
تا او چو گرگ گرسنه زایشان جود گلو
شاد است از گذشتن صدها اسیرها
بسیار نوجوان توانای ما ولیک
خامان که قادرند
تا بارهای زحمت او را ز روی میل
بر دوش خود کشند
آن استخوان‌شمار جهنم
بر جان زندگان بفتاده
در خانمان ما
دست ستم گشاده.
شاد است با زبونی صدها زنان
که همچنان
خیل اسیر
بر پای ایستاده
مردان که همطراز غلامان
سوده جبین به خاک
نوزادگان که بر لبشان
یکسر ثنای اوست
اطرافیان که بر تنشان
رنگ از قبای توست
جنگ‌آوران که جان به کف خود نهاده‌اند
تا جان فدا کنند به پای ایستاده‌اند
سوداگران
کز بهر سیم و زر
سرشان خمیده است
هر چیز در برابر وامپیر سودمند
می‌گذرد
مرغ گلو‌شکافته‌ی زرد
در این جهان درد
پیش خیال او
پر می‌زند
او بوی خون ز همه سو
میآیدش به بینی
هرجای را ببیند
خرم به دلنشینی
لکن بناگهان
وامپیر پیر
رنجد ز اندُه خود و بیمار می‌شود
در جمع مردمان یک شادی نهفته‌ی مرموز
بیدار می‌شود
می‌ریزد از دو بال یکی جغد پیر پر
وامپیر زرد مانده گرفته به دست سر
افسوس می‌خورد
زیرا خیال می‌رود این روز آخر است
کآن جانور به بندگی خلق ناظر است.

نیما یوشیج، تهران، ٣ اسفند ١٣١٩
@faryad_naseri


📣قرن بیستم گوید:

ای مظهر جمهوری-هی‌هی جبلی قم‌قم
جمهوری مجبوری- هی‌هی جبلی قم‌قم
مسلک نشود زوری- هی‌هی جبلی قم‌قم
تا کی پی مزدوری- هی‌هی جبلی قم‌قم
یک چند نما دوری- هی‌هی جبلی قم‌قم

✅ #میرزاده_عشقی

@faryad_naseri


Forward from: (Φ) IPA: اَنجُمَنِ فیلسوفانِ ایرانی (Φ)
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
دلیر باشید و صاحبان باورهای پلاسیده را با شیوه های لجن مال کردنشان به زباله دان تاریخ بفرستید❗️ وگرنه، سازمانتان روی پیشرفت را نخواهد دید❗️
🔻
🆔
@IranianPhilosophers

20 last posts shown.

630

subscribers
Channel statistics