گویا پیچیدگی و ابهام سوالات به اندازه کافی نبود که وینیکات در پاراگراف بعدی اضافه مینماید: آنچه “زیربنای سازمان دفاعی” میباشد “پدیده سایکاتیک” است که شامل “فروپاشی استقرار واحد خود” میشود. (واحد خود “وضعیتی است که در آن نوزاد یک واحد است، یک شخص کامل، که دنیای درونی و بیرونی خود را دارد و فردی است زنده در درون بدنی که توسط پوست احاطه شده است.” در مسیر دستیابی به وضعیت فوق، کودک تبدیل به شخص، فردی با حقوق شخصی، میگردد.
خوب تا بدینجا چه چیزی داریم؟ “فروپاشی” شکست یک سازمان دفاعی است که برای حفاظت از فرد در برابر وضعیت غیرقابل تفکر و سایکوتیک ایجاد شده است و شامل “فروپاشی استقرار واحد خود” نیز میباشد. یکی از مشکلات از آنجا نشات میگیرد که واژه “فروپاشی” به طرق مختلفی استفاده شده است. مشکل دیگر نیز ناشی از این است که واژه “فروپاشی” مکررا در تلاش برای توضیح اصطلاح “فروپاشی” استفاده شده است.
من معتقدم که روش گیجکنندهای که برای توضیح واژه “فروپاشی” استفاده شده است ماحصل این واقعیت است که وینیکات همانطور که فکر میکند، مینویسد یا به عبارت دیگر، او از نگارش به عنوان بستری استفاده میکند که بتواند در خلال آن بیاندیشد. همانطور که خودش نیز قبلا اشاره کرده بود، تمام این مفاهیم برای او تازه است و من باید اضافه کنم او دقیقا مطمئن نبوده است که چطور این مفاهیم را در قالب کلمات بیان نماید. کلمات او عاری از معنا نیستند در عوض معنای آنها در حین نگارش ایجاده شده و محتاطانه توضیح داده شدهاند. حال سوالات زیادی ایجاد میگردند:
• آیا فروپاشی یک شکست روانی، یک از هم گسستگی در ذهن (یا در وضعیت واحد) است؟
• آیا سازمان دفاعی (که در ذات خود سایکوتیک است) در خدمت حفاظت از یک فاجعه سایکوتیک یا حتی چیزی شدیدتر است؟
• آیا سایکوز “وضعیتی غیرقابل تفکر” است که “زیربنای سازمان دفاعی” میباشد؟
• چگونه فروپاشی میتواند در آینده به شکل “ترس از فروپاشی” تحکیم گردد؟
خواننده باید صبور بوده و سردرگمی را تاب بیاورد همانطور که وینیکات در تلاش برای حل مشکل توضیح ماهیت “فروپاشی” که موضوع این مقاله است، صبور بوده است.
تجربه زیسته و نزیسته
در ادامه به نظر میرسد که وینیکات تلاش تازهای برای پرداختن به موضوع میکند و از طریق توضیح فرآیندهای بنیادین متعلق به مراحل اولیه رشد هیجانی کارش را شروع می نماید. او از آنجایی شروع میکند که همه ما باید مطالعه وینیکات را از آنجا شروع کنیم:
افراد فرآیند رسش را به ارث میبرند، این فرایند آنها را به این سمت میبرد که در محیط تسهیل کننده وجود داشته باشند… جنبه حیاتی این محیط این است که به خودی خود دارای نوعی رشد است و نسبت به نیازهای متغیر فرد در حال رشد انطباق پیدا میکند.
(صفحه 89)
همراه با این اظهارنظر درباره رابطه اولیه مادر-کودک در ذهن، وینیکات لیستی از “رنجهای ابتدایی” را ارائه میدهد- شکلی از درد که اضطراب برای آن به اندازه کافی کلمه ای قوی نیست- و برای هر کدام از این رنج ها، او یک سازمان دفاعی پیشنهاد می دهد که قرار است در برابر تجربه رنج ابتدایی زیربنایی که غیرقابل تفکر نیز هست، از فرد دفاع کند. این رنجها در خلال دورهای اتفاق میافتند که فرد در مرحله وابستگی کامل -زمانی که مادر “تامین کننده کارکرد ایگوی کمکی” میباشد…زمانی که کودک “غیر من” را از “من” تفکیک نکرده است- قرار دارد. رنجهای ابتدایی و روشهایی که ما در برابر آنها از خود دفاع مینماییم عبارتند از:
1. بازگشت به وضعیت یکپارچه نشده. (دفاع: تجزیه)
2. سقوط همیشگی. (دفاع: self-holding)
3. فقدان اتحاد روانتنی، شکست در سکونت گزیدن. (دفاع: شخصیت زدایی)
4. فقدان احساس واقعی بودن. (دفاع: بهکارگیری خودشیفتگی اولیه)
5. فقدان توانمندی برای ارتباط با ابژهها. (دفاع: وضعیت اوتیستیک، ارتباط فقط با پدیدههای شخصی)
و به همین صورت.
خواننده در اینجا باید: نه تنها مقاله را بخواند، بلکه همچنین باید آن را بنویسد. من ترس از فروپاشی را به عنوان مقاله ای تکمیل نشده میبینم (از نظر من، در آخرین روزهای زندگی وینیکات نوشته شده). در خوانش این مقاله، من تلاش نمیکنم متوجه شوم وینیکات “واقعا چه منظوری” دارد، در عوض من ایدههای وینیکات را به صورت ضمنی و آشکار به عنوان نقطه شروع برای پرورش افکار خودم در نظر میگیرم. من به رنجهای ابتدایی از این منظر نگاه کردم که هر کدام از آنها به عنوان مثال “بازگشت به وضعیت یکپارچه نشده” رنجی است که فقط در غیاب پیوند کودک- مادر به اندازه کافی خوب اتفاق میافتد (وضعیتی از امور که وینیکات آن را شکست محیط تسهیل کننده میداند) . همانطور که وینیکات از ابتدا در مسئله ی ریشه های خود در بدن روشن مینماید، کودک ممکن است “در مواقعی تجزیه شود، شخصیت زدایی شود و حتی برای لحظهای میل تقریبا بنیادین برای وجود و احساس وجود داشتن را از دست دهد”.
خوب تا بدینجا چه چیزی داریم؟ “فروپاشی” شکست یک سازمان دفاعی است که برای حفاظت از فرد در برابر وضعیت غیرقابل تفکر و سایکوتیک ایجاد شده است و شامل “فروپاشی استقرار واحد خود” نیز میباشد. یکی از مشکلات از آنجا نشات میگیرد که واژه “فروپاشی” به طرق مختلفی استفاده شده است. مشکل دیگر نیز ناشی از این است که واژه “فروپاشی” مکررا در تلاش برای توضیح اصطلاح “فروپاشی” استفاده شده است.
من معتقدم که روش گیجکنندهای که برای توضیح واژه “فروپاشی” استفاده شده است ماحصل این واقعیت است که وینیکات همانطور که فکر میکند، مینویسد یا به عبارت دیگر، او از نگارش به عنوان بستری استفاده میکند که بتواند در خلال آن بیاندیشد. همانطور که خودش نیز قبلا اشاره کرده بود، تمام این مفاهیم برای او تازه است و من باید اضافه کنم او دقیقا مطمئن نبوده است که چطور این مفاهیم را در قالب کلمات بیان نماید. کلمات او عاری از معنا نیستند در عوض معنای آنها در حین نگارش ایجاده شده و محتاطانه توضیح داده شدهاند. حال سوالات زیادی ایجاد میگردند:
• آیا فروپاشی یک شکست روانی، یک از هم گسستگی در ذهن (یا در وضعیت واحد) است؟
• آیا سازمان دفاعی (که در ذات خود سایکوتیک است) در خدمت حفاظت از یک فاجعه سایکوتیک یا حتی چیزی شدیدتر است؟
• آیا سایکوز “وضعیتی غیرقابل تفکر” است که “زیربنای سازمان دفاعی” میباشد؟
• چگونه فروپاشی میتواند در آینده به شکل “ترس از فروپاشی” تحکیم گردد؟
خواننده باید صبور بوده و سردرگمی را تاب بیاورد همانطور که وینیکات در تلاش برای حل مشکل توضیح ماهیت “فروپاشی” که موضوع این مقاله است، صبور بوده است.
تجربه زیسته و نزیسته
در ادامه به نظر میرسد که وینیکات تلاش تازهای برای پرداختن به موضوع میکند و از طریق توضیح فرآیندهای بنیادین متعلق به مراحل اولیه رشد هیجانی کارش را شروع می نماید. او از آنجایی شروع میکند که همه ما باید مطالعه وینیکات را از آنجا شروع کنیم:
افراد فرآیند رسش را به ارث میبرند، این فرایند آنها را به این سمت میبرد که در محیط تسهیل کننده وجود داشته باشند… جنبه حیاتی این محیط این است که به خودی خود دارای نوعی رشد است و نسبت به نیازهای متغیر فرد در حال رشد انطباق پیدا میکند.
(صفحه 89)
همراه با این اظهارنظر درباره رابطه اولیه مادر-کودک در ذهن، وینیکات لیستی از “رنجهای ابتدایی” را ارائه میدهد- شکلی از درد که اضطراب برای آن به اندازه کافی کلمه ای قوی نیست- و برای هر کدام از این رنج ها، او یک سازمان دفاعی پیشنهاد می دهد که قرار است در برابر تجربه رنج ابتدایی زیربنایی که غیرقابل تفکر نیز هست، از فرد دفاع کند. این رنجها در خلال دورهای اتفاق میافتند که فرد در مرحله وابستگی کامل -زمانی که مادر “تامین کننده کارکرد ایگوی کمکی” میباشد…زمانی که کودک “غیر من” را از “من” تفکیک نکرده است- قرار دارد. رنجهای ابتدایی و روشهایی که ما در برابر آنها از خود دفاع مینماییم عبارتند از:
1. بازگشت به وضعیت یکپارچه نشده. (دفاع: تجزیه)
2. سقوط همیشگی. (دفاع: self-holding)
3. فقدان اتحاد روانتنی، شکست در سکونت گزیدن. (دفاع: شخصیت زدایی)
4. فقدان احساس واقعی بودن. (دفاع: بهکارگیری خودشیفتگی اولیه)
5. فقدان توانمندی برای ارتباط با ابژهها. (دفاع: وضعیت اوتیستیک، ارتباط فقط با پدیدههای شخصی)
و به همین صورت.
خواننده در اینجا باید: نه تنها مقاله را بخواند، بلکه همچنین باید آن را بنویسد. من ترس از فروپاشی را به عنوان مقاله ای تکمیل نشده میبینم (از نظر من، در آخرین روزهای زندگی وینیکات نوشته شده). در خوانش این مقاله، من تلاش نمیکنم متوجه شوم وینیکات “واقعا چه منظوری” دارد، در عوض من ایدههای وینیکات را به صورت ضمنی و آشکار به عنوان نقطه شروع برای پرورش افکار خودم در نظر میگیرم. من به رنجهای ابتدایی از این منظر نگاه کردم که هر کدام از آنها به عنوان مثال “بازگشت به وضعیت یکپارچه نشده” رنجی است که فقط در غیاب پیوند کودک- مادر به اندازه کافی خوب اتفاق میافتد (وضعیتی از امور که وینیکات آن را شکست محیط تسهیل کننده میداند) . همانطور که وینیکات از ابتدا در مسئله ی ریشه های خود در بدن روشن مینماید، کودک ممکن است “در مواقعی تجزیه شود، شخصیت زدایی شود و حتی برای لحظهای میل تقریبا بنیادین برای وجود و احساس وجود داشتن را از دست دهد”.