`|| در حاشیهی صفحهی اول کتابی قدیمی چیزی نوشته شده...کاغذش پوسیدست و میترسم پاره بشه.
اون یک اسمه...یک اسم
این اسم برام از همهی زندگیم آشنا تره...گویی زندگی کردمش.
ولی به یاد نمیآورم...انگار یک خواب..خوابی که سالها پیش دیدی و به یک باره به ذهنت خطور میکنه.
ولی به یاد میارم...سکوتش را...
گویی که هرگز نبوده...
به یاد میآورم که رازی را به او گفتم
و چشم هایم را بستم تا فراموش کنم.
اون جایی میان گردوغبار خاطراتم..
جایی که آرزو ها و خاطراتم دفن شده...اون اونجاست.
تو را به یاد نمیآورم اما دردت را چرا...
و هنوز سکوتت برایم آشناست.
من در این تاریکی در بازتاب سکوت زخمهایت به انتظار مرگ رویای تو نشسته ام.
ولی داستان تو به اندازهی سکوتت بلند است و قرار است که به پایان نرسد، و من تا آخر به خواندنش ادامه خواهم داد.
اما فراموشکارم...و تورا بادی همچون پرواز قاصدک ها از یادم خواهد برد.
در این سکوت؛ زین سبب خون ریزی حنجرهات، آرامی...
آرامی ک جانش از ناآرامی فریاد هایش تاب ندارد...
کتاب را میبندم و کنار بقیه کتاب ها رهایش میکنم.
برای تو، برای ما
برای مایی که هیچوقت فریاد نزدیم..
-تویی که در دور دست ها گمت کردم.
اون یک اسمه...یک اسم
این اسم برام از همهی زندگیم آشنا تره...گویی زندگی کردمش.
ولی به یاد نمیآورم...انگار یک خواب..خوابی که سالها پیش دیدی و به یک باره به ذهنت خطور میکنه.
ولی به یاد میارم...سکوتش را...
گویی که هرگز نبوده...
به یاد میآورم که رازی را به او گفتم
و چشم هایم را بستم تا فراموش کنم.
اون جایی میان گردوغبار خاطراتم..
جایی که آرزو ها و خاطراتم دفن شده...اون اونجاست.
تو را به یاد نمیآورم اما دردت را چرا...
و هنوز سکوتت برایم آشناست.
من در این تاریکی در بازتاب سکوت زخمهایت به انتظار مرگ رویای تو نشسته ام.
ولی داستان تو به اندازهی سکوتت بلند است و قرار است که به پایان نرسد، و من تا آخر به خواندنش ادامه خواهم داد.
اما فراموشکارم...و تورا بادی همچون پرواز قاصدک ها از یادم خواهد برد.
در این سکوت؛ زین سبب خون ریزی حنجرهات، آرامی...
آرامی ک جانش از ناآرامی فریاد هایش تاب ندارد...
کتاب را میبندم و کنار بقیه کتاب ها رهایش میکنم.
برای تو، برای ما
برای مایی که هیچوقت فریاد نزدیم..
-تویی که در دور دست ها گمت کردم.