#story #story #part11🖤🤍
.
.
از زبان انیا:
خب من داشتم ملیسیکارو تعقیب میکردم تا اینکه پرواز کرد و رفت بالا توی شهر رینبودش اینا:|
خب من همونجا منتظر موندم تا اونا بیان
.
.
از زبان سیلور:
خیلی ترسیده و نگران بودم
اگه اتفاقی برای بلک وایت بیوفته چی؟...
وافل داشت بهمون نشون میداد که از کجا بریم و ما پشتش بودیم
من:نمیشه یکم سریع تر بریم؟
ممکنه جونش در خطر باشه ک هست
وافل:ممکنه راهو گم کنیم این بدتره
گلدن:پوکر* ای خدا چ بلاهایی ک سر این دختر نمیاد:|||
سیلور:زنیکه بیخیال:|
گلدن:چی گفتی؟
سیلور:هچ...پوکر*
.
.
رسیدن ب جایی ک انیا منتظر بود*
.
خب بالاخره رسیدیم...حالا باید بریم بالا
من:خب بریم
همه:باشه
.
.
از زبان ملیسیکا:
داشتم بلک وایتو کشون کشون میبردم جایی ک هیچس پیداش نکنه تا رسیدم.
اونجا قایم شدم و بلک وایتو بستم و بالشم همینطور.
حالا وقتشه انتقاممو بخاطر خیانتش بگیرم!!:)
پرتش میکنم پایین!!!!:)
.
.
باورم نمیشه اونا منو پیدا کردن!!
.
از زبان سیلور:
همونجا وایسا!
فریاد زدن*
بلک وایت کجاست؟؟!
ازاد کن همین حالا
ملیسیکا:نکنم چی میشه؟هیچکش نمیتونه اونو از دست من نحات بده...چون قراره بمیره:)
قاه قاه خندیدن*
گلدن:هی....خنده بسه...ازادش میکنی یا اعلام جنگ؟
ملیسیکا:خب معلومه من هیچ وقت تسلیم نمیشم و نمیتونین کاری بکنین!!:))
.
.
.
.
پایان این قسمت:|💗✨