امروز صبح به ده نفر از دوستانم پیام دادم اما کسی یا جواب نمیداد یا آماده همراه شدن با من نبود.
باید به اداره پست سر میزدم و کتاب ها را ارسال میکردم. دوست داشتم بعد تمام شدن کارم در خیابان مورد علاقه ام قدم بزنم و سراغ کتاب فروشی ها بروم، کتاب راز داوینچی که جدیدا علاقه مند به خواندنش شده ام را ورق بزنم یا با کتاب جدیدی از موراکامی آشنا شنوم.
تنها سوار اسنپ شدم. معلوم نبود چه کسی به آن راننده گواهینامه داده، اول تا آخر درحال برخورد به ماشین های دیگر بود، آخر هم به یک ماشین برخورد کرد و برای دقایقی هر دو راننده پیاده شدند.
بخش وحشتناک ماجرا اداره پست بود، میگفتند سامانه کار نمیکند و نمیشود کاری را پیش برد. مردی کنار من ایستاده بود که اعصابش بسیار به هم ریخته بود و آن را با لحن و کلماتش نشان میداد. هیچ وقت از ادارات خوشم نمی آمد، به نظرم مردم تمام اعصاب خوردی و عقده هایشان را جمع میکنند و تا وارد ادارات میشوند، آن هارا رو سر کارمندان آن اداره خالی میکنند. مادرم نیز کارمند است، میگوید روزی ده ها مراجعه کننده دارد که به او و همکارانش با بی احترامی صحبت میکنند و ناسزا میگویند درحالی که کار آن ها تحت مدیریت و پاسخگویی اداره مادرم نیست!
کارمند اداره پست میگفت هیچ معلوم نیست سامانه کی باز میشود و باید منتظر باشید. نمیخواستم منتظر باشم. میخواستم زودتر از آنجا فاصله بگیرم، از دنیای آدم بزرگتر ها، از وارد اجتماع شدن، از تنهایی از پس خود بر آمدن... فاصله بگیرم و به غار خودم برگردم. برای رسیدگی به همچین کارهایی همیشه پدرم همراهم بود، اما اینبار کیلومتر ها آن طرف تر، وسط زمین کشاورزی اش به کارهایش رسیدگی میکرد.
یک سال است که دانشجو ام و از وارد اجتماع شدن هنوز هیچ نمیدانم. امروز را روز مناسبی برای قوی بودن نمیدیدم. فرار را ترجیح دادم و دوباره اسنپ گرفتم. اینبار راننده خانم بود، که کاش نبود! در مواقع عصبانیت هنگام رانندگی جیغ میکشید، آن هم چه جیغی! همان لحظه بود که متوجه شدم هزار تومان کم دارم!! به همین خاطر زودتر از مقصد پیاده شدم و از آن خانم هم فرار کردم. مدام در حال فرار کردن بودم تا به غار خودم برسم.
بعضی از دوستانم پیام هایم را جواب دادند، حوصله صحبت کردن ندارم، احساس میکنم حوصله هیچ کدام از دوستانم را ندارم، باید بهشان حق بدهم، آن ها هم کار و زندگی خودشان را دارند. اگر این پیام را میخوانند ازشان عذرخواهی میکنم. میتوانم همه چی را گردن pms بی اندازم. بی شک تقصیر pms بیچاره است
باید به اداره پست سر میزدم و کتاب ها را ارسال میکردم. دوست داشتم بعد تمام شدن کارم در خیابان مورد علاقه ام قدم بزنم و سراغ کتاب فروشی ها بروم، کتاب راز داوینچی که جدیدا علاقه مند به خواندنش شده ام را ورق بزنم یا با کتاب جدیدی از موراکامی آشنا شنوم.
تنها سوار اسنپ شدم. معلوم نبود چه کسی به آن راننده گواهینامه داده، اول تا آخر درحال برخورد به ماشین های دیگر بود، آخر هم به یک ماشین برخورد کرد و برای دقایقی هر دو راننده پیاده شدند.
بخش وحشتناک ماجرا اداره پست بود، میگفتند سامانه کار نمیکند و نمیشود کاری را پیش برد. مردی کنار من ایستاده بود که اعصابش بسیار به هم ریخته بود و آن را با لحن و کلماتش نشان میداد. هیچ وقت از ادارات خوشم نمی آمد، به نظرم مردم تمام اعصاب خوردی و عقده هایشان را جمع میکنند و تا وارد ادارات میشوند، آن هارا رو سر کارمندان آن اداره خالی میکنند. مادرم نیز کارمند است، میگوید روزی ده ها مراجعه کننده دارد که به او و همکارانش با بی احترامی صحبت میکنند و ناسزا میگویند درحالی که کار آن ها تحت مدیریت و پاسخگویی اداره مادرم نیست!
کارمند اداره پست میگفت هیچ معلوم نیست سامانه کی باز میشود و باید منتظر باشید. نمیخواستم منتظر باشم. میخواستم زودتر از آنجا فاصله بگیرم، از دنیای آدم بزرگتر ها، از وارد اجتماع شدن، از تنهایی از پس خود بر آمدن... فاصله بگیرم و به غار خودم برگردم. برای رسیدگی به همچین کارهایی همیشه پدرم همراهم بود، اما اینبار کیلومتر ها آن طرف تر، وسط زمین کشاورزی اش به کارهایش رسیدگی میکرد.
یک سال است که دانشجو ام و از وارد اجتماع شدن هنوز هیچ نمیدانم. امروز را روز مناسبی برای قوی بودن نمیدیدم. فرار را ترجیح دادم و دوباره اسنپ گرفتم. اینبار راننده خانم بود، که کاش نبود! در مواقع عصبانیت هنگام رانندگی جیغ میکشید، آن هم چه جیغی! همان لحظه بود که متوجه شدم هزار تومان کم دارم!! به همین خاطر زودتر از مقصد پیاده شدم و از آن خانم هم فرار کردم. مدام در حال فرار کردن بودم تا به غار خودم برسم.
بعضی از دوستانم پیام هایم را جواب دادند، حوصله صحبت کردن ندارم، احساس میکنم حوصله هیچ کدام از دوستانم را ندارم، باید بهشان حق بدهم، آن ها هم کار و زندگی خودشان را دارند. اگر این پیام را میخوانند ازشان عذرخواهی میکنم. میتوانم همه چی را گردن pms بی اندازم. بی شک تقصیر pms بیچاره است