چریکی مستقل و تنها
✍️علی مرادی مراغه ای
💢در تاریخ جنبش چپ ایران هیچ فردی را نمی شناسیم که به اندازه مصطفی شعاعیان عجیب و غریب باشد زندگیش،کتابهایش،مبارزاتش و حتی چگونگی مرگش! خودش در مورد زندگی اش مینويسد:
«من سالها و حتی روينده ترين روزگار زندگيم را درگورستانها و به ويژه در پهنه خاموش مسگرآباد پلكيده ام؛ بیاندوهمندی. ولی من در مسگرآباد مدفون نشدم. رويدادهای زندگی اجتماعی، مرا به سوی مسگرآباد هل دادند تا در آنجا مدفونم كنند. مرده من به دوش پاهايم به پهنه مسگرآباد افتاد ليكن جادوی ديالكتيك را نگر:مسگر آباد مرا زنده از ميان گورها بيرون انداخت».
💢عنصر ملی گرایی و ناسيوناليسم همواره در عقيده اش پا برجا بود، حتی موقعی كه كم كم مطالعاتش او را به سوی ماركسيسم سوق داد. برعکس همه مارکسیستهای ایران،شدیدترین انتقادات را بر لنین و شوروی وارد ساخته چرا که معتقد بود به نهضت جنگل خیانت کرد،چریکِ چپ بود اما در عین حال بشدت طرفدار آزادی انتقاد و رعایت روابط دمکراتیک حتی در داخل خانه تیمی بود. دو جمله ای که در دیالوگ بین او و علی اكبر جعفری از رهبران جنبش فدایی رد و بدل شده کاملا نوع نگرش و اختلاف اساسی شعاعیان را با تمامی چریکهای فدایی نشان میدهد. در مقابل اطاعت محض و متعبدانه چریکها، شعاعیان مدام انتقاد میکرد. علی اكبر جعفری به او میگوید« ببين رفيق! جنبش هنوز سخت ناتوان است بگذار ما تا اندازه ای رشد كنيم و نيرو بگيريم، آن گاه هر كس هر نظری داشته باشد آزاد است كه بگويد»...و شعاعیان در جواب بدرستی میگوید«رفيق جان! سازمانی كه به هنگام ناتوانی، از پخش انديشه ای كه نمی پسندد جلو ميگيرد، به هنگام توانایی، آن مغزی را می تركاند كه بخواهد انديشه ای كند سوای آنچه سازمانی ديكته ميكند!...»
💢با اينكه هيچ زبان خارجی را كامل نميدانست و از دانشكده علوم انسانی مانند فلسفه يا جامعه شناسي فارغالتحصيل نشده بود بلكه از هنرسرای عالی فنی مهندسی فارغ التحصيل شده بود، اما دامنه مطالعاتش و دانایی اش از ماركسيسم، تاريخ، فرهنگ ملی و دينی ايران باعث شده بود كه در بين ماركسيستهای زمان خودش جزو معدودها تلقی شود، شجاعت بی نظيرش در نقد بيرحمانه تمامی گروهها از شخصيتها و قهرمانان ملی گرفته تا حتی لنين، انگلس و ماركس او را بدون شك در بين همتايان خود بی همتا ميكند،به همين دليل، دور از انتظار نبود كه بيژن جزنی ليدر فكری برجسته فداييان خلق، از زندان، رفقايش را در خصوص پيوستن شعاعيان به سازمان فدايی انذار داده بود، چرا كه به خوبی آگاه بود كه هيچکدام از آنها يارای رويارویی تئوريكی و مناظره با شعاعيان را ندارند.
💢صبحِ روزیکه در هوای سرد و يخ زده در خيابان استخر تهران اقدام به بلعیدن کپسول سیانور کرد تا زنده بدست ماموران ساواک نیفتد و دو روز بعد كيهان در18بهمن1354 در گوشه ای خبر از«كشته شدن يك تروريست به نام مصطفی شعاعيان» را داد مرگش نیز عجیب و مرموز بود! چه کسی او را لو داده بود؟! چرا قبل از خودکشی هیچ اقدامی نکرده بود؟!...اینها هرگز معلوم نشد.هیچ دسته سیاسی او را شهیدِ خود ننامید و تجلیل نکرد حتی بعدها عکسش نیز از کنار عکسها بریده میشد تا همیشه دلالت بر تنهایی اش باشد، تصويری که از شعاعيان و آل احمد در اسالم گرفته شده و به نظر ميرسد كه آخرين و مشهورترين تصويری باشد كه از آلاحمد در ذهنها داريم. چهره پيرمردی تکیده است با موی و محاسن سپيد و دستان بسته و شكسته كه بر عصايی كهنه تكيه كرده و روبروی خانه ای با شيروانی شمالی. اگرچه اين عكس بارها در كتابها و مجله های پس از انقلاب و حتی در كتاب«غروب جلال» اثر سيمين دانشور خودنمايی ميكند، اما اين تمامی عكس نيست. بلكه نيمی از تصوير که تصوير شعاعيان در كنار جلال است، بريده شده تا دستی نامرئی همچنان بر تنهایی و يكه بودن شعاعيان تأكيد كند!.
✅این مقاله بخاطر تجدید چاپ«جانهای شیفته» نوشته شد
🌴
گروه دانشگاهیان، معلم ها و حامیان ایران آباد
https://t.me/joinchat/AAAAAEByAUSEqgCggQ33JA
لیست کانال ها:
@DrRahimiBoroujerdi @intelectuals
✍️علی مرادی مراغه ای
💢در تاریخ جنبش چپ ایران هیچ فردی را نمی شناسیم که به اندازه مصطفی شعاعیان عجیب و غریب باشد زندگیش،کتابهایش،مبارزاتش و حتی چگونگی مرگش! خودش در مورد زندگی اش مینويسد:
«من سالها و حتی روينده ترين روزگار زندگيم را درگورستانها و به ويژه در پهنه خاموش مسگرآباد پلكيده ام؛ بیاندوهمندی. ولی من در مسگرآباد مدفون نشدم. رويدادهای زندگی اجتماعی، مرا به سوی مسگرآباد هل دادند تا در آنجا مدفونم كنند. مرده من به دوش پاهايم به پهنه مسگرآباد افتاد ليكن جادوی ديالكتيك را نگر:مسگر آباد مرا زنده از ميان گورها بيرون انداخت».
💢عنصر ملی گرایی و ناسيوناليسم همواره در عقيده اش پا برجا بود، حتی موقعی كه كم كم مطالعاتش او را به سوی ماركسيسم سوق داد. برعکس همه مارکسیستهای ایران،شدیدترین انتقادات را بر لنین و شوروی وارد ساخته چرا که معتقد بود به نهضت جنگل خیانت کرد،چریکِ چپ بود اما در عین حال بشدت طرفدار آزادی انتقاد و رعایت روابط دمکراتیک حتی در داخل خانه تیمی بود. دو جمله ای که در دیالوگ بین او و علی اكبر جعفری از رهبران جنبش فدایی رد و بدل شده کاملا نوع نگرش و اختلاف اساسی شعاعیان را با تمامی چریکهای فدایی نشان میدهد. در مقابل اطاعت محض و متعبدانه چریکها، شعاعیان مدام انتقاد میکرد. علی اكبر جعفری به او میگوید« ببين رفيق! جنبش هنوز سخت ناتوان است بگذار ما تا اندازه ای رشد كنيم و نيرو بگيريم، آن گاه هر كس هر نظری داشته باشد آزاد است كه بگويد»...و شعاعیان در جواب بدرستی میگوید«رفيق جان! سازمانی كه به هنگام ناتوانی، از پخش انديشه ای كه نمی پسندد جلو ميگيرد، به هنگام توانایی، آن مغزی را می تركاند كه بخواهد انديشه ای كند سوای آنچه سازمانی ديكته ميكند!...»
💢با اينكه هيچ زبان خارجی را كامل نميدانست و از دانشكده علوم انسانی مانند فلسفه يا جامعه شناسي فارغالتحصيل نشده بود بلكه از هنرسرای عالی فنی مهندسی فارغ التحصيل شده بود، اما دامنه مطالعاتش و دانایی اش از ماركسيسم، تاريخ، فرهنگ ملی و دينی ايران باعث شده بود كه در بين ماركسيستهای زمان خودش جزو معدودها تلقی شود، شجاعت بی نظيرش در نقد بيرحمانه تمامی گروهها از شخصيتها و قهرمانان ملی گرفته تا حتی لنين، انگلس و ماركس او را بدون شك در بين همتايان خود بی همتا ميكند،به همين دليل، دور از انتظار نبود كه بيژن جزنی ليدر فكری برجسته فداييان خلق، از زندان، رفقايش را در خصوص پيوستن شعاعيان به سازمان فدايی انذار داده بود، چرا كه به خوبی آگاه بود كه هيچکدام از آنها يارای رويارویی تئوريكی و مناظره با شعاعيان را ندارند.
💢صبحِ روزیکه در هوای سرد و يخ زده در خيابان استخر تهران اقدام به بلعیدن کپسول سیانور کرد تا زنده بدست ماموران ساواک نیفتد و دو روز بعد كيهان در18بهمن1354 در گوشه ای خبر از«كشته شدن يك تروريست به نام مصطفی شعاعيان» را داد مرگش نیز عجیب و مرموز بود! چه کسی او را لو داده بود؟! چرا قبل از خودکشی هیچ اقدامی نکرده بود؟!...اینها هرگز معلوم نشد.هیچ دسته سیاسی او را شهیدِ خود ننامید و تجلیل نکرد حتی بعدها عکسش نیز از کنار عکسها بریده میشد تا همیشه دلالت بر تنهایی اش باشد، تصويری که از شعاعيان و آل احمد در اسالم گرفته شده و به نظر ميرسد كه آخرين و مشهورترين تصويری باشد كه از آلاحمد در ذهنها داريم. چهره پيرمردی تکیده است با موی و محاسن سپيد و دستان بسته و شكسته كه بر عصايی كهنه تكيه كرده و روبروی خانه ای با شيروانی شمالی. اگرچه اين عكس بارها در كتابها و مجله های پس از انقلاب و حتی در كتاب«غروب جلال» اثر سيمين دانشور خودنمايی ميكند، اما اين تمامی عكس نيست. بلكه نيمی از تصوير که تصوير شعاعيان در كنار جلال است، بريده شده تا دستی نامرئی همچنان بر تنهایی و يكه بودن شعاعيان تأكيد كند!.
✅این مقاله بخاطر تجدید چاپ«جانهای شیفته» نوشته شد
🌴
گروه دانشگاهیان، معلم ها و حامیان ایران آباد
https://t.me/joinchat/AAAAAEByAUSEqgCggQ33JA
لیست کانال ها:
@DrRahimiBoroujerdi @intelectuals